فایل بای | FileBuy

مرجع خرید و دانلود گزارش کار آموزی ، گزارشکار آزمایشگاه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه و پایان نامه های کلیه رشته های دانشگاهی

فایل بای | FileBuy

مرجع خرید و دانلود گزارش کار آموزی ، گزارشکار آزمایشگاه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه و پایان نامه های کلیه رشته های دانشگاهی

طرح درس هنر و کاردستی

طرح درس هنر و کاردستی
دسته بندی آموزشی
بازدید ها 0
فرمت فایل pdf
حجم فایل 15 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 4
طرح درس هنر و کاردستی

فروشنده فایل

کد کاربری 4678
کاربر

در این فایل، طرح درس هنر و کاردستی را برای دانلود و استفاده شما عزیزان آماده شده است.امیدواریم از دانلود و استفاده این فایل راضی باشید. باتشکر


مقاله بررسی هنرهای گرافیک و چاپ

مقاله بررسی هنرهای گرافیک و چاپ در 16 صفحه ورد قابل ویرایش
دسته بندی هنر و گرافیک
بازدید ها 2
فرمت فایل doc
حجم فایل 2087 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 16
مقاله بررسی هنرهای گرافیک و چاپ

فروشنده فایل

کد کاربری 6017
کاربر

مقاله بررسی هنرهای گرافیک و چاپ در 16 صفحه ورد قابل ویرایش

هنر غرب باستان

هنر اژه ای

منشأ و آغاز هنر یونان را معمولاً دو تمدن محصور در دریای اژه یعنی تمدن مینوسی در جزیرة کرت (در جنوب یونان) و تمدن میسنی (در جنوب غربی خاک یونان) عنوان می‌کنند. هنر مینوسی به عصر مفرغ متأخر تعلق دارد و حدوداً به 2800 سال پیش از میلاد باز می گردد. و هنر میسنی نیز با قدمتی کمتر حدوداً به 2000 سال پیش از میلاد می رسد.

دورة تمدن مینوسی را معمولاً به سه دورة پیشین، میانه و پسین تقسیم می‌کنند.

مینوسی پیشین

که به دورة پیش از کاخها نیز معروف است، آثار به جای مانده عمدتاً برخی سفالینه ها و باقی مانده هایی از مجسمه های کوچک است. از آن جمله پیکره های کوچک اندام مرمری از جزایر سیکلاد (مابین خاک یونان و آسیای صغیر) است که مجسمه های کوچک و متفاوتی از پیکره های زناانه است که با تناسبات طبیعی و گاه هندسی شکل گرفته اند. همچنین برخی مجسمه های کوچک که با حجمهای ساده پیکرة آدمها را در حالات مختلف نشان می‎دهد همچون مجسمه «چنگ نواز» که به حدود 2000 پیش از میلاد مربوط می‎شود.

مینوسی میانه

در دورة مینوسی میانه که مصادف با برپایی و ساخت کاخهای کهن است از حدود 2000 پیش از میلاد آغاز می‎شود. در این دورة معماری بناها عمدتاً در کاخهای پادشاهان مشهود است و نه مقابر و معابد (برخلاف تمدن مصر). حتی شهرها نیز حول کاخ پادشاه شکل می گیرند. علاوه بر کاخها، سفالینه های زیادی از این دوره به دست آمده که به دلیل ظرافت و دقتی که در ساخت آنها شده بسیار چشمگیر هستند. ابداع چرخ کوزه گری را نیز به همین دوره مربوط می دانند. سفالینه های این دوره دارای شکلها و تزئینات بسیار متنوع هستند و تبحر سفالگران مینوسی را در خلق آثار برجستة تزئینی و فرمهای چشمگیر و زیبا نشان می‎دهد. از آن جمله می‎توان به سفالینه های مکشوف در غار کامارس اشاره کرد که علاوه بر نقوش تزئینی زیبای روی آن، حالت دسته و دهانة منقارگونة آن از زیبایی خاصی برخوردار است.



مینوسی پسین

در دورة مینوسی پسین که دورة کاخهای جدید هم نامیده می‎شود، اوج شکوفایی تمدن مینوسی محسوب می‎شود و کاخهای عظیم و باشکوهی در طی سالهای 1600 تا 1500 پیش از میلاد بنا شدند. این کاخها دارای دهلیزها، راهروها و پلکانهای متعددی هستند که جلوة پرشکوهی به کاخ می‎دهد. همچنین تمهیداتی نیز برای ساخت شبکه ای از لوله های سفالی برای آبروها و فاضلاب آن به کار رفته که نمونة برجستة آن را بیش از همه می‎توان در کاخ عظیم کنوسوس یافت. این کاخ متشکل از سه طبقه است که پلکانهای داخلی آن حول یک حیاط مرکزی ساخته شده اند. تزئینات و نقاشیهای دیواری در تالارهای کاخ، نمایانگر نوع زندگی، مشغولیات، تفریحات مردم کرت و صحنه هایی از طبیعت است. از جمله آثار به یاد مانده کاخ کنوسوس، نقاشی دیواری موسوم به «ساقی» است که فقط بخش کوچکی از آن به جای مانده و جوانی را با موی مجعد و جامه ای حاشیه دوزی شده و با زیورآلات نشان می‎دهد. اما نقاشی دیواری دیگر این کاخ موسوم به «گاو بازی» از نظر نمایش سرزندگی، پویایی و تحرک بسیار خیره کننده است. این نقاشی گاوبازی را بر روی گاو پرجنب و جوشی نشان می‎دهد و دو دختر جوان نیز در دو سوی آن قرار گرفته اند. حالت حرکت گاو یادآور نقاشیهای غاری دورة دیرینه سنگی است. این نقاشی تسلط و تبحر نقاشان کرتی را در بیان حس و حالت حرکت به خوبی نمایش می‎دهد. این علاقة به تحرک و سرزندگی را می‎توان در آثار سفالینة آنها نیز سراغ گرفت که از جمله ظریف ترین آثار سفالینة دنیا محسوب می‎شوند. نقوش و تصاویری روی سفالینه ها در آغاز بیشتر سبکی طبیعت گرایانه دارد و به تدریج از سالیان بعد شکلی انتزاعی به خود می‎گیرد و مملو از نقوش و نقشمایه های هندسی و ساده می‎شود. مجسمه سازی نیز در این دوره به پیکره های کوچک و ظریف خلاصه می‎شود و برخلاف هنر مصری در کرت خبری از مجسمه ها و تندیسهای عظیم و غول آسا نیست و در عوض مجسمه های ظریف و کوچکی چون «الهه ماری» به نظر می رسد به عنوان طلسم و بت به کار می رفت.

در مجموع تمدن مینوسی که تأثیری مهم در شکل گیری هنر یونانی داشت، پایان چندان آشکاری ندارد. حدس زده می‎شود که در اثر یک بلای طبیعی در حدود 1450 پیش از میلاد دچار خسران می‎شود و بعدها که میسنی ها وارد کرت شدند با مقاومت چندانی مواجه نشدند. اما در هر صورت تمدن اژه از 1400 پیش از میلاد به یونان انتقال یافت.


هنر میسنی

معمولاً آغاز هنر میسنی را مصادف با دورة کاخهای جدید میسنی می دانند. از این رو تأثیر زیادی از فرهنگ کرت گرفتند. اما شواهد گویای آن است که میسنی ها به دلیل مراودت با مصری ها نیز، تحت تأثیر هنر غنی مصر قرار داشته اند. با فروپاشی تمدن میسونی در کرت، تمدن میسنی در یونان برتری می یابد. وقوع جنگهای متعدد با ساکنان بومی یونان باعث می‎شود تا میسنی ها دژها و حصارهای متعددی حول سرزمین خود بنا کنند. این دژها تا 1200 پیش از میلاد آنها را در پناه خود قرار داد، اما با غلبة مهاجمان و از بین رفتن تمدن میسنی، ویران شد.
هنر مینوسی

تمدن مینوسی غنی ترین و شگفت انگیزترین تمدن دنیای اژه ای شناخته شده است. چیزی که این تمدن را نه تنها از مصر و خاورمیانه، بلکه همچنین از تمدن باستانی سرزمین یونان مجزا می دارد فقدان دوام و پیوستگی آن است، که به نظر می آید عللی اساسیتر از نقص یا خطای کاوشهای باستانشناسی داشته باشد. در بررسی آثار عمده‌ای که از هنر مینوسی به دست آمده است به هیچ وجه نمی توانیم سخن از رویش یا سیر تکاملی به میان آوریم، زیرا آن آثار چنان به طور ناگهانی ظاهر شده و از میان رفته اند که ناچار باید نتیجه بگیریم قوا و عواملی خارجی در تعیین سرنوشتشان دست به کار برده است- چون تغییراتی شدید و صاعقه آسا که سراسر جزیرة کرت را دچار وضعی بحرانی ساخته باشد- و ما را از آن اطلاعی در دست نیست. اما در عین حال سجیة هنر مینوسی که اصولا آمیخته به شادی و حتی شوخ طبعی و آکنده از حرکات موزون است، هیچ اشارتی به وجود این گونه تهدیدها و بلایا نمی کند.





نخستین تحول غیرمترقبه حدود 2000 ق م به وقوع پیوست. تا ساکنان جزیرة کرت قدمی از مرحلة زندگی ده نشینی عصر نوسنگی فراتر ننهاده بودند؛ هرچند که می دانیم آن مردمان ظاهراً از راه دریا مقداری داد و ستد می کردند و از این راه با مصریان تماس پیدا کرده بودند. در آن زمان ایشان نه فقط روش کتابتی خاص خود اختراع کردند، بلکه همچنین تمدنی شهری به وجود آوردند که هسته مرکزیش از چند کاخ بزرگ تشکیل می‌یافت. در اندک مدتی سه کاخ کنوسوس و فایستوس و مالیا در کرت برپا شد. امروزه از نهضت ناگهانی در برافراشتن ساختمانهای معظم اثری بر جای نمانده است، زیرا هر سه کاخ نامبرده حدود 1700 سال ق م در یک زمان منهدم شد؛ و گرچه پس از گذشت یکصد سال در همان نقاط بناهایی عظیمتر از نو ساخته شد، لیکن سرانجام آن آثار نیز در حدود 1500 ق م به نابودی کشید. این کاخهای نوین هنر اصلی دانش ما دربارة معماری مینوسی شمرده می شود. کاخ سینوس واقع در شهر کنوسوس پرشوکت تر از دیگران و در محلی وسیع ساخته شده بود، و آن قدر اتاقهای تودرتو داشت که در افسانه های یونانی به نام «معبر هزار خم میسنوتاوروس» (لابیرنت مینوتاوروس) مذکور در محل این کاخ مورد کاوش دقیق قرار گرفته و آثاری از آن به دست آمده است. با مدارک و نشانهایی که در دست داریم نمی توانیم هیئت کلی آن ساختمان را در نظر مجسم سازیم، لیکن این استنباط برایمان حاصل می شود که نمای خارجی آن ساختمان به عظمت و تفصیل کاخهای آشوری و ایرانی نبوده است.


مقاله بررسی هنر و هنرمندان

مقاله بررسی هنر و هنرمندان در 53 صفحه ورد قابل ویرایش
دسته بندی هنر و گرافیک
بازدید ها 2
فرمت فایل doc
حجم فایل 60 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 53
مقاله بررسی هنر و هنرمندان

فروشنده فایل

کد کاربری 6017
کاربر

مقاله بررسی هنر و هنرمندان در 53 صفحه ورد قابل ویرایش


فهرست منابع

مقدمه................................................................................................................ 1

هنر در خدمت جاودانگی................................................................................... 7

بیداری بزرگ.................................................................................................... 11

نگاهی به شرق ................................................................................................. 15
تکنیک سینما...................................................................................................... 18

منظرهای لومیر................................................................................................. 27

تاریخچه سینما ازدید هانری لانگلوا................................................................. 28

ملیس................................................................................................................. 33

پاته.................................................................................................................... 35

مجموعه واژه‌های سینمائی متداول................................................................... 35

جوائز سینمائی اسکار ...................................................................................... 46

چارلی چاپلین.................................................................................................... 48

منابع و مآخذ:.................................................................................................... 51





«مقدمه»

دربار‌ه‌ی هنر و هنرمندان

در واقع چیزی به عنوان هنر مطلق وجود ندارد ،‌فقط هنرمندان وجود دارند.
(یا به مفهوم اخص ،نقاشان) زمانی کسانی بودند که کلوخه ای رنگین از زمین برمی‌گرفتند و شکل گاو میش و دیگر حیوانات را بر دیوار غارها رسم می کردند . در روزگار ما، نقاشان رنگ هایشان را حاضر و آماده می خرند و پوسترهای تبلیغاتی طراحی می کنند ؛ و در این فاصله ی بلند تاریخی چه اتفاق های بزرگ و کوچکی که نیفتاده است ایرادی ندارد که همه این فعالیت ها را هنر بنامیم ، مشروط به آن که در نظر داشته باشیم؛ که واژه هنر در زمان‌ها و مکان‌ها ی مختلف با معانی و مصادیق بسیار متفاوتی به کار رفته است؛ و نیز از یاد نبریم؛ که هنر به مفهوم مطلق وجود ندارد؛ زیرا هنر به مفهوم مطلق (‌با مطلق هنر)‌ به صورت بتی ذهنی و مترسکی خیالی درآمده است؛ اگر به هنرمندی بگویید آن چه ساخته است می تواند در نوع خود چیز بسیار خوبی باشد ولی «هنر» محسوب نمی شود، آزرده خاطرش خواهید کرد؛ و اگر به کسی که تابلویی را تحسین می کند بگویید آن چه مورد پسند او در تابلو واقع شده است، هنر نیست بلکه چیز دیگری است ؛ باعث شگفتی و ناراحتی اش خواهید شد؛ که البته این درست نیست؛ اغلب بسیار خواندنی و هیجان انگیز است؛ که بدانیم نقاشان در دوره های «ابتدایی» تر که تبحر نقاشان امروزی را نداشتند ، چگونه با وجود محدودیت در مهارت ، می کوشیدند. احساساتی را که می خواستند انتقال دهند،‌فرا بنمایانند. ولی تازه واردان بـه عالم هـنر در گام‌هـای نخستین آشنـایی خود با مسـئله‌ی دیگری روبه رو می شوند. آن‌ها میل دارند که مهارت هنرمند تصویرگر را در بازنمایی آن‌چه می بینند تحسین کنند. بالاترین پسند آن‌ها تابلوهایی است که «همانند واقعیت» به نظر آیند. مهارتی که در انعکاس صادقانه ی جهان نمایان به کار می رود به راستی درخور تحسین است. هر کس که فیلمی از والت دیسنی یا یک کارتون فکاهی دیده باشد می داند که گاه می شود چیزها را به غیر از آن چه ظاهر می شوند به تصویر کشید و آن‌ها را به شیوه های مختلف دگرگونه و تحریف کرد. میکی ماوس(یا موش میکی) زیاد به موش واقعی شباهت ندارد، با این همه کسی دربار‌ه‌ی ‌ی طول دم آن در روزنامه ها شکوه و شکایت نمی‌کند. آن‌ها که به جهان پرنشاط والت دیسنی گام می نهند هیچ دغدغه ای دربار‌ه‌ی ‌ مفهوم واقعی هنر ندارند .فیلم های او را با همان تعصبی نگاه نمی کنند که به هنگام دیدار از یک نمایشگاه نقاشی مدرن از خود نشان می دهند . ولی چنان‌چه یک نقاش مدرن تابلویی را به شیو‌ی خاص خود ترسیم کند چه بسا فردی سُمبُل کار و کم مایه پنداشته شود؛ که نمی تواند کار بهتری انجام دهد. دربار‌ه‌ی ‌ نقاشان مدرن هر اندیشه ای داشته باشیم ، می توانیم با اطمینان خاطر آن‌ها را برای «درست» تصویر کردن اشیاء دارای شناخت و مهارت کافی بدانیم . اگر چنین نمی کنند. دلایل آن ها می تواند کاملاً شبیه دلایل والت دیسنی باشد. هر گاه در خصوص دقت و درستی یک تصویر خللی را تشخیص می دهیم، باید همیشه دو سؤال را برای خود مطرح کنیم: یکی این که آیا ممکن نیست که نقاش برای تغییر جلوه‌ی ظاهری آن‌چه دیده است دلایلی برای خود داشته باشد. ما به مرور که تاریخ تحول هنر را پی می گیریم بیشتر دربار‌ه‌ی چنین دلایلی بحث خواهیم کرد. دیگر این که هر زمان اثری را به دلیل آن که نادرست(یا غیر واقعی )‌ ترسیم شده است محکوم می کنیم، باید از خود سوال کنیم که آیا مطمئن هستیم که تشخیص نادرست است و تشخیص نقاش خطاست ؟‌این تمایل در همه‌ی ما وجود دارد که (هر گاه در برابر تصویری که مأنوس ما نباشد قرار بگیریم ) بی هر گونه تأمل این حکم را صادر کنیم که «واقعیت به شکل دیگریست» . این عادت عجیب را داریم که فکر کنیم طبیعت همیشه باید شبیه تصاویر مألوف ما ظاهر گردد. این موضوع را می توان با کشف حیرت انگیزی که در گذشته ای نه چندان دور صورت گرفته است، به سادگی تشریح کرد. آدمیان در طول قرن‌ها چهار نعل رفتن اسب‌ها را تماشا کرده اند، در مسـابقات اسب دوانـی و شکار حضور یافته اند، از نقاشی‌ها و تصاویر چاپی اسب‌ها در میدان‌ها ی جنگ و یا تعقیب سگ‌های تازی لذت برده اند . هیچ یک از این تماشاگران به نظر نمی رسد به این موضوع توجه کرده باشند که اسب هنگام تاخت کردن «واقعاً چه حالی دارد» . برای آن که بتوانیم آثار بزرگ هنری را درک کنیم و از آن‌ها لذت ببریم ، هیچ مانعی بزرگ‌تر از آن نیست که نخواهیم خود از عادات و ملکات ذهنمان خلاص کنیم . بالاترین دلیلی که برای مردود دانستن تابلویی می آوریم ،‌این است که تابلو واقعیت را درست منعکس نمی‌کند. هرچه بیش‌تر بازنمایی یک موضوع را به زبان هنر دیده باشیم ، استوارتر معتقد خواهیم شد که آن موضوع باید همیشه به شیوه های مشابهی باز نمایانده شود . به ویژه هنگامی که موضوعات مربوط به قدسیان مطرح باشد،‌زمینه ی اوج گیری احساسات مهیا می‌گردد . هر چند کتاب مقدس دربار‌ه‌ی چهره‌ی عیسا مسیح چیزی نقل نمی کند ، و خدا را نمی توان در سیمای یک انسان مجسم کرد، و نیز می دانیم که این نقاشان پیشین بوده‌اند که نخستین بار نقش هایی را آفریده اند که اکنون مأنوس ما شده اند؛ برخی هنوز متمایل به این اندیشه اند؛ که هر گونه فاصله گیری از شکل های قدیمی و سنتی ، عملی کفرآمیز و توهین به مقدسات است. واقعیت این است؛ که معمولاً نقاشانی که کتاب مقدس را باعالی ترین درجه عشق واخلاص می خوانده اند ،‌ سعی می کردند تصویر کاملاً بدیعی از داستان های کتاب مقدس و رخدادهای زندگی قدیسان در ذهن خودمجسم کنند.)

آن ها سعی می کردند همه‌ی تابلوهایی را که دیده بودند، فراموش کنند و مجسم کنند که هنگامـی که عیسای کودک در علـف‌دانی قرار داشته است؛ وشبانان برای پرستش او می آمدند،یا هنگامی که ماهیگیری موعظه انجیل را آغاز می کند، چه حالاتی داشته اند. به کَرا‏‎ت پیش آمده است که چنین کوشش‌هایی از سوی نقاشی بزرگ برای قرائت نوینی از متنی کهن (و مقدس) ، آدمیان خشک مغز و بی اندیشه را خشمگین و برآشفته کرده است. تصور می کنم که، تنها راه فهم دل مشغولی های هنرمندان این است که، از تجربة خودمان کمک بگیریم . البته ما نقاش نیستیم و شاید هرگز برای کشیدن تصویری تلاشی نکرده باشیم؛ و هرگز هم چنین قصدی نداشته باشیم؛ ولی این سخن لزوماً به معنای آن نیست که هیچ گاه با مسایلی مشابه آن چه در زندگی یک نقاش یا مجسمه ساز مطرح می شود رو به رو نمی شویم . کم‌تر کسی ممکن است وجود داشته باشد که کوچکترین اطلاعی،‌هرچقدرهم ساده ومختصر،از این گونه مسایل نداشته باشد. تقریباً برای هرکسی کاری ذوقی پیش می آید که می خواهند آن را «درست » انجام دهد. شاید کاری به سادگی یافتن کمربندی باشد که به لباسش بیاید، یا فقط دغدغه اش این باشد که در یک دسر میوه و خامه،‌نسبت‌ها درست رعایت شوند؛ و ظرف دسر درست تزیین شود. ممکن است آدم‌هایی را که خیلی به فکر لباس و گل و میز غذا باشند وسواسی بنامیم؛ زیرا چه بسا احساس کنیم این گونه چیزها ارزش این همه توجه را نداشته باشند؛ ولی آن‌چه ممکن است برخی اوقات در زندگی عادی و روزمره عادت بدی به شمار آید، و در نتیجه اغلب از نظر این و آن پنهانش کنیم، می تواند در حوزه‌ی هنر،‌ارزش اساسی داشته باشد. همین که نقاش در کارش مـوفق می شود، همه احـساس می کنیم که او به چیـزی رسیده اسـت؛ که نه می توان بر ان افزود و نه از آن کاست؛ ما چیزی که « درست » است:‌یعنی نمونه ای از کمال، در جهانی عاری از کمال . درست است که برخی از هنرمندان یا منتقدان در دوره های معینی برای صورت بندی قوانین هنرشان تلاش کرده اند؛‌ولی همیشه معلوم شده است؛ که هنرمندانی کوشیده اند این قوانین را به کار بندند به جایی نرسیده اند؛ حال آن که استادان بزرگی توانسته اند آن ها را نادیده بگیرند؛ و در عین حال به هماهنگی نوینی برسند، که قبلاً به ذهن هیچ کس خطور نکرده است. حقیقت این است که مقرر کردن چنین قواعدی امری ناممکن است؛ زیرا هیچ کس نمی تواند از پیش تعیین کند که هنرمند می خواهد به چه نتیجه برسد. بدون شک ذوق هنری، مسئله ای بی نهایت پیچیده تر از ذائقة تشخیص طعم غذا و آشامیدنی هاست. استادان بزرگ همه‌ی زندگی شان را وقف آثارشان کرده اند و از هیچ فداکاری و ازخود گذشتگی برای آن آثار دریغ نداشته اند، و کمترین حقی که می توانند داشته باشند این است؛ که از ما بخواهند برای درک ثمره‌ی رنج و تلاش آن‌ها کوششی به خرج دهیم . آموزش هنر هیچ گاه به پایان نمی رسد وهمیشه موضوعات تازه ای برای کشف وشناخت وجود دارد. آثار بزرگ هنرگویی این خاصیت را دارند؛ که هر بار در مقابل چشم تماشاگر به گونه‌ی متفاوتی ظاهر می شوند . به نظر می‌رسد که آن‌ها همچون خود انسان، تمام نشدنی و پیش بینی ناپذیرند. عالم هنر ،‌عالمی مهیج و شورانگیز است؛ که همتایی ندارد، و قوانین عجیب و شگفتی‌های خاص خود را دارد. دربار‌ه‌ی هنر سخن گفتن، کار چندان دشواری نیست؛ زیرا واژگانی که منتقدان به کار می برند، آن قدر در متن‌ها و مقام‌های مختلف به کار رفته‌اند که چیزی از دقت‌شان باقی نمانده است. آن چه از این سیر و سلوک حاصل می گردد، از طاقت کلام در می گذرد.

«بازتاب سینما در مقابل تلویزیون»:

شیوه های نمایش فیلم روی پرده های عریض (Widescreen) عمده ترین دگرگونی فنی که مستقیماً به دلیل رقابت با تلویزیون در عرصة وسایل و ابزار سینما انجام گرفت، تغییراتی بود که در شکل ارائه نهائی فیلم در سالن نمایش اثر می گذاشت؛ که البته خوداین تغییرات زاده تحقیقات وتجربیات ودست آوردهای علمی سالیان پیش تر بودند پس از پایان جنگ ، سیستمی ساده تر همراه با صدای استریو فونیک ، قدم به عرصة سینما می گذارد؛ این سیستم که از روش نمایش فیلم توسط سه پروژکتور ، بر روی پرده ای منحنی و بزرگ استفاده می کند، به نام «سینه راما» ( Cinerama ) خوانده می شود.وکاربردی عمومی و سرگرم کننده می یابد.«سیندراما»‌ابتدا فیلم های سیاه و سفید را برای ثبت و نمایش تصویر برمی گزیند ، اما اندکی بعد که فیلم های رنگی جدید تک نواری به دنیای سینما معرفی می شوند؛ اندازه و کیفیت تصویر به نمایش درآمده به همراه صدای استریو فونیک و چند جانبه شکلی بسیار سرگرم کننده و جاذبة فراوان پیدا می کند. روش نمایشی «سینه راما» بسیار پرزحمت و پرخرج ولی بسیار جذاب و گیرا بود. فیلم های سینه راما در سالن های بازسازی شده خاص این گونه نمایش و با دستگاه های مجهز و جدید در بسیاری از کشورها قابل عرضه بود، ولی از آن جائی که هزینة برگزاری این نوع برنامه ها تقریباً زیاد و مراحل تولید و پخش آن فوق العاده پردرد سر بود،‌لذا شیوة مشابهی از نمایش سینه‌راما که با یک پروژکتور ساده و در یک سالن معمولی امکان عمل داشت به صاحبان سینما عرضه گردید و استفاده از این روش با استقبال بی نظیر دست اندرکارا ن سینما روبرو گشت .نمایش فیلم با شیوة جدید ، براساس تکامل اختراع کرتین (Chratien) استوار بود . کرتین فرانسوی در سال 1928 ، سیستمی برای فیلم برداری و نمایش تصاویر «آنامورفیک» (Anamorphic) ابداع کرده بود که در سال 1953 ، این سبک با نام تجارتی «سینما اسکوپ» (‌Cinemas cope) به بازار عرضه شد. سیستم های اپتیک یا نوری «آنامورفیک» آن گروه از لنزهائی هستند که در آن ها تصویر تعمداً به صورت جابه جایی و شکسته ، با استفاده از عدسی هایی که ضرایب درشت نمایی افقی و عمودی آن ها متفاوت است، شکل می گیرد.

«شرایط کنونی»:

با مختصری توضیح دربار‌ه‌ی شرایط امروزی، فیلم سازی حرفه ای سینما را به پایان می بریم . قطع 35 میلی متری فیلم با سابقة تثبیت شدة طولانی خود، هم چنان جایگاهی مسلط در عرصه سینمای تجاری و تفریحی دارد. و در زمینه نمایش آثار عظیم و پرجلال و شکوه سینمائی ، قطع فیلم 70 میلی متری کماکان برتری خود را حفظ کرده است . فیلم 16 میلی متری به صورت رسانه ای کاملاً حرفه ای ، نه تنها کاربردی عمدتاً در زمینه های غیرداستانی و برای موارد آموزشی ، بازرگانی و… دارد. بلکه از حیطة تماشاگران و مخاطبین محدود ، به عرصة فیلم های سرگرم کننده و داستانی نیز گام می نهد و گسترش می یابد . این گونه گسترش محدودة کار، از طریق حمل دستگاه نمایش کوچک و سبک فیلم های 16 میلی متری به داخل هواپیما ،‌کشتی و سالن هائی با ظرفیت محدود تماشاگران ،‌انجام می گیرد. بازار غیر حرفه ای یا آماتور ، تقریباً به طور کامل در اختیار فیلم 8 میلی متری و جانشین بلافصل آن سوپر 8 میلی متری است. فیلم سوپر 8 همراه با باند صدای اپیتیک که در زمینه های آموزشی ، اداری ، بازرگانی و… می تواند قابل بهره برداری باشد، اخیراً به رقابت با رسانه ای دیگری هم چون نوار ویدیو برخاسته است. شیوه ها و تکنیک های تولید تلویزیونی تأثیر زیادی بر تولید فیلم های تهیه شده در استدیوهای مختلف فیلم سازی داشته اند. البته باید گفت: سیستم هایی که برای فیلم برداری با چند دوربین و با یک واحد بازبینی و کنترل مرکزی ،‌به منظور کار سینمائی تکامل یافتند ، مقبولیت چندانی پیدا نکردند . همان طور که بعضی پرداخت های بلند داستانی نیز که کاملاً با دوربین تلویزیونی و نوار ویدیو تهیه شده و برای نمایش در سالن های سینما بر روی فیلم منتقل شده بود، مورد پذیرش کلی قرار نگرفت اما آن‌چه مسلّم است این که ، در زمینه های وابسته و مکملی هم چون «نمایاب های الکترونیک یا تلویزیونی » (TV.view finders)و«تحلیل گرهای مداربسته رنگ» (Closed circuit color Analyse)برای استفاده لابراتوار ظهور فیلم ، و ضبط نوعی کدگذاری یا رمزگذاری زمانی (Time –Code -Recording) در روی یک نوار جداگانه ، برای یافت و شاسایی اتوماتیک مواد ضبط شدة صدا و تصویر در مراحل تدوین ، تکنولوژی الکترونیک عمده ترین و عملی ترین شکل تأثیر بخش خود را برتکنیک فیلم سازی سالیان اخیر اعمال کرده است.


ترجمه مهر هفتم (هنر)

ترجمه مهر هفتم(هنر) در 88 صفحه ورد قابل ویرایش
دسته بندی علوم انسانی
بازدید ها 0
فرمت فایل doc
حجم فایل 57 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 88
ترجمه مهر هفتم (هنر)

فروشنده فایل

کد کاربری 6017
کاربر

ترجمه مهر هفتم(هنر) در 88 صفحه ورد قابل ویرایش

شب با گرمایش، آسایشی مختصر آورده است و در سپیده دم هرم داغ باد بر دریای بی رنگ می وزد. شوالیه آنتونیوس بلاک، درمانده بر روی چند شاخة صنوبر که بر ماسه ها پراکنده اند، دراز کشیده است. چشمانش کاملاً باز و از شدت کم خوابی سرخ گشته اند.

در همان نزدیکی ملازمش یونس با صدایی بلند خرناس می کشد. او نیز درست در کنارة جنگل و در میان درختان صنوبر از پای افتاده و به خواب رفته است. دهان او به سمت فلق باز می‎شود و صدایی غیرزمینی از حنجره اش بیرون می‎آید. با وزش ناگهانی باد، اسب ها به جنبش در می آیند و پوزه های نیم سوخته خود را به سمت دریا دراز می‌کنند. آنها نیز به اندازه صاحبانشان لاغر و فرسوده گشته اند.

شوالیه برمی خیزد و وارد آب های کم عمق می‎شود تا چهرة آفتاب سوخته و لبان تاول زده اش را بشوید. یونس غلتی به سوی جنگل و تاریکی می زند. در خواب می نالد و به شدت موهای زبر سرش را می خاراند. اثر خراش بر روی سرش همچون سفیدی برق در برابر دوده است.

شوالیه به ساحل بازمی گردد و بر روی زانوانش می نشیند. در حالی که چشمانش بسته و ابروانش درهم کشیده است، نماز صبحش را به جا می‎آورد. دستانش در هم گره خورده اند و لبانش کلماتی را زمزمه می‌کنند. چهره اش تلخ و غمگین است. چشمانش را باز می‌کند و مستقیماً به خورشید صبحگاهی که همچون ماهی باد کرده و مرده ای از دریای مه آلود بالا می آید،‌ خیره می‎شود. آسمان همچون گنبدی سربی،‌ خاکستری و بی‌حرکت است. ابری گنگ و تیره در افق غربی معلق است. در بالا،‌ کاملاً قابل رویت، مرغی دریایی با بال های بی حرکت در آسمان شناور است. فریاد او غریب و بی قرار است. اسب خاکستری بزرگ شوالیه سرش را بلند می‌کند و شیهه می کشد. آنتونیوس بلاک برمی گردد.

پشت سر او مردی سیاهپوش ایستاده است. چهره اش بسیار رنگ پریده است و دست‌هایش در چین های عبایش پنهان شده است.

شوالیه- تو کیستی؟

مرگ- من مرگم.

شوالیه- آیا برای من آمده ای؟

مرگ- من مدت هاست که در کنار توام.

شوالیه- خوب می دانم.

مرگ- آماده ای؟

شوالیه- بدنم ترسیده است، اما خودم نه.

مرگ- خب، این که مایه شرم نیست.

شوالیه از جایش برمی خیزد. می لرزد. مرگ عبایش را باز می‌کند تا آن را بر شانه های شوالیه بگذارد.

شوالیه- لحظه ای درنگ کن.

مرگ- این چیزیست که همه می گویند. من مجازات هیچ کس را به تعویق نمی اندازم.

شوالیه- تو شطرنج بازی می کنی. مگر نه؟

مرگ- تو از کجا می دانی؟

شوالیه- در نقاشی ها دیده و در تصانیف شنیده ام.

مرگ- بله. در واقع من شطرنج باز خوبی هستم.

شوالیه- اما تو نمی توانی از من بهتر باشی.

شوالیه در کیف سیاهی که در کنارش بود جستجو می‌کند و صفحة شطرنج کوچکی بیرون می‎آورد. آن را با دقت بر روی زمین می گذارد و شروع به چیدن مهره ها می‌کند.

مرگ- چرا می خواهی با من بازی کنی؟

شوالیه- من دلایل خودم را دارم.

مرگ- این یک امتیاز ویژه برای توست.

شوالیه- شرایط از این قرار است که من می توانم تا زمانی که در مقابل تو شکست نخورده ام، زنده بمانم. اگر من بردم تو مرا رها خواهی کرد. موافقی؟

شوالیه مشت هایش را به سوی مرگ بالا می‎آورد. مرگ ناگهان لبخندی به او می زند و به یکی از دست های شوالیه اشاره می‌کند. پیادة سیاه در آن دست قرار دارد.

شوالیه- تو سیاه را برداشتی.

مرگ- خیلی مناسب است. تو این طور فکر نمی کنی؟

شوالیه و مرگ بر روی صفحة شطرنج خم می‎شوند. پس از اندکی تأمل، آنتونیوس بلاک، با پیادة مقابل شاهش آغاز می‌کند. مرگ نیز پیاده مقابل شاهش را حرکت می‎دهد.

نسیم سحری آرام شده است. جنبش بی امان دریا متوقف گشته و آب خاموش و بی صداست. خورشید از پشت مه بالا آمده و نورش همه جا را روشن می‌کند. مرغ دریایی در زیر ابر تیره شناور است، انگار که در آسمان منجمد شده باشد. روزی داغ و سوزان است.

یونس با ضربه ای به پشتش بیدار می‎شود. چشمانش را باز کرده، همچون خوکی خرخر می‌کند و خمیازه ای بلند می کشد. به زحمت می ایستد، اسبش را زین می‌کند و بستة سنگینی را بلند می‌کند.

شوالیه سوار بر اسب به آرامی از دریا دور شده و به سوی جنگلی که در نزدیکی ساحل و درست بالا جاده قرار دارد می رود. تظاهر می‌کند که صدای نماز صبح ملازمش را نشنیده است. یونس خیلی زود از او سبقت می‎گیرد.

یونس- (می خواند) خفتن بین دو پای فاحشه، زندگیم هر روز در حسرتشه.

او می ایستد. به اربابش می نگرد. اما شوالیه صدای آواز یونس را نشنیده است و یا تظاهر به آن می‌کند. برای اینکه بیشتر او را تحریک کند یونس این بار بلندتر می خواند.

یونس- (می‌خواند) اون بالا بالاها جای خدای قادر متعاله، اما برادرت شیطانه که همه جا می بینیش.

یونس بالاخره توجه شوالیه را جلب می‌کند. دست از خواندن می کشد. شوالیه، اسبش، اسب یونس و خود یونس تمام این ترانه ها را ازبرند. سفر طولانی و پر گرد و غبار آن‌ها از سرزمین مقدس، آن‌ها را پاکیزه نگاه نداشته بود. آن‌ها در دشتی باتلاقی که تا افق ادامه دارد می تازند و در دوردست دریایی که در زیر تابش سفید آفتاب می درخشد، خفته است.

یونس- در فروجستاد همه دربارة نشانه های شر و اتفاقات هولناک سخن می گفتند. در شب، دو اسب یکدیگر را خورده بوند و در محوطة کلیسا گورها باز شده و بازماندة لاشه ها همه جا پخش شده بود. دیروز عصر چهار خورشید در آسمان می‌تابید.

شوالیه پاسخ نداد. در نزدیکی، سگی لاغر، نالان به سوی صاحبش که بر روی یک صندلی در زیر آفتاب داغ خفته است، می خزد. ابر سیاهی از مگس به دور سر و شانه های مرد جمع شده اند. سگ نگون بخت در حالی که به روی شکم دراز کشیده و دمش را می جنباند، پیوسته می نالد.

یونس از اسب پیاده شده، به مرد خفته نزدیک می‎شود. مودبانه از او نشانی ای می پرسد. وقتی جوابی نمی شنود،‌ به طرف مرد می رود تا او را بیدار کند. بر روی شانه های مرد خفته خم می شود، اما به سرعت دستش را پس می کشد. مرد از عقب بر زمین می افتد و صورتش در مقابل یونس قرار می‎گیرد.

یک جنازه است که با حدقة خالی و دندان های سفید به یونس خیره شده است.

یونس دوباره سوار اسبش می‎شود و به اربابش می رسد. از قمقمه اش آبی می نوشد و کیف را به شوالیه می‎دهد.

شوالیه- خب، آیا راه را نشانت داد؟

یونس- نه، کاملاً.

شوالیه- چه گفت؟

یونس- هیچ

شوالیه- آیا لال بود؟

یونس- نه سرورم. من این را نگفتم. اتفاقاً کاملاً فصیح و شیوا بود.

شوالیه- اوه؟

یونس- او سخنور بود اما مشکل در این بود که حرف او افسرده کننده بود. (می خواند) زمانی روشن و با نشاطی، زمانی با کرم ها می خزی. سرنوشت تبه کار مخوفی است و تو، دوست من. قربانی آنی.

شوالیه- مجبوری بخوانی؟

یونس- نه.

شوالیه تکه ای نان به ملازمش می‎دهد تا برای مدتی او را ساکت نگه دارد. خورشید بی رحمانه آن‌ها را می سوزاند و قطرات عرق از چهره هاشان می چکد. ابری از غبار در اطراف اسب ها برخاسته است. آن‌ها در آنسوی خلیج و در امتداد بیشه زاری سبز می‌تازند. در سایة چند درخت تنومند، یک گاری قرار دارد که با کرباس خالدار پوشانده شده است. اسبی در نزدیکی گاری شیهه می کشد و اسب شوالیه به آن پاسخ می‎دهد. دو مسافر برای استراحت در زیر سایه درختان توقف نمی کنند و همچنان می تازند، تا در انحنای جاده ناپدید می گردند.

در خواب، یوف شعبده باز، صدای شیهة اسبش و پاسخی از دوردست را می شنود. می کوشد تا دوباره بخوابد اما فضای داخل گاری خفه کننده است. اشعه خورشید از خلال کرباس عبور کرده و به شکل نوارهای باریکی از نور، به صورت میا، همسر یوف و پسر یکساله‌شان میکائیل که در آرامش خفته است، می تابد. در نزدیکی آن‌ها یوناس اسکات که از سایرین مسن تر است، با صدای بلند خرناس می کشد.

یوف به بیرون گاری می خزد. در زیر درختان بلند، همچنان کمی سایه وجود دارد. مقداری آب می نوشد و غرغره می‌کند. نرمش مختصری انجام می‎دهد و با اسب لاغر و استخوانی اش صحبت می‌کند.

یوف-صبح بخیر. صبحانه خورده ای؟ من از بدبختی نمی توانم علف بخورم. نمی توانی به من یاد بدهی؟ کمی کارمان سخت شده است. در این منطقه از کشور کسی شعبده بازی دوست ندارد.

یوف توپ های شعبده بازی را برداشته، به آرامی شروع به بالا انداختن آن‌ها می‌کند. سپس به روی سرش می ایستد و چون مرغی قدقد می‌کند. ناگهان دست از کار می کشد و با نگاهی کاملاً شگفت زده می نشیند. باد موجب حرکت آرام درختان شده است. برگ ها می جنبند و زمزمه ای آرام پدید می آورند. گل ها و چمن ها به زیبایی خم شده اند و در جایی یک پرنده صدای چهچهه اش را بلند کرده است.

سکوت، گرگ و میش، جام‌های توت‌فرنگی و شیر. چهره‌های شما در نور عصرگاهی. میکائیل خفته، یوف با چنگش. سعی خواهم کرد که حرف‌هایمان را به خاطر بسپارم. من این خاطره را با چنان دقتی در میان دستانم نگاه می‌دارم که انگار جامی از شیرتازه در آن قرار دارد.

صورتش را بر می‌گرداند و به دریا و آسمان خاکستری بی‌رنگ نگاه می‌کند.

شوالیه – و این یک یادگاری مناسب است. … این برای من کافی خواهدبود.

بر می‌خیزد و برای بقیه سر تکان می‌دهد و به سوی جنگل حرکت می‌کند. یوف همچنان به نواختن چنگ ادامه می‌دهد. میا روی چمن دراز می‌کشد.

شوالیه صفحة شطرنج را بر می‌دارد و آن را در طول ساحل حمل می‌کند. ساحل ساکت و متروک و دریا بی‌حرکت است.

مرگ – منتظرت بودم.

شوالیه – مرا ببخش. چند لحظه‌ای تأخیر داشتم. چون من تاکتیک‌هایم را برای تو آشکار ساختم، در حال عقب‌نشینی‌ام. نوبت تو است.

مرگ – چرا این قدر راضی به نظر می‌رسی.

شوالیه – این راز من است.

مرگ – البته، حالا من اسبت را می‌زنم.

شوالیه – کار درستی کردی.

مرگ – آیا مرا فریب دادی؟

شوالیه – البته تو درست در دام افتادی. کیش!

مرگ – به چه می‌خندی؟

شوالیه – نگران خندة من نباش – شاه خودت را نجات بده.

مرگ – تو کمی متکبری.

شوالیه – بازی‌مان سرگرمم می‌کند.

مرگ – نوبت تو است. بازی کن. من کمی ذیق وقت دارم.

شوالیه – من می‌دانم که تو کارهای زیادی داری. اما حق نداری بازی را ترک کنی. بازی زمان می‌برد.

مرگ می‌خواهد جواب دهد اما سکوت می‌کند و بر روی صفحة شطرنج خم می‌شود.

مرگ – آیا قصد داری که شعبده‌باز و همسرش را در میان جنگل همراهی کنی؟ آن‌هایی که اسمشان یوف و میاست و یک پسر کوچک دارند؟

شوالیه – برای چه می‌پرسی؟

مرگ – اوه … دلیل خاصی ندارد.

شوالیه ناگهان دست از خنده می‌کشد. مرگ با تمسخر به وی می‌نگرد.

بلافاصله پس از غروب خورشید، گروه کوچک د‌ر حیاط مسافرخانه جمع‌ شده‌اند. شوالیه، یونس و دختر در آن‌جا حضور دارند. یوف و میا در گاری خود هستند. پسرشان میکائیل پیش از این خوابیده است. یوناس اسکات همچنان مفقود است.

یونس به داخل مسافرخانه می‌رود تا مقدمات سفر را فراهم آورد و آخرین لیوان آب‌جو را بنوشد. مسافرخانه حالا تقریباً خالیست و به جز چند کشاورز و چند دختر جوان که در گوشه‌ای شام می‌خورند، کسی در آن حضور ندارد.

در کنار یک پنجرة کوچک مردی گوژپشت، با لیوانی برندی در دست نشسته‌است. حالت چهره‌اش غمگین است. هرچند وقت‌ یک‌بار با سکسکه‌ای شدید تکان می‌خورد. او پلوگ آهنگر است که آن‌جا نشسته و ناله می‌کند.

یونس – خدای من. این پلوگ آهنگر نیست؟

پلوگ – عصربخیر.

یونس – این‌جا نشسته‌ای و آب‌بینی‌ات را بالا می‌کشی؟

پلوگ – بله، بله. به آهنگر نگاه کن. مثل یک خرگوش می‌نالد.

یونس – اگر من به جای تو بودم، از این که به این راحتی از شر زنم راحت شدم، خوشحال بودم.

یونس پشت آهنگر را نوازش می‌کند و با نوشیدن مقداری آب‌جو تشنگی‌اش را فرو می‌نشاند و در کنار آهنگر می‌نشیند.

پلوگ – تو ازدواج کرده‌ای؟

یونس – من! بیش از صدبار. دیگر نمی‌توانم حساب همة زن‌هایم را داشته باشم. البته در مورد مردان مسافر اغلب به همین شکل است.

پلوگ – می‌توانم به تو اطمینان دهم که یک زن بدتر از صد زن است. یا اینکه من از هر بدبختی در این دنیا بدبخت‌ترم، که البته بعید هم نیست.

یونس – زن‌ها، بود و نبودشان عذاب است. به همین دلیل وقتی به او نگاه می‌کنی، درست در زمانی که بیش از هر وقتی جذاب است، باز هم بهترین کار این است که او را بکشی.

پلوگ – غرغر زن‌ها، جیغ‌ بچه‌ها و کهنه‌های خیس، ناخن‌ها و حرف های تیز، رنجت می‌دهد. مادر زنت که عمة شیطان است و وقتی که بخواهی پس از یک روز طولانی بخوابی، قصة دیگری است. اشک و آه و نالة بلندی که مرده را بیدار می‌کند.

یونس سرش را با رضایت کامل تکان می‌دهد. او که خیلی مشروب خورده است، صدای یک پیرزن را تقلید می‌کند.

یونس – چرا برای شب‌بخیر مرا نمی‌بوسی؟

پلوگ – (به همان ترتیب) چرا برای من آواز نمی‌خوانی؟

یونس – چرا مثل اولین باری که مرا دیدی به من عشق نمی‌ورزی؟

پلوگ – چرا به لباس خواب جدید من نگاه نمی‌کنی؟

یونس – تو فقط به من پشت می‌کنی و خرناس می‌کشی؟

پلوگ – (حالت عادی) اوه، لعنتی.

یونس – او لعنتی. و حالا او رفته است. پس خوشحال باش.

پلوگ – (خشمگین) من بینی‌ آن‌ها را با انبر می‌کنم. با یک چکش کوچک روی سینه‌هایشان می‌کوبم و سرشان را با پتک له می‌کنم.

پلوگ با صدای بلند گریه می‌کند و تمام بدنش از شدت غم می‌لرزد. یونس با علاقه به او نگاه می‌کند.

یونس – ببین چطور دوباره زوزه می‌کشد.

پلوگ – شاید دوستش داشته باشم.

یونس – پس شاید دوستش داشته باشی. باید به تو خوک بدبخت و بیچاره بگویم که عشق نام دیگر شهوت است، به اضافة شهوت و به اضافه شهوت و مقدار زیادی خیانت. دورویی و دروغ و سایر اعمال احمقانه.

پلوگ – ولی به هرحال دردناک است.

یونس – البته عشق از هر بلایی سیاه‌تر است ولی کسی به خاطرش نمی‌میرد و تقریباً همیشه از آن فارغ می‌شوی.

پلوگ – نه، نه، من نه.

یونس – بله، تو هم. تنها احمق‌ها از عشق می‌میرند. عشق همچون زکام مسری است. عشق نیرویت را، استقلالت را، روحیه‌ات را، از بین می‌برد. اگر همه چیز در این جهان ناقص، ناقص است، عشق با نقص کاملش، کاملترین است.

پلوگ – تو شادمانی. با آن حرف‌های چرب و نرمت. علاوه بر آن به چرت و پرت‌هایت ایمان داری.


مقاله نگاهی اجمالی به روند انجام وظیفه طنز در نمایش

مقاله نگاهی اجمالی به روند انجام وظیفه طنز در نمایش
دسته بندی تاریخ و ادبیات
بازدید ها 51
فرمت فایل doc
حجم فایل 15 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 6
مقاله نگاهی اجمالی به روند انجام وظیفه طنز در نمایش

فروشنده فایل

کد کاربری 4152
کاربر

*مقاله نگاهی اجمالی به روند انجام وظیفه طنز در نمایش*

نگاهی اجمالی به روند انجام وظیفه جناب طنز در نمایش

اشاره:

حدیث طنز، تبار، انواع و تبعات آن از جمله گفتمان های مکرر تاریخ نمایش و بلکه تاریخ رابطه های تاویلی و معنوی انسان بوده و خواهد بود. در وادی نمایش همیشه طنز جایگاه والایی در تبیین آن بخش از ناگفته های درونی انسانها داشته است. هرچند که گاهی طنز، این ظرفیت تبیینی والا هم همچون سایر پدیده های هنری و ذوقی، توسط مغرضان و کژاندیشان و بی­خردان به بیراهه های هزل و هجو کشانده شده است و خاصه در عرصه نمایش، شماری اندیشه های ناپاک به غرضی و مرضی وارد شد و اگرچه برخی از سران نظامهای سیاسی اجتماعی ضد بشری ناکارآمدی و نزول و تقلیل آن را – تا مرز صرف خنده – در دستور کارخود قرار دادند و به طریقی این ظرف بلورین تبیین­گر را بر حسب خواست تموج حوض درون خود آلودند، ولی طبایع والای انسانی در عرصه نمایش جهانی همیشه طنز را دیده، پسندیده و به عنوان ارزش، پذیرفته و ه کاربسته است.

طنز؛ از منظر ِتاریخ، دومین گونه اصلی نمایش پس از تراژدی [1] است. شفافیت، سادگی بیان و فرجام خوش، مولفه هایی هستند که این نوع از نمایش را از تراژدی جدا می­کند. طنز در نمایش به جای پرداختن به درونمایه­های حماسی و آرمانی به واقعیتهای متعارف زندگی می پردازد و شخصیتهای خود را از میان آدمهای پیرامون ما برمی­گزیند. ریشه های این نمایش به مراسم شادی بخش کوموس[2] در یونان باستان می­رسد که برای گرامیداشت دیونیزوس[3] – اسطوره وجد و شعف و شور برپا می­شده و همگان با ساز و آواز به عیش و نوش می­پرداختند. در این مراسم کهن گروهی از بازیگران مانند موجودات وهمی [4]جامه­های خیالی به تن می­کردند و با صورتکهای غریب[5] از برابر تماشاگران رژه می­رفتند و همزمان به لفاظی های شیرین و بداهه گویی های مستمر می پرداختند تا خاطر تماشاگران را لحظه ای خوش کنند و آنها را از ستم قاعده های قطعیت یافته آپولونی [6]رها سازند.

البته در اصطلاح شناسی واژه های بنیادین هنر نمایش [7] کوموس عبارت است از:

- گفتگوی همراه با موسیقی که میان دو شخصیت یا یک شخصیت و گروه همسرایان در کمدی یونانی در جریان است.

- آخرین صحنه یک نمایش که شخصیتهای متخالف با یکدیگر آشتی می کنند، کشمکش به گره گشایی می انجامد و شخصیتهای نمایش برای برپایی جشن و سور از صحنه خارج می شوند.

به مرور زمان شاعران به عرصه این مناسک یاد شده راه یافتند و کوشیدند تا با ساختن اشعاری مناسب برای این بذله­گویان سهمی در توسع آن داشته باشند.