فایل بای | FileBuy

مرجع خرید و دانلود گزارش کار آموزی ، گزارشکار آزمایشگاه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه و پایان نامه های کلیه رشته های دانشگاهی

فایل بای | FileBuy

مرجع خرید و دانلود گزارش کار آموزی ، گزارشکار آزمایشگاه ، مقاله ، تحقیق ، پروژه و پایان نامه های کلیه رشته های دانشگاهی

بررسی احادیث پیامبر

ذکر گویندگان این سخن از هشام روایت کرده اند که پیمبر خدا چهل و سه ساله بود که وحی بدو رسید و هم از سعید بن مسیب روایتی به این مضمون هست سخن از روز و ماه بعثت پیمبر خدا
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 56 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 113
بررسی احادیث پیامبر

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

ذکر گویندگان این سخن

از هشام روایت کرده اند که پیمبر خدا چهل و سه ساله بود که وحی بدو رسید.

و هم از سعید بن مسیب روایتی به این مضمون هست.

سخن از روز و ماه بعثت پیمبر خدا

ابوجعفر گوید: روایت درست است که درباره روزه روز دوشنبه از پیمبر پرسیدند وفرمود: « من به روز دوشنبه متولد شدم و به روز دوشنبه مبعوث شدم و وحی به سوی من آمد.»

گوید: در این باب خلاف نیست، اما اختلاف هست، که کدام دوشنبه ماه بود، بعضی ها گفته اند: آغاز نزول قرآن بر پیمبر خدا هیجدهم ماه رمضان بود، و از عبدالله بن زید جرمی روایتی به این مضمون هست.

بعضی دیگر گفته اند نزول قرن در بیست و چهارم رمضان بود، و از ابی جلد روایتی به این معنی هست.

بعضی دیگر گفته اند نزول قرآن در هفدهم رمضان بود و گفتار خدا عزوجل را شاهد این سخن آورده اند که فرمود:

« و ما انزلنا علی عبدنا یوم الفرقان یوم التقی الجمعان»

یعنی (اگر به خدا) و آنچه روز فیصل کار، روز تلاقی دو گروه، بر بنده خویش نازل کرده ایم ایمان آورده اید (چنین کنید) و روز تلاقی پیمبر خدا با مشرکان در بدر روز هفدهم رمضان بود.

ابوجعفر گوید: «پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم از آن پیش که جبریل بر او ظاهر شود و رسالت خدای بیارد آثار و نشانه هایی می دید، از آن جمله حکایتی بود که از پیش درباره دو فرشته نقل کردم که شکم وی را شکافتند و غش و ناپاکی از آن درآوردند و دیگر آنکه به هر راهی می گذشت درخت و سنگ بر او سلام می کرد.

از بره دختر ابی تجراه روایت کرده اند که وقتی خداوند عزوجل می خواست پیمبر خویش را رسالت دهد، وقی به حاجت می شد چندان دور می رفت که خانه ای نباشد و به دره ها می شد و به هر سنگ و درختی که می گذشت بدو می گفت: «السلام علیک یا رسول الله» و به چپ و راست و پشت سر می نگریست و کسی را نمی دید.

ابوجعفر گوید: و امت ها از مبعث وی سخن می کردند و عالمان هر امت از آن خبر می‌دادند.

عامر بن ربیعه گوید: از زیدبن عمروبن نفیل شنیدم که می گفت: «من در انتظار پیمبری از فرزندان اسماعیل و از اعقاب عبدالمطلب هستم و بیم دارم به زمان او نرسم اما به او ایمان دارم و تصدیق او می کنم و بر پیمبریش شهادت می دهم، اگر عمرت دراز بود و او را دیدی سلام مرا به او برسان، اینک وصف او با تو بگویم تا بر تو مخفی نماند.»

گفتم: «بگو»

گفت: «وی نه کوتاه است نه بلند، نه پر موی و نه کم موی و پیوسته در دیده او سرخی‌ای هست و خاتم نبوت میان دو بازوی اوست و نامش احمد است و در این شهر متولد می شود، آنگاه قومش او را بیرون می کنند و دین وی را خوش ندارند تا به یثرب مهاجرت کند و کارش بالا گیرد، مبادا از او غفلت کنی که من به طلب دین ابراهیم همه ولایت ها را بگشتم و از یهودان و نصاری و مجوس پرسیدم و همه گفتند این دین پس از این خواهد بود و و صف وی را چنین آوردند و گفتند: جز او پیمبری نمانده است.»

عامر گوید: وقتی مسلمان شدم گفتار زیدبن عمرو را با پیمبر بگفتم و سلام او را رسانیدم و پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم جواب وی بداد و برای او طلب رحمت کرد و گفت: «او را در بهشت دیدم که دنباله ها می کشید.»

عبدالله بن کعب وابسته عثمان گوید یک روز که عمبر بن خطاب در مسجد پیمبر خدا نشسته بود، عربی وارد مسجد شد و سراغ عمر را گرفت و چون عمر او را بدید گفت: «این مرد همچنان مشرک است، و در جاهلیت کاهن بوده است.»

عرب به عمر سلام کرد و بنشست و عمر بدو گفت: «آیا مسلمان شده ای؟»

گفت: «آری.»

عمر گفت: «آیا در جاهلیت کاهی بوده ای.»

عرب گفت: «سبحان الله، سخنی می گویی که از هنگام خلافت به هیچ یک از رعیت خویش نگفته ای.»

عمر گفت: « ما در جاهلیت بدتر این بودیم، بت می پرستیدیم، تا خداوند ما را به وسیله اسلام گرامی داشت.»

عرب گفت: «آری ای امیر مؤمنان من در جاهلیت کاهن بودم.»

عمر گفت: «به ما بگو عجیب ترین خبری که شیطانت برایت آورد چه بود؟»

عرب گفت: «شیطانم یک ماه یا یکسال پیش از اسلام آمد و گفت مگر نمی بیی که کار جنیان دگرگون شده.»

عمر گفت: «مردم نیز چنین می گفتند، به خدا من با گروهی از قرشیان به نزد بتی از بتان جاهلیت بودیم که یکی از عربان گوساله ای برای آن قربانی کرده بود و منتظر بودیم که گوساله را بر ما تقسیم کنند و از دل آن صدایی شنیدم که هرگز صدایی نافذتر از آن نشنیده بودم و این یک ماه یا یکسال پیش از ظهور اسلام بود که می گفت: «ای ذریح، کاری موفقیت آمیز است» و یکی فریاد زند و گوید: «لااله الاالله».

جبیربن مطعم گوید: در بوانه به نزد بتی نشسته بودیم و این یکماه پیش از بعثت پیمبر خدا بود و شتری کشته بودیم که یک بانگ زد: عجب را بشنوید که استراق وحی برفت و شهاب سوی ما اندازند و این به سبب پیمبری است که در مکه آید و نامش احمد است و هجرتگاه او یثرب است. گوید: و ما دست بداشتیم و پیمبر خدای صلی الله علیه و سلم ظهور کرد.

از ابن عباس روایت کرده اند که یکی از بنی عامر پیش پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم

آمد و گفت: «خاتم نبوت را که میان دو بازوی تو است به من بنما که اگر محتاج علاج باشی علاجت کنم که من معروفترین طبیب عربم.»

پیمبر فرمود: «می خواهی که آیتی به تو بنمایم؟»

مرد عامر گفت: «آری، این نخل را بخوان.»

گوید: و پیمبر به سوی نخل نگریست و آن را بخواند و نخل بیامد تا جلو او بایستاد. آنگاه به نخل گفت: «بازگرد» و بازگشت.

مرد عامری گفت: «ای گروه بنی عامر، به خدا چنین جادوگری ندیده ام.»

ابوجعفر گوید: و اخبار در دلالت بر پیمبری او صلی الله علیه و سلم از شمار بیرون است و برای آن کتابی جداگانه خواهیم داشت ان شاءالله.

اکنون به سخن از پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم از هنگامی که جبرئیل علیه السلام وحی سوی وی اورد باز می گردیم.

ابوجعفر گوید: از پیش، بعضی خبرها را درباره نخستین بار که جبرئیل بیامد. و اینکه سن وی چند سال بود آورده ایم و اکنون وصف ظهور جبرئیل و آوردن وحی خدای را‌ بگوییم:

از عایشه روایت کرده اند که نخستین وحی که به پیمبر خدا آمد رؤیای صادق بود که همانند سپیده دم بود آنگاه به خلوت راغب شد و به غار حرا می رفت و شبهای معین را در آنجا به عبادت می گذرانید آنگاه سوی کسان خود باز می گشت و برای شبهای دیگر توشه می گرفت تا حق به سوی وی آمد و گفت: «ای محمد تو پیمبر خدایی».

پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم گوید: من نیم خیز شدم. آنگاه برخاستم و تنم می لرزید و پیش خدیجه رفتم و گفتم: «مرا بپوشانید، مرا بپوشانید» تا ترس از من برفت، آنگاه بیام و گفت: « ای محمد تو پیمبر خدایی.»

پیمبرگوید: و چنان شد که می خواستم خویشتن را از بالای کوه بیاندازم و او به من ظاهر شد و گفت: «ای محمد من جبریلم و تو پیمبر خدایی.» پس از آن به من گفت: «بخوان»

گفتم: «چه بخوانم؟»

گوید: «مرا بگرفت و سه بار بفشرد تا به زحمت افتادم، سپس گفت: «بخوان به نام خدایت که مخلوق آفرید» آنگاه پیش خدیجه رفتم و گفتم. «بر خویشتن بیمناکم» و حکایت خویش را با او گفتم.

خدیجه گفت: «خوشدل باش که خداوند هرگز تو را خوار نخواهد کرد که تو با خویشاوند نیکی می کنی و سخن راست می گویی و امانت گزاری و مهمان نوازی و پیشتیبان حقی.» آنگاه خدیجه مرا پیش ورقه بن نوفل بن اسد برد و گفت: «ببین برادرزاده ات چه می گوید؟»

ورقه از من پرسش کرد و چون حکایت خویش به وی گفتم. گفت: «به خدا این ناموسی است که بر موسی بن عمران نازل شد، کاش در آن نصیبی داشتم، کاش وقتی قومت تو را بیرون می کنند، زنده باشم.»

گفتم: «مگر قومم مرا بیرون می کنند؟»

گفت: «آری، هر که چون تو دینی بیاورد با او دشمنی کنند، اگر آن روز زنده باشم تو را یاری می کنم.»

گوید: «و نخستین آیات قرآن که از پی «اقراء باسم ربک» بر من نازل شد: «ن، والقلم و مایسطرون» و «یاایها المدثر» و: «الضحی» بود.

از عبدالله بن شداد روایت کرده اند که جبریل پیش پیمبر آمد و گفت: «ای محمد بخوان».

گفت: «چه بخوانم؟»

گوید: و او را بفشرد و باز گفت: «ای محمد بخوان.»

گفت:‌ «چه بخوانم.»

جبریل گفت: «اقراء باسم ربک الذی خلق تا آخر سوره علق. گوید: پیمبر خدای صلی الله علیه و سلم پیش خدیجه رفت و گفت: «ای خدیجه، گویا آسیبی دیده ام».

خدیجه گفت: «هرگز خدا با تو چنین نکند که هرگز گناهی نکرده ای.»

گوید: و خدیجه پیش ورقه بن نوفل رفت و حکایت با او بگفت. و ورقه گفت: «اگر سخن راست می گویی شوهرت پیمبر است و از امت خویش رنج ببیند و اگر زنده باشم او را یاری می کنم.»

پس از آن جبرئیل نیامد و خدیجه به او بگفت: شاید خدا رهایت کرده است و خدا این آیات را نازل فرمود:

« والضحی، والیل اذاسجی، ما ودعک ربک و ماقلی»

یعنی: قسم به روز، و شب اندم که تاریک گردد که پروردگارت نه ترکت کرده و نه دشمنت شده.

از عبدالله بن زبیر روایت کرده اند که پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم هر سال یکماه در حرا به عبادت می نشست و این جزو رسوم قریش بود که در جاهلیت داشتند و در ان ماه که در حرا بود هر کس از مستمندان پیش وی می رفت به او طعام می داد و چون ماه به سر می رسید سوی کعبه می رفت، و هفت بار یا هر چند بار که خدا می خواست طواف می کرد و به خانه می رفت.

و چون آن هنگام رسید که خدا می خواست او را به پیمبری گرامی کند و این به ماه رمضان بود، پیمبر سوی حرا رفت و چون شب وی رسید جبریل بیامد.

پیمبر گوید: بیامد و صفحه ای از دیبا به دست داشت که در آن نوشته بود و گفت: «بخوان»

گفتم: «چه بخوانم؟»

جبریل مرا چنان فشرد که پنداشتم مرگ است، آنگاه گفت: «بخوان»

گفتم «چه بخوانم؟» و این را گفتم که باز مرا نفشارد.

گفت: «اقراء باسم ربک الذی خلق» تا آخر سوره علق.

گوید: و من خواندم و به سر بردم و او از پیش من برفت و من از خواب برخاستم و گویی نوشته ای در خاطرم بود. و چنان بود که شاعر و مجنون را سخت دشمن شمردم و نمی خواستم به آنها بنگرم و با خویش گفتم هرگز قرشیان نگویند که شاعری یا مجنونی شده ام، برفراز کوه روم و خویشتن را بیندازم تا بمیرم و آسوده شوم. و به این قصد بیرون آمدم و در میان کوه صدایی از آسمان شنیدم که می گفت: «ای محمد تو پیمبر خدایی و من جبریلم.»

گوید: و سر بر داشتم و جبریل را به صورت مردی دیدم که پاهایش در افق آسمان بود و می گفت: «ای محمد، تو پیمبر خدایی و من جبریلم.»

گوید: و من ایستاده بودم و جبریل را می نگریستم و از مقصود خویش باز ماندم و قدمی پس و پیش نرفتم و روی از جبریل برگردانیدم و دیگر آفاق آسمان را نگریستم و هر جا نظر کردم او را بدیدم، و همچنان ایستاده بودم و قدمی پس و پیش نرفتم تا خدیجه کس به جستجوی من فرستاد که به مکه رسیدند و سوی او بازگشتند و من ایستاده بودم، پس از آن جبریل برفت و من سوی کسان خود باز گشتم و به نزد خدیجه رسیدم، و پهلوی وی نشستم که گفت: «ای ابوالقاسم، کجا بودی که فرستادگان خویش را به جستجوی تو روانه کردم و سوی مکه آمدند و باز گشتند.»

گفتم: «به شاعری یا جنون افتاده ام.»

گفت: «ای ابوالقاسم، تو را به خدا می سپارم که خدا با تو چنین نمی کند که راست گفتاری و امانت گزار و نیک صفت، و با خویشاوندان نکو رفتار، ای پسر عم، شاید چیزی دیده ای؟»

گفتم: «آری.» و حکایت خویش را با وی بگفتم.

خدیجه گفت: «ای پسرعم، خوشدل باش و پایمردی کن، قسم به آن خدایی که جان خدیجه به فرمان اوست امیدوارم پیمبر این امت باشی.»

آنگاه برخاست و لباس به تن کرد و پیش ورقه بن نوفل بن اسد عموزاده خویش رفت که نصرانی بود و کتب خوانده بود و از اهل تورات و انجیل سخن ها شنیده بود و حکایت به وی بگفت.

ورقه گفت: «قدوس! قدوس! به خدایی که جان ورقه به فرمان اوست اگر سخن راست می گویی ناموس اکبر آمده است (و مقصودش از ناموس، جبریل بود) همان ناموسی که سوی موسی آمده ابود، و او پیمبر این امت است، به او بگوی پایمردی کند.»

خدیجه پیش پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم آمد و سخنان ورقه را به وی گفت و غم وی سبک شد.

و چون اقامت حرا را به سر برد سوی کعبه رفت و طواف برد و ورقه او را بدید و گفت: «برادرزاده آنچه را دیده ای و شنیده ای با من بگوی.»

و پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم حکایت خویش به وی بگفت.

ورقه گفت: «به خدایی که جان من به فمران اوست تو پیمبر این امتی و ناموس اکبر که سوی موسی آمده بود سوی تو آمده است، تو را تکذیب کنند و آزار کنند و از دیار خویش بیرون کنند و با تو جنگ کنند و اگر من زنده باشم خدا را یاری می کنم»

«آنگاه سر پیش آورد و پیشانی پیمبر را ببوسید»

پس از آن پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم به خانه خویش رفت و از گفتار ورقه ثباتش بیفزود و غمش برفت.

گویند: از جمله سخن ها که خدیجه در افزودن ثبات پیمبر گفت این بود که ای پسر عم توانی که وقتی جبریل آید با من بگویی؟

پیمبر گفت: «آری.»

و چون جبریل بیامد، پیمبر به خدیجه گفت: «اینک جبریل آمد» خدیجه گفت: «برخیز و بر ران چپ من بنشین».

و پیمبر برخاست و بر ران خدیجه نشست.

و خدیجه گفت: «او را می بینی؟»

پیمبر گفت: «آری»

خدیجه گفت: «بیا و بر ران راست من بنشین».

و پیمبر بر آنجا بنشست.

خدیجه گفت: «او را می بینی.»

پیمبرگفت: «آری.»

خدیجه گفت: «بیا و در بغلم بنشین.» و پیمبر چنان کرد.

خدیجه گفت: «او را می بینی».

پیمبرگفت: «آری.»

آنگاه خدیجه سرپوش برداشت و پیمبر در بغل او نشسته بود و گفت، «او را می بینی؟»

پیمبرگفت: «نه»

خدیجه گفت: «ای پسر عم، پایمردی کن و خوشدل باش به خدا این فرشته است و شیطان نیست.»

این حدیث را از فاطمه دختر حسین علیه السلام روایت کرده اند با این افزایش که خدیجه پیمبر را زیر پیراهن خویش جای داد و جبرئیل نهان شد و به پیمبر صلی الله علیه و سلم گفت: «این فرشته است و شیطان نیست.»

ابن کثیر گوید: از ابوسلمه پرسیدم نخستین آیه قرآن که نازل شد چه بود؟

گفت: «یا ایها المدثر بود»

گفتم: می گویند: «اقراء باسم ربک الذی خلق بود.»

به من گفت: «جز آنچه پیمبر به من گفته با تو نمی گویم که او صلی الله علیه و سلم گفت: در حرا مجاور بودم، و چون مدت مجاورت به سر بردم فرود آمدم و به دل دره شدم و ندایی شنیدم و به راست و چپ و پشت سر و پیش رو نگریستم و چیزی ندیدم و چون به بالای سر نگریستم جبریل را دیدم که میان آسمان و زمین بر کرسی ای نشته بود و بترسیدم.»

و دنباله سخن در روایت عثمان بن عمرو هست که پیمبر فرمود: پی خدیجه رفتم و گفتم: «مرا بپوشانید» و مرا بپوشانید و آب بر من افشاندند و این آیات نازل شد که

«یا ایها المدثر، قم فانذر»

یعنی از جامه به خویش پیچیده برخیز و بترسان.

از هشام بن محمد روایت کرده اند که جبریل اول بار به شب شنبه و شب یکشنبه پیش پیمبر آمد آنگاه رسالت خدای را به روز دوشنبه آورد وضو و نماز را به او آموخت و «اقراء باسم ربک الذی خلق» را تعلیم داد، و پیمبر صلی الله علیه و سلم روز دوشنبه که وحی آمد چهل سال اشت.

ابوذر غفاری گوید: از پیمبر پرسیدم: «اول بار چگونه یقین کردی که پیمبر شده ای؟»

گفت: «ای ابوذر، به من دره مکه بودم که دو فرشته سوی من آمدند یکی بر زمین بود و دیگری میان زمین و آسمان بود، و یکیشان به دیگری گفت: «این همانست»

و دیگری گفت: «همانست»

گفت:‌ «او را با یکی وزن کن» و مرا با یکی وزن کردند که بیشتر بودم.

پس از آن گفت:‌ «او را با ده تن وزن کن» و مرا با ده تن وزن کردند و بیشتر بودم.

آنگاه گفت:‌ «او را با صدتن وزن کن» و مرا با صدتن وزن کردند و بیشتر بودم.

آنگاه گفت:‌ «او را با هزارتن وزن کن» و مرا با هزارتن وزن کردند و بیشتر بودم.

یکیشان به دیگری گفت: «شکم او را بشکاف» و شکم مرا بشکافت.

آنگاه گفت: «دل او را برون آر» یا گفت: «دل او را بشکاف» و دل مرا بشکافت و قطرات خون از آن برآورد و بیفکند.

آنگاه دیگری گفت: «شکم او را بشوی و قلبش را بشوی» آنگاه آرامش را بخواست که گویی صورت گربه ای سپید بود و آن را به دل من نهاد و گفت: «شکم او را بدوز» و شکم مرا بدوختند و مهر نبوت میان و شانه ام زدند و برفتند و گویی هنوز آنها را می‌بینم.

از زهری روایت کرده اند که مدتی وحی از پیمبر خدا صلی علیه و سلم ببرید و سخت غمین شد و سر قله کوه های بلند می رفت که خویشتن را بیاندازد و چون به بالای کوه می رفت جبریل بر او نمایان می شد و می گفت: «تو پیمبر خدایی» و دلش آرام می‌گرفت.

پیمبر چنین گفته بود: «یک روز که به راه بودم فرشته ای را که در حراء پیش من می آمد دیدم که میان آسمان و زمین بر کرسی ای نشسته بود و سخت بترسیدم و پیش خدیجه بازگشتم و گفتم: «مرا بپوشانید» و مرا بپوشانید و این آیات نازل شد که یا ایهاالمدثر قم فانذر و ربک فکبر و ثیابک فطهر.

یعنی: ای جامه به خویش پیچیده، برخیز و بترسان، پروردگات را تکبیر گوی و لباس خویش را پاکیزه دار.

زهری گوید: نخستین آیاتی که نازل شد اقراء باسم ربک الذی خلق بود تا مالم یعلم.

ابوجعفر گوید: و چون خدا عزوجل اراده فرمود که پیمبر او محمد صلی الله علیه و سلم قوم را از عذاب خدای بیم دهد و از کفر و بت پرستی بازآرد و از نعمت پیمبری که به او داده بود سخن کند، پیمبر، نهانی با آنها که مورد اطمینان بودند سخن می کرد و چنانکه گفتند اند نخستین کسی که بدو ایمان آورد خدیجه رحمه الله علیه بود.

ابوجعفر گوید: نخستین چیزی که خدا از پی اقرار به توحید و بیزای از بتان واجب کرد نماز بود.

از محمد بن اسحاق روایت کرده اند که وقتی نماز بر پیمبر صلی الله علیه واجب شد جبرئیل بیامد و او بالای مکه بود و پاشنه خود را به زمین زد و چشمه ای بشکافت و جبریل علیه السلام وضو کرد و پیمبر می نگریست که جبریل می خواست تطهیر نماز را بدو بیاموزد. پس از آن پیمبر نیز مانند جبریل وضو کرد و جبریل به نماز ایستاد و پیمبر چون او نماز کرد، و جبریل برفت و پیمبر پیش خدیجه رفت و وضو کرد تا تطهیر نماز را بدو تعلیم دهد و خدیجه مانند پیمبر وضو کرد، آنگاه پیمبر نماز کرد و خدیجه نیز مانند وی نماز کرد.

از انس بن مالک روایت کرده اند که چون هنگام نبوت پیمبر ما صلی الله علیه و سلم رسید، وی به کنار کعبه خفته بود و رسم چنان بود که قرشیان آنجا می خفتند و جبریل و میکاییل بیامدند و با هم گفتند: «فرمان درباره کیست؟»

آنگاه گفتند: «درباره سالار قوم است» و برفتند، و از سوی قبله درآمدند و سه فرشته بودند و پیمبر را یافتند که به خواب بود و او را به پشت برگردانیدند و شکمش را بشکافتند، آنگاه از آب زمزم بیاوردند و داخل شکم او را از شک و شرک و جاهلیت و ضلالت پاک کردند، پس از آن طشتی از طلا بیاورند که پر از ایمان و حکمت بود و شکم و اندرون وی را از ایمان و حکمت پر کردند. آنگاه وی را سوی آسمان اول بالا بردند و جبریل گفت: «در بگشایید» و دربانان آسمان گفتند: «کیستی»

پاسخ داد: «جبریلم.»

گفتند: «و کی با تو هست؟»

گفت: «محمد»

گفتند: «مبعوث شده؟»

گفت: «آری.»

گفتند: «خوش آمدید و برای پیمبر دعا کردند»

و چون در آمد مردی تنومند و نکو منظر دید و از جبریل پرسید: «این کیست؟»

جبریل پاسخ داد: «این پدرت آدم است».

پس از آن وی را به آسمان دوم بردند و جبریل گفت: «بگشایید» و همان سؤال را از او رکدند و در همه آسمان سؤال و سخن همان بود. و چون درآمد دو مرد در آنجا بودند و پیمبر پرسید: «ای جبریل اینان کیستند؟»

گفت: «یحیی و عیسی خاله زادگان تواند»

پس از آن وی را به آسمان سوم بردند و چون در آمد مردی آنجا بود و پیمبر پرسید: «ای جبرئیل این کیست؟»

گفت: «این برادرت یوسف است، که از همه کسان زیباتر بود، چنانکه از ماه شب چهارده ستارگان سر است.»

پس از آن وی را به آسمان چهارم بردند و مردی آنجا بود و پیمبر پرسید: «ای جبرئیل این کیست؟»

جبرئیل جواب داد: «این ادریس است، و آیه «ورفعنا مکانا علیا» را بخواند.»

پس از آن وی را به آسمان پنجم بردند و مردی آنجا بود و پیمبر پرسید: «ای جبرئیل این کیست؟»

پاسخ داد: «این هارون است.»

پس از آن وی را به آسمان ششم برد و مردی آنجا بود و پیمبر پرسید: «ای جبرئیل این کیست؟»

پاسخ داد که این موسی است.

پس از آن وی را به آسمان هفتم برد و مردی آنجا بود و پیمبر پرسید: «ای جبرئیل این کیست؟»

گفت: «این پدرت ابراهیم است.»

پس از آن وی را به بهشت برد و در آنجا جویی بود که آب آن از شیر سپیدتر و از عسل شیرین تر بود و دوی سوی آن خیمه های مروارید بود. پرسید: ای جبرئیل این چیست؟

پاسخ داد: «این کوثر است که پروردگارت به تو عطا کرده و این مسکن های تو است».

گوید: و جبرئیل به دست خویش از آن خاک برگرفت که مشک بود پس از آن به سوی سدره المنتهی رفت و نزدیک خدای عزوجل رسید که به اندازه یک تیر یا نزدیکتر بود و از نزدیکی پروردگار تبارت و تعالی اقسام در و یاقوت و زبر جد بر درخت نمودار بود.

آنگاه خدای به بنده خویش وحی کرد و به او فهم و علم داد و پنجاه نماز مقرر کرد.

و پیمبر در بازگشت به موسی گذشت که از او پرسید: «خدا بر امت تو چه مقرر فرمود؟»

پاسخ داد: «پنجاه نماز»

موسی گفت: «پیش خدای خویش بازگرد و برای امت خویش تخفیف بخواه که امت تو از همه امت ها ضعیف تر است و عمر کوتاه تر دارد» و آن بلیات که از بنی اسرائیل دیده بود به وی گفت.

پیمبر بازگشت و ده نماز از امت وی برداشته شد.

و باز به موسی گشت که گفت: برگرد و از پروردگارت تخفیف بگیر» و چنان کرد تا پنج نماز باقی ماند.

و باز موسی گفت: «باز گرد و تخفیف بگیر».

پیمبر گفت: «دیگر بازنخواهم گشت» و در دل وی گذشت که باز نگردد که خدی عزوجل فرموده بود: «سخن من باز نگردد و قضای من تغییر نپذیرد» اما نماز امت من ده برابر تخفیف یافت.

انس گوید: «هرگز بویی، حتی بوی عروس را خوشتر از بوی پوست پیمبرخدا صلی الله علیه دیدم که پوست خودم را به پوست او چسبانیدم و بو کشیدم.»

ابوجعفر گوید: گذشتگان اختلاف دارند که پس از خدیجه کی به پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد و تصدیق او کرد.

بعضی ها گفته اند نخستین مردی که به پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد علی بن ابی طالب علیه السلام بود.

ذکر بعضی گویندگان این سخن

از ابن عباس روایت کرده اند که اول کس که با پیمبر نماز کرد علی بود.

و هم از جابر روایت کرده اند که پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم به روز دوشنبه مبعوث شد و علی به روز سه شنبه نماز کرد.

ابوحمزه گوید: از زیدبن ارقم شنیدم که گفت: «اول کس که به پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد، علی بن ابی طالب بود» و این را با نخعی گفتم و انکار کرد و گفت: «نخستین کسی که اسلام آورد ابوبکر بود.»

از ابوحمزه وابسته انصار نیز روایت کرده اند که نخستین کسی که به پیمبرخدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد علی بن ابی طالب بود.

عبادبن عبدالله گوید: شنیدم که علی بن ابی طالب می گفت: «من بنده خدا و برادر پیمبر هستم و صدیق اکبرم که هر که پس از من این سخن گوید دروغگو باشد که من هفت سال پیش از همه کسان با پیمبر نماز کردم.»

عفیف کندی گوید: به روزگار جاهلیت به مکه آمدم، و پی عباس بن عبدالمطلب منزل گرفتم و چون آفتاب برآمد کعبه را نگریستم و جوانی بامد و به آسمان نظر کرد، آنگاه به سوی کعبه رفت و رو به آن ایستاد و چیزی نگذشت که پسری بیامد و به طرف راست وی ایستاد و طولی نکشید که زنی بیامد و پشت سر وی ایستاد و چون به رکوع رفت پسر و زن رکوع کردند، پس از آن جوان سربرداشت و پسر و زن نیز سر برداشتند. آنگاه جوان سجده کرد و آن دو نیز سجده کردند.

من گفتم: «ای عباس این کاری بزرگ است، دانی که این کیست؟»

گفتم: «ندانم»

گفت: «این محمد بن عبدلله بن عبدالمطلب برادرزاده من است می دانی این که با اوست کیست؟»

گفتم: «ندانم»

گفت: «این خدیجه دختر خویلد همسر برادرزاده من است، و برادرزاده ام به من گفته که آسمان به آنها گفته چنین کنند که می بینی، به خدا اکنون بر هه زمین کسی جز این سه نفر پیروان دین نیست.»

اسماعیل بن ایاس بن عفیف به نقل سخن جد خویش گفت: من مردی بازرگان بودم و در ایام حج به مکه رفتم و پیش عباس فرود آمدم و هنگامی که پیش وی بودم مردی بیامد و به نماز ایستاد و رو به کعبه داشت، و پس از آن زنی بیمد و به وی به نماز ایستاد، آنگاه پسری بیامد و با وی به نماز ایستاد.

گفتم: «ای عباس، این دین چیست که من آن را ندانم؟»

عباس گفت: «این محمد بن عبدالله است که گوید خدا وی را به ابلاغ این دین فرستاده و می گوید که گنج های کسری و قیصر از آن وی می شود. و این زن، همسر او خدیجه دختر خویلد است و این پسر، عموزاده ی وی علی بن ابی طالب است که بدو ایمان آورده است.»

گوید: ای کاش آن روز ایمان آورده بودم و مسلمان سومین بودم.

ابوجعفر گوید: و همین روایت به مضمون دیگر هست که عفیف گوید: «عباس ابن عبدالمطلب دوست من بود و برای خرید عطر به یمن می آمد و در ایام حج می فروخت و یک روز که من با عباس در منی بودم مردی بیامد و وضو کرد و به نماز ایستاد پس از آن زنی بیامد و وضو کرد و پهلوی وی به نماز ایستاد، پس از آن جوانی بیامد و وضو کرد و پهلوی وی به نماز ایستاد.»

به عباس گفتم: «این کیست؟»

گفت: «این محمد بن عبدلله بن عبدالمطلب برادرزاده من محمد بن عبدالله عبدالمطلب است و می گوید که خدا او را به پیمبری فرستاده و این برادر زاده من علی بن ابی طالب است که پیرو دین او شده و این، زن او خدیجه دختر خویلد است که بر دین اوست»

عفیف از آن پس که ایمان آورد و اسلام در قلب وی رسوخ یافت می گفت: «ای کاش مسلمان چهارمین من بودم.»

از ابوحازم مدنی و هم از کلبی روایت کرده اند که علی نخستین کسی بود که اسلام آورد.

کلبی گوید: «علی وقتی اسلام آورد که هفت سال داشت.»

از ابن اسحق روایت کرده اند که اولین ذکوری که اسلام آورد و تصدیق دین خدا کرد علی بن ابی طالب بود و آن هنگام ده ساله بود و از عمت ها که خداوند به وی داده بود این بود که پیش از اسلام در کنار پیامبر خدا صلی الله علیه و سلم بود.

از ابن الحجاج روایت کرده اند که از نعمت های خدا درباره علی بن ابی طالب و نیکی‌ها که درباره وی اراده فرموده بود این بود که قرشیان دچار سختی شدند و ابوطالب نانخور بسیار داشت و پیمبر صلی الله علیه و سلم به عموی خود عباس که از همه بنی هاشم مالدار تر بود گفت: «ای عباس، برادرت ابوطالب نانخور بسیار دارد و مردم چنانکه می بینی به سختی افتاده اند بیا برویم بار او را سبک کنیم من یکی از پسران او را می‌گیرم و تو هم یکی را بگیر.»

عباس پذیرفت و پیش ابوطالب رفتند و گفتند: «می خواهیم بار تو را سبک کنیم تا این سختی از مردم برود.»

ابوطالب گفت: «عقیل را پیش من بگذارید و هر چه خواهید کنید.» پیمبر صلی الله علیه و سلم علی را گرفت و به خانه خود برد و عباس جعفر را به خانه خود برد و علی بن ابی طالب همچنان با پیمبر خدای بود تا خداوند او را مبعوث کرد و علی به او ایمان آورد و جعفر همچنان پیش عباس بود تا اسلام آورد و از او بی نیاز شد.

از ابن اسحاق روایت کرده اند که پیمبر خدای صلی الله علیه و سلم به وقت نماز به دره های مکه می رفت و علی بن ابی طالب نیز نهانی از پدر و همه عمان خویش با وی همراه می شد و نماز می کردند و چون شب می شد باز می گشتند و مدتی بر این حال ببودند و یک روز که نماز می کردند ابوطالب آنها را بدید و به پیمبر خدای گفت: «برادرزاده ام این دین تو چیست؟»

پیمبر خدای پاسخ داد: « این دین خدا و فرشتگان و پیمبران و دین پدر ما ابراهیم است که خدا مرا به ابلاغ آن مبعوث کرده و سزاوار است که تو نیز دعوت مرا بپذیری و در این کار کمکم کنی.

ابوطالب گفت: برادر زاده ام نمی توانم از دین خود و پدرانم برگردم اما تا زدنه ام کسی با تو بدی نتواند کرد.»

روایت دگیری از ابن اسحاق هست به این مضمون که ابوطالب به علی گفت: «پسر جان این دین چیست که پیرو آن شده ای؟»

پاسخ داد: «پدر جان به خدا و پیامبران او ایمان آورده ام و به دین محمد گرویده ام و با او نماز می کنم.»

ابوطالب گفت: «او تو را به خیر دعوت می کند تابع او باش.»

از مجاهد روایت کرده اند که علی ده ساله بود که مسلمان شد و اقدی گوید: «اصحاب ما اتفاق دارند که علی یکسال پس از آنکه پسر خوانده شد مسلمان شد و دوازده سال در مکه بود.»

بعضی دیگر گفته اند: «نخستین مردی که ایمان آورد ابوبکر بود.»

عمرو بن عبسه گوید:‌ «پیمبر در عکاظ بود که پیش وی رفتم و گفتم ای پیمبر خدا کی تابع تو شده است؟»

پیمبر فرمود: «دو مرد پیرو من شده اند یک آزاد و یک غلام. ابوبکر و بلال.»

گوید: « در آن موقع من اسلام آوردم و مسلمان چهارمین بودم.»

جبیربن نفیر گوید: «ابوذر و ابن عبسه هر دو می گفتند ما مسلمان چهارمین هستیم و پیش ما به جز پیمبر و ابوبکر و بلال کس مسلمان نبود، و هیچکدام نمی دانستند دیگری کی اسلام آورده است.»

از مغیره بن ابراهیم نیز روایت کرده اند که اول کس که اسلام آورد ابوبکر بود.

بعضی ها گفته اند که پیش از ابوبکر گروهی دیگر اسلام آورده بودند.

محمد بن سعد گوید: به پدرم گفتم: «ابوبکر اول از همه اسلام آورد؟»

گفت: «نه بیشتر از پنجاه کس پیش از او اسالم آورده بودند ولی اسلام وی از ما بهتر بود.»

بعضی دیگر گفته اند: «نخستین کسی که به پیمبر خدا صلی الله علیه و سلم ایمان آورد زیدبن حارثه وابسته وی بود»

از زهری پرسیدند: «نخستین مسلمان کی بود؟»

گفت: «از زنان خدیجه و از مردان زیدبن حارثه.»

از محمد بن عمرو نیز روایی به همین مضمون هست که زیدبن حارثه وابسته پیمبر خدا اول ذکوری بود که پس از علی بن ابی طالب مسلمان شد پس از آن ابوبکر بن ابی قحافه مسلمان شد و اسلام خویش را آشکار رد و قوم خویش را به سوی خدا عزوجل دعوت کرد.

گوید: ابوبکر مردم دار بود و نسب قرشیان را نیک می شناخت و نیک و بد آنها را خوب می دانست و مردی بازرگان و نیکخوی بود و مردم قومش به سبب علم و تجارت و نیک محضری پیش وی می شدند و کسانی را که به آنها اطمینان داشت به اسلام دعوت می کرد و عثمان بن عفان و زبیر بن عوام و عبدالرحمان بن عوف و سعد ابن ابی وقاص و طلحه بن عبیدالله به دست وی مسلمان شدند و چون دعوت وی را پذیرفتند، آنها را پیش پیمبر آورد که به مسلمانی گرویدند و با وی نماز کردند و این هشت نفر زودتر از همه مسلمان شدند و نماز کردد و تصدیق پیمبر خدا کردند، پس از آن کسان دیگر از زن و مرد به اسلام روی آوردند و سخن اسلام در مکه رواج گرفت.

واقدی گوید: یاران ما اتفاق دارند که نخستین مسلمان خدیجه بود که به پیمبر گروید و تصدیق او کرد، ولی درباره ابوبکر و علی و زید بن حارثه اختلاف هست که کدام یکیشان زودتر مسلمان شد.

و هم واقدی گوید: خالد بن سعید بن عاص پنجمین مسلمان بود. ابوذر را نیز مسلمان پنجمین یا چهارمین گفته اند.

عمرو بن عبسه سلمی را نیز مسلمان چهارمین یا پنجمین دانسته اند.

گوید: درباره این کسان اختلاف هست که کدامشان اول مسلمان شدند و روایت های بسیار در این باب هست و هم در باره کسان بعدی که گفتم اختلاف هست.

محمد بن عبدالرحمن بن نوفل گوید: اسلام زبیر از پی ابوبکر بود، و او چهارمین یا پنجمین مسلمان بود.

ولی در روایت ابن اسحاق هست که خالدی بن سعید بن عاص و زنش همینه دختر خلف بن اسعد بن عامر بن بیاضه خزاعی پس از گروهی دیگر اسلام آوردند.

سه سال پس از مبعث پیمبر صلی الله علیه و سلم خدای عزوجل بدو فرمان داد که کار دین را آشکار کند و به دعوت پردازد و فرمود:

«فاصدع بما تؤمروا عرض عن المشرکین»

یعنی: آنچه را دستور داری آشکار کن و از مشرکان روی بگردان.

و پیش از آن در سه سال اول مبعث کار دین نهانی بود.

و نیز خداوند عزوجل فرمود:

«و انذر عشیرتک الاقربین، و اخفض جناحک لمن اتبعک من المؤمنین، فان عصوک فقل انی بر مما تعملون»

یعنی: و خویشان نزدیکت را بترسان، برای مؤمنانی که پیرویت کرده اند، جنبه ملایمت گیر، اگر نافرمانیت کردند بگو من از اعمالی که می کنید بیزارم.

گوید: و یاران پیغمبر به وقت نماز به دره ها می رفتند و نهان از قوم نماز می کردند. یک روز که سعدبن ابی وقاص و جمعی از مسلمانان در یکی از دره های مکه نماز می کردند جماعتی از مشرکان نماز کردن آنها را بدیدند و نپسندید و عیب گرفتند و کار به زد و خورد کشید و سعد بن ابی وقاص یکی از مشرکان را با استخوان شتری بزد و سر او بشکست و این نخستین خونی بود که در اسلام ریخته شد.

از ابن عباس روایت کرده اند که پیمبر صلی الله علیه و سلم روزی بر صفا بالارفت وندا داد و قریشان براو فراهم شدند و گفتند «تو را چه می شود؟»

گفت: «اگر به شما خبر دهم که دشمن صبحگاه یا شبانگاه می رسد آیا سخن مرا باور می کنید؟»

گفتند: «آری.»

گفت: «من شما را از عذابی سخت که در پیش دارید بیم می دهم.»

ابولهب گفت: «برای همین ما را فراهم کردی؟» و خدا عزوجل سوره ابولهب را نازل فرمود که:

«تبت یدا ابی لهب و تب، ما اغنی عنه ماله و ماکسب، سیصلی نارا ذات لهب، و امراته حماله الحطب، فی جیدها حبل من مسد»

یعنی: دست های ابی لهب زین کند و زیان کرده است. مال وی و آنچه به دست آورده کاری برایش نساخت، به زودی وارد آتشی شعله ور می شود با زنش که بار کش هیزم است و تنابی تابیده به گردن دارد.

و هم از ابن عباس روایتی دیگر هست که چون آیه و انذر عشیرتک الاقربین نازل شد پیمبر بر صفا بالا رفت و ندا داد و مردم گفتند: «این کیست که بانگ می زند؟»

گفتند: «محمد است.»

آنگاه پیمبر گفت: «ای بنی عبدالمطلب، ای بنی عبد مناف» و چون قوم فراهم آمدند، گفت: «اگر بگویم در دامن این کوه سپاهی هست، گفته مرا باور می کنید؟»

گفتند: «تا کنون دروغی از تو نشنیده ایم.»

گفت: «پس شما را از عذاب سختی که در پیش دارید بیم می دهم.»

ابولهب گفت: «برای همین ما را فراهم آوردی؟» و سوره تبت یداابی لهب نازل شد.

از علی بن ابی طالب روایت کرده اند که چون آیه «و انذر عشیرتک الاقربین» نازل شد پیمبر مرا بخواست و گفت: «خدا فرمان داده که نزدیکان خود را بیم دهم و سخت دلگیرم که می دانم وقتی سخن آغاز کنم، با من بدی می کنند، و خاموش ماندم تا جبریل آمد و گفت: ای محمد، اگر آنچه را فرمان یافته ای انجام ندهی خدا عذابت می کند. اینک طعامی بساز و ران گوسفندی بر آن نه و ظرفی پر از شیر کن و بنی عبدالمطلب را فراهم آر که با آنها سخن کنم و فرمانی را که دارم برسانم.»


تحقیق قرآن کتاب آسمانى ما و معجزه جاوید پیامبر

قرآن کتاب آسمانى ما و معجزه جاوید پیامبر ماستاین کتاب در طول بیست و سه سال تدریجا بر رسول خدا نازل گشت قرآن کریم که هم کتاب پیغمبر اکرم است و هم مظهر اعجاز او، نقشى صدها بار بزرگتر داشت از نقش عصاى موسى و دم عیسىپیغمبر اکرم آیات قرآن را بر مردم مى‏خواند و جاذبه این آیات، افراد را به سوى اسلام مى‏کشیدتاریخچه‏هاى مربوط به این موضوع در تاریخ اسلام از
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 26 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 42
تحقیق قرآن کتاب آسمانى ما و معجزه جاوید پیامبر

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

قرآن

قرآن کتاب آسمانى ما و معجزه جاوید پیامبر ماست.این کتاب در طول بیست و سه سال تدریجا بر رسول خدا نازل گشت. قرآن کریم که هم کتاب پیغمبر اکرم است و هم مظهر اعجاز او، نقشى صدها بار بزرگتر داشت از نقش عصاى موسى و دم عیسى.پیغمبر اکرم آیات قرآن را بر مردم مى‏خواند و جاذبه این آیات، افراد را به سوى اسلام مى‏کشید.تاریخچه‏هاى مربوط به این موضوع در تاریخ اسلام از حد احصاء خارج است.قرآن مجموعه 114 سوره است و مجموع این سوره‏ها بر حدود 6205 آیه مشتمل است و همه این آیات مجموعا در حدود 78000 کلمه است.

مسلمین از صدر اسلام تا عصر حاضر اهتمام بى‏نظیرى در امر قرآن نشان داده‏اند که نشانه شیفتگى آنها نسبت به قرآن است.قرآن در زمان رسول اکرم به وسیله گروهى که خود ایشان معین کرده بودند - که به نام «کاتبان وحى‏» معروف شدند - نوشته مى‏شد.بعلاوه غالب مسلمین اعم از مرد و زن، کوچک و بزرگ، عشق عجیبى به حفظ همه و یا اکثر آیات قرآن داشتند، قرآن را در نمازها مى‏خواندند و در غیر نمازها تلاوت آن را ثواب مى‏دانستند و بعلاوه از تلاوت آن لذت مى‏بردند و مایه آرامش روح آنها بود.

اهتمام عظیم مسلمین نسبت به قرآن

مسلمین در هر عصرى متناسب با امکانات فکرى و عملى خود تحت تاثیر شوق و عشقى که به کتاب آسمانى خود داشتند درباره قرآن کار کرده‏اند، از قبیل یاد گرفتن و به خاطر سپردن، قرائت نزد استادان قرائت و تجوید، تفسیر معانى، توضیح و شرح لغات قرآن در کتب لغت مخصوص این کار، بر شمردن آیات و کلمات و حتى حروفى که در مجموع قرآن به کار رفته است، تدقیق در معانى آن و استفاده از آن در مسائل حقوقى، اخلاقى، اجتماعى، فلسفى، عرفانى، علمى و زینت دادن گفته‏ها و نوشته‏هاى خود به آیات قرآن، کتیبه‏هاى بسیار عالى یا گچ‏بریها و کاشى کاریها، نوشتن آن با خطوط بسیار زیبا، تذهیب آن، آموختن آن به فرزندان خود قبل از هر آموزش دیگر، تدوین نحو و صرف زبان عربى به خاطر قرآن، ابداع و ابتکار علم معانى و بیان و بدیع، جمع آورى لغات زبان عربى و امثال اینها.

عشق و علاقه مسلمین به قرآن منشا و مبدا یک سلسله علوم ادبى و عقلى شد که اگر قرآن نمى‏بود این علوم به وجود نمى‏آمد.

اعجاز قرآن

قرآن معجزه جاوید خاتم الانبیاء است.از بدو نزول قرآن در مکه که با سوره‏هاى کوچک آغاز شد رسول اکرم رسما بر آن «تحدى‏» کرد، یعنى مدعى شد که قرآن کار من نیست، کار خداست و از من و هیچ بشر دیگر ساخته نیست که مانند آن را بیاورد و اگر باور ندارید آزمایش کنید و از هر کسى مى‏خواهید کمک بگیرید، ولى بدانید که اگر جن و انس پشت به پشت دهند که مانند آن را بیاورند، قادر نخواهند بود.

مخالفان پیغمبر اکرم نه در آن زمان و نه در زمانهاى بعد - که اکنون چهارده قرن از آن مى‏گذرد - نتوانسته‏اند به این مبارزه طلبى پاسخ بدهند.آخرین سخن مخالفان آن عصر این بود که «جادو» است.

خود این اتهام، اعتراف ضمنى به خارق العاده بودن قرآن و نوعى اظهار عجز در برابر قرآن بود.

مخالفان سرسخت پیامبر از هیچ معارضه‏اى با پیغمبر براى تضعیف و مغلوب کردنش مضایقه نکردند و تنها کارى که به آن دست نزدند - زیرا صد در صد ناامید بودند - همان بود که پیغمبر مکرر پیشنهاد مى‏کرد و خود قرآن هم تصریح کرده است، یعنى آوردن لا اقل یک سوره(و لو سوره‏اى یک سطرى مانند قل هو الله و سوره انا اعطیناک الکوثر)مانند قرآن.

جنبه‏هاى اعجاز قرآن

قرآن از جنبه‏هاى مختلف معجزه است، یعنى فوق بشرى است.در اینجا به اجمال اشاره مى‏کنیم.از نظر کلى اعجاز قرآن از دو جهت است: لفظى و معنوى.

اعجاز لفظى قرآن مربوط مى‏شود به مقوله زیبایى، و اعجاز معنوى آن به مقوله علمى.پس اعجاز قرآن یکى از جنبه زیبایى و هنرى است و دیگر از جنبه فکرى و علمى.هر یک از این دو جنبه - خصوصا جنبه علمى - به نوبه خود داراى چند جهت است (1) .

الفاظ قرآن

سبک قرآن نه شعر است و نه نثر.اما شعر نیست براى اینکه وزن و قافیه ندارد.

بعلاوه، شعر معمولا با نوعى تخیل که تخیل شاعرانه نامیده مى‏شود همراه است.قوام شعر به مبالغه و اغراق است که نوعى کذب است.در قرآن تخیلات شعرى و تشبیه‏هاى خیالى وجود ندارد.در عین حال نثر معمولى هم نیست، زیرا از نوعى انسجام و آهنگ و موسیقى برخوردار است که در هیچ سخن نثرى تاکنون دیده نشده است.مسلمین همواره قرآن را با آهنگهاى مخصوص تلاوت کرده و مى‏کنند که مخصوص قرآن است.

در دستورهاى دینى رسیده است که قرآن را با آهنگ خوش بخوانید.ائمه اطهار

1.اخیرا بعضى از دانشمندان مصرى و ایرانى، مدعى نوعى اعجاز در قرآن از جنبه «فنى‏» ، یعنى نظام مخصوص در هندسه حروف و کلمات، و منحنى مخصوص در بالا رفتن تدریجى سطح آیات نازله[شده‏اند.]رجوع شود به کتاب سیر تحول قرآن و مقاله «قرآن و کامپیوتر» در نشریه فلق، شماره اول، نشریه دانشجویان دانشکده ادبیات.

گاهى قرآن را در خانه‏هاى خود با آهنگى چنان دلربا مى‏خواندند که مردم کوچه را متوقف مى‏کرد.هیچ سخن نثرى مانند قرآن آهنگ پذیر نیست، آنهم آهنگهاى مخصوصى که متناسب با عوالم روحانى است نه آهنگى مناسب مجالس لهو.پس از اختراع رادیو هیچ سخن روحانى نتوانست با قرآن از نظر زیبایى و تحمل آهنگهاى روحانى برابرى کند.علاوه بر کشورهاى اسلامى، کشورهاى غیر اسلامى نیز از نظر زیبایى و آهنگ، قرآن را در برنامه‏هاى رادیویى خویش گنجانیدند.عجیب این است که زیبایى قرآن زمان و مکان را در نوردیده و پشت‏سر گذاشته است.بسیارى از سخنان زیبا مخصوص یک عصر است و با ذائقه عصر دیگر جور در نمى‏آید و یا حد اقل مخصوص ذوق و ذائقه یک ملت است که از فرهنگى مخصوص برخوردار مى‏باشند، ولى زیبایى قرآن نه زمان مى‏شناسد و نه نژاد و نه فرهنگ مخصوص.

همه مردمى که با زبان قرآن آشنا شدند آن را با ذائقه خود مناسب یافتند.هر چه زمان مى‏گذرد و به هر اندازه ملتهاى مختلف با قرآن آشنا مى‏شوند، بیش از پیش مجذوب زیبایى قرآن مى‏شوند.

یهودیان و مسیحیان متعصب و پیروان برخى از مذاهب دیگر در طول چهارده قرن اسلامى انواع معارضه‏ها براى تضعیف مقام قرآن کرده‏اند، گاهى نسبت تحریف داده‏اند و گاهى در برخى قصه‏هاى قرآن خواسته‏اند تشکیک کنند و گاهى به شکلى دیگر علیه قرآن فعالیت کرده‏اند، ولى هیچ گاه به خود ندیده‏اند که از سخنوران ورزیده خود کمک بگیرند و به فریاد مبارزه طلبى قرآن پاسخ گویند و لا اقل یک سوره کوچک مانند قرآن بیاورند و به جهانیان عرضه دارند.

همچنین در تاریخ اسلام افراد زیادى پدید آمده‏اند که به اصطلاح «زنادقه‏» یا «ملاحده‏» خوانده شده‏اند و برخى از آنها برجستگى فوق العاده داشته‏اند.این گروه به اشکال و اقسام مختلف علیه «دین‏» به طور کلى و قرآن خصوصا سخنانى گفته‏اند و برخى از آنها خداوند سخن در زبان عربى شمرده مى‏شوند و احیانا به منازعه با قرآن برخاسته‏اند، ولى تنها کارى که کرده‏اند آن بوده که کوچکى خود و عظمت قرآن را روشن‏تر کرده‏اند.تاریخ از «ابن راوندى‏» ، «ابوالعلاء معرى‏» ، یا «ابوالطیب متنبى‏» شاعر نامدار عرب، داستانها در این زمینه آورده است.اینها کسانى بوده‏اند که خواسته‏اند قرآن را «کارى بشرى‏» جلوه دهند.

افراد زیادى به ادعاى پیغمبرى برخاستند و سخنانى آوردند به خیال خود شبیه قرآن، و ادعا کردند که این سخنان نیز مانند قرآن از جانب خداست. «طلیحه‏» ، «مسیلمه‏» و «سجاح‏» از این گروه هستند.این گروه نیز به نوعى دیگر کوچکى خود و عظمت قرآن را روشن نمودند.

عجیب این است که کلام خود پیغمبر که قرآن بر زبان او جارى شده است، با قرآن متفاوت است.از رسول اکرم سخنان زیادى به صورت خطبه، دعا، کلمات قصار و حدیث باقى مانده است و در اوج فصاحت است، اما به هیچ وجه رنگ و بوى قرآن ندارد. این خود مى‏رساند که قرآن و سخنان فکرى پیغمبر از دو منبع جداگانه است.

على(علیه السلام)از حدود ده سالگى با قرآن آشناست، یعنى سن على در این حدود بود که اولین آیات قرآن بر پیغمبر اکرم نازل شد و على مانند تشنه‏اى که به آب زلال برسد آنها را فرا مى‏گرفت و تا آخر عمر پیغمبر در راس کاتبان وحى قرار داشت.

على حافظ قرآن بود و همیشه قرآن را تلاوت مى‏کرد، شبها که به عبادت مى‏ایستاد با آیات قرآن خوش بود.با این وضع اگر سبک قرآن قابل تقلید مى‏بود، على با آن استعداد بى‏نظیر در سخنورى و فصاحت و بلاغت که بعد از قرآن نظیرى براى سخنش نمى‏توان یافت، مى‏بایست تحت تاثیر سبک قرآن از سبک قرآن پیروى کند و خود به خود خطابه‏هایش به شکل آیات قرآن باشد، اما مى‏بینیم سبک قرآن با سبک على کاملا متفاوت است.

آنگاه که على در ضمن خطابه‏هاى غرا و فصیح و بلیغش آیه‏اى از قرآن مى‏آورد کاملا متمایز است و ستاره‏اى را ماند که در مقابل ستارگان دیگر درخشش فوق العاده دارد.

قرآن موضوعاتى را که معمولا زمینه هنر نمایى بشر در سخن سرایى است و افراد بشر اگر بخواهند هنر سخنورى خویش را بنمایانند آن زمینه‏ها را انتخاب مى‏کنند و سخن خویش را با پیش کشیدن آنها زیبا مى‏سازند، از فخر، مدح، هجو، مرثیه، غزل و توصیف زیباییهاى طبیعت، مطرح نکرده و درباره آنها داد سخن نداده است، موضوعاتى که قرآن طرح کرده همه معنوى است، توحید است، معاد است، نبوت است، اخلاق است، احکام است، مواعظ است، قصص است، و در عین حال در حد اعلاى زیبایى است.

هندسه کلمات در قرآن بى‏نظیر است، نه کسى توانسته یک کلمه قرآن را پس و پیش کند بدون آنکه به زیباییهاى آن لطمه وارد سازد و نه کسى توانسته است

مانند آن بسازد.قرآن از این جهت مانند یک ساختمان زیباست که نه کسى بتواند با جابجا کردن و تغییر دادن، آن را زیباتر کند و نه بتواند بهتر از آن و یا مانند آن را بسازد.

سبک و اسلوب قرآن نه سابقه دارد و نه لاحقه، یعنى نه قبلا کسى با این سبک سخن گفته است و نه بعدا کسى - با همه دعوتها و مبارزه طلبیهاى قرآن - توانسته است با آن رقابت کند و یا از آن تقلید نماید.

تحدى قرآن و مبارزه طلبى او هنوز هم همچنان مانند کوه پا برجاست و براى همیشه باقى خواهد بود.امروز هم همه مسلمانان با ایمان مردم جهان را دعوت مى‏کنند که در این مسابقه شرکت کنند و اگر مثل و مانندى براى قرآن پیدا شد آنها از دعوى و ایمان خود صرف نظر مى‏کنند و اطمینان دارند که چنین چیزى میسر نیست.

معانى قرآن

اعجاز قرآن از نظر معانى نیازمند به بحث وسیع‏ترى است و لااقل نیازمند به یک کتاب است، ولى مى‏توان به طور مختصر زمینه‏اى به دست داد.مقدمتا باید بدانیم قرآن چه نوع کتابى است؟آیا کتاب فلسفى است؟آیا کتاب علمى است؟آیا کتاب ادبى است؟آیا کتاب تاریخى است؟و یا صرفا یک اثر هنرى است؟ پاسخ این است که قرآن هیچکدام از اینها نیست.همچنانکه پیامبر اکرم، بلکه عموم پیغمبران، تیپ جدایى هستند، نه فیلسوف‏اند، نه عالم، نه ادیب، نه مورخ و نه هنرمند و یا صنعتگر و در عین حال مزایاى همه آنها را - با چیزهایى اضافه - دارند، قرآن نیز که کتاب آسمانى است، نه فلسفه است و نه علم و نه تاریخ و نه ادبیات و اثر هنرى، در عین حال مزایاى همه آنها را دارد بعلاوه یک سلسله مزایاى دیگر.

قرآن کتاب راهنمایى بشر است و در واقع کتاب «انسان‏» است اما انسان آن‏سان که خداى انسان او را آفریده و پیامبران آمده‏اند او را به خودش بشناسانند و راه سعادتش را به او بازگو کنند، و چون کتاب انسان است پس کتاب «خدا» هم هست، زیرا انسان همان موجودى است که خلقتش از ما قبل این جهان آغاز مى‏شود و به ما بعد این جهان منتهى مى‏گردد، یعنى انسان از نظر قرآن نفخه روح الهى است و خواه ناخواه به سوى خداى خودش بازگشت مى‏کند.این است که شناسایى خدا و شناسایى انسان از یکدیگر جدا نیست.انسان تا خود را نشناسد خداى خود را به درستى نمى‏تواند بشناسد.از طرف دیگر، تنها توام با شناختن خداست که انسان به واقعیت‏حقیقى خود پى مى‏برد.

انسان در مکتب پیامبران - که قرآن کامل‏ترین بیان آن است - با انسانى که بشر از راه علوم مى‏شناسد بسى متفاوت است، یعنى این انسان بسى گسترده‏تر است.

انسانى که بشر از راه علوم مى‏شناسد، در میان دو پرانتز(تولد - مرگ)قرار دارد و قبل و بعد این پرانتزها را تاریکى گرفته است و از نظر علوم بشرى مجهول است، ولى انسان قرآن این پرانتزها را ندارد، از جهان دیگر آمده است و در مدرسه دنیا باید خود را تکمیل کند و آینده‏اش در جهان دیگر بستگى دارد به نوع فعالیت و تلاش و یا تنبلى و سستى‏اى که در مدرسه این جهان انجام مى‏دهد.تازه انسان میان تولد و مرگ - آنچنانکه بشر مى‏شناسد - بسى سطحى‏تر است از آنچه پیامبران مى‏شناسانند.

انسان قرآن باید بداند: از کجا آمده است؟ به کجا مى‏رود؟ در کجا هست؟ چگونه باید باشد؟ چه باید بکند؟ انسان قرآن آنگاه که به این پنج‏سؤال عملا درست پاسخ گفت‏سعادت واقعى‏اش در این جهان که هست و در جهانى که باید برود تامین مى‏گردد.

این انسان براى اینکه بداند از کجا آمده و از چه منبعى آغاز شده است باید خداى خود را بشناسد، و براى اینکه خداى خود را بشناسد باید در جهان و انسان به عنوان آیات آفاقى و انفسى مطالعه کند و در عمق وجود و هستى تعمق نماید.

و براى اینکه بداند به کجا مى‏رود، باید درباره آنچه قرآن آن را «بازگشت به خدا» مى‏نامد، یعنى معاد و حشر اموات، هراسهاى قیامت و نعمتهاى جاویدان و عذابهاى سخت و احیانا جاویدان آن و بالاخره مراحل و منازلى که در پیش دارد تامل کند و از آنها آگاهى یابد و بدانها اعتقاد پیدا کند و ایمان آورد و خدا را همچنانکه اول و نقطه آغاز موجودات مى‏شناسد، آخر و نقطه بازگشت موجودات نیز بشناسد.

و براى اینکه بداند در کجا هست، باید نظامات و سنن جهان را بشناسد و مقام و موقع انسان را در میان سایر موجودات درک کند و خود را در میان موجودات بازیابد. و براى اینکه بداند چگونه باید باشد، باید خلقها و خویهاى انسانى را بشناسد و خودش را بر اساس آن خلقها و خویها بسازد. و براى آنکه بداند چه باید بکند، باید یک سلسله مقررات و احکام فردى و اجتماعى را گردن نهد. انسان قرآن علاوه بر همه اینها باید به یک سلسله موجودات نامحسوس و غیر مرئى، و به تعبیر خود قرآن «غیب‏» ، به عنوان مظاهر و مجارى اراده الهى در نظام هستى ایمان بیاورد، و هم باید بداند که خداوند متعال در هیچ زمانى بشر را که به هدایت آسمانى نیاز داشته است، مهمل نگذاشته و یک عدخ افراد نخبه که پیامبران خدا و راهنمایان بشر بوده‏اند، از طرف خداوند مبعوث شده و پیام الهى را رسانده‏اند.

انسان قرآن به طبیعت به عنوان «آیت‏» و به تاریخ به عنوان یک «آزمایشگاه‏» واقعى که درستى تعلیمات پیامبران را مى‏رساند، نظر مى‏افکند.

آرى، انسان قرآن چنین است و مسائلى که در قرآن براى انسان طرح شده اینها بعلاوه برخى مسائل دیگر است.

موضوعات قرآنى

موضوعاتى که در قرآن طرح شده زیاد است و نمى‏توان به طور جزئى بر شمرد، ولى در یک نگاه اجمالى این مسائل به چشم مى‏خورد: 1.خدا، ذات، صفات و یگانگى او و آنچه باید خدا را از آنها منزه بدانیم و آنچه باید خدا را به آنها متصف بدانیم(صفات سلبیه و ثبوتیه).

2.معاد، رستاخیز و حشر اموات، مراحل بین مرگ تا قیامت(برزخ).

3.ملائکه، وسائط فیض و نیروهاى آگاه به خود و به آفریننده خود و مجرى اوامر الهى.

4.پیامبران، یا انسانهایى که وحى الهى را در ضمیر خود دریافت کرده و به انسانهاى دیگر ابلاغ کرده‏اند.

5.ترغیب و تحریض براى ایمان به خدا، به معاد، به ملائکه و پیامبران و کتب آسمانى.

6.خلقت آسمانها، زمین، کوهها، دریاها، گیاهان، حیوانات، ابر، باد، باران، تگرگ، شهابها و غیره.

7.دعوت به پرستش خداى یگانه و اخلاص ورزیدن در پرستش، کسى و چیزى را در عبادت شریک خدا قرار ندادن، منع شدید از پرستش غیر خدا، اعم از انسان یا فرشته یا خورشید یا ستاره یا بت.

8.یادآورى نعمتهاى خدا در این جهان.

9.نعمتهاى جاویدان آن جهان براى صالحان و نیکوکاران، عذابهاى سخت و احیانا جاویدان آن جهان براى بدکاران.

10.احتجاجات و استدلالات در مورد خدا، قیامت، پیامبران و غیره، و پاره‏اى خبرهاى غیبى ضمن این احتجاجات.

11.تاریخ و قصص به عنوان آزمایشگاهى انسانى و لابراتوارى که صدق دعوت پیامبران را روشن مى‏کند، و عواقب نیک مردمى که بر سنن انبیاء رفته‏اند و عاقبت بد تکذیب کنندگان آنها.

12.تقوا، پارسایى و تزکیه نفس.

13.توجه به نفس اماره و خطر وساوس و تسویلات نفسانى و شیطانى.

14.اخلاق خوب فردى از قبیل شجاعت، استقامت، صبر، عدالت، احسان، محبت، ذکر خدا، محبت‏خدا، شکر خدا، ترس از خدا، توکل به خدا، رضا به رضاى خدا و تسلیم در مقابل فرمان خدا، تعقل و تفکر، علم و آگاهى، نورانیت قلب به واسطه تقوا، صدق، امانت.

15.اخلاق اجتماعى از قبیل اتحاد، تواصى(توصیه متقابل)بر حق، تواصى بر صبر، تعاون بربر و تقوا، ترک بغضاء، امر به معروف و نهى از منکر، جهاد به مال و نفس در راه خدا.

16.احکام از قبیل نماز، روزه، زکات، خمس، حج، جهاد، نذر، یمین، بیع، رهن، اجاره، هبه، نکاح، حقوق زوجین، حقوق والدین و فرزندان، طلاق، لعان، ظهار، وصیت، ارث، قصاص، حدود، دین، قضا، شهادت، حلف(قسم، ثروت، مالکیت، حکومت، شورا، حق فقرا، حق اجتماع و غیره.

17.حوادث و وقایع دوران بیست و سه ساله بعثت رسول اکرم.

18.خصائص و احوال رسول اکرم، صفات حمیده آن حضرت، عتابها نسبت به آن حضرت.

19.توصیف کلى از سه گروه در همه اعصار: مؤمنین، کافرین، منافقین.

20.اوصاف مؤمنین و کافران و منافقان دوره بعثت.

21.مخلوقات نامرئى دیگر غیر از فرشتگان، جن و شیطان.

22.تسبیح و تحمید موجودات جهان و نوع آگاهى در درون همه موجودات نسبت به خالق و آفریننده‏شان.

23.توصیف خود قرآن(در حدود پنجاه وصف).

24.جهان و سنن جهان، ناپایدارى زندگانى دنیا و عدم صلاحیت آن براى اینکه ایده‏آل و کمال مطلوب انسان قرار بگیرد، و اینکه خدا و آخرت و بالاخره جهان جاویدان شایسته این است که مطلوب نهایى انسان قرار گیرد.

25.معجزات و خوارق عادات انبیاء.

26.تایید کتب آسمانى پیشین خصوصا تورات و انجیل و تصحیح اغلاط و تحریفهاى این دو کتاب.

گستردگى معانى

اینها که گفته شد اجمالى بود از آنچه در قرآن آمده است و البته حتى نمى‏توان ادعا کرد که از لحاظ اجمالى نیز کافى است.

اگر تنها همین موضوعات متنوع را درباره انسان و خدا و جهان، و وظایف انسان در نظر بگیریم و آن را با هر کتاب بشرى درباره انسان بسنجیم، مى‏بینیم هیچ کتابى طرف قیاس با قرآن نیست، خصوصا با توجه به اینکه قرآن به وسیله فردى نازل شده که «امى‏» و درس ناخوانده بوده و با افکار هیچ دانشمندى آشنا نبوده است، و بالاخص اگر در نظر بگیریم که محیط ظهور چنین فردى از بدوى‏ترین و جاهلى‏ترین محیطهاى بشرى بوده است و مردم آن محیط عموما با تمدن و فرهنگ بیگانه بوده‏اند.


بررسی سیماى نماز

هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمى‏شود و چگونه ممکن است عمودِ دین و پرچم اسلام و یادگار ادیان و انبیا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بیان شود؟
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 23 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 23
بررسی سیماى نماز

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

سیماى نماز

هر چه براى نماز گفته و نوشته شود حق آن ادا نمى‏شود و چگونه ممکن است عمودِ دین و پرچم اسلام و یادگار ادیان و انبیا و محور قبولِ همه اعمال در چند جمله بیان شود؟

نماز، برنامه هر صبح و شام است بهنگام صبح اولین کلامِ واجب نماز و بهنگام شام آخرین واجب، نماز است. پس آغاز و انجامِ هر روزت با یاد خدا و براى خدا است.

نماز در سفر یا وطن، در زمین یا هوا، در فقر یا غنى، رمز آنست که در هر کجا هستى و هر که هستى مطیع او باشى نه غیر او.

نماز، ایدئولوژى عملى مسلمان است که در آن عقائد و افکار و خواسته‏ها و الگوهاى خود را بیان مى‏کند.

نماز، استحکام بخشیدن به ارزشها و جلوگیرى از فروپاشى شخصیتِ افراد و اعضاى جامعه است که اگر مصالح ساختمان سُست باشد ساختمان فرو مى‏ریزد.

اذانِ نماز، شیپورِ توحید است که سپاه متفرّقِ اسلام را در یک صف و زیر یک پرچم فرا مى‏خواند و آنان را پشتِ سر امامى عادل قرار مى‏دهد.

امام جماعت یکى است تا رمز این باشد که امام جامعه نیز باید یکى باشد تا اداره امور متمرکز باشد.

امام جماعت باید مراعات ضعیف‏ترین مردم را بکند و این درس است که در تصمیم‏گیرى‏هاى جامعه مراعاتِ طبقه محروم را بکنید. پیامبر خدا بهنگام نماز صداى گریه طفلى را شنید نماز را به سرعت تمام کرد تا اگر مادر طفل در نماز شرکت کرده کودکش را آرام کند! (52)

اولین فرمان بدنبال آفرینش انسان، فرمان سجده بود که به فرشتگان فرمود: براى آدم سجده کنید. (53)

اولین نقطه زمین (مکّه و کعبه) که از زیر آب بیرون آمد و خشکى شد مکان عبادت بود. (54)

اولین کار رسول خدا پس از هجرت به مدینه ساختن مسجد بود.

نماز هم انجام معروف است هم نهى از منکر. هر روز در اذان و اقامه مى‏گوییم «حىّ على الصلوة حىّ على الفلاح حىّ على خیر العمل» که همه امر به بالاترین معروف‏ها یعنى نماز است.

از سوى دیگر نماز انسان را از فساد و فحشا بازمى‏دارد: «اِنَّ الصَّلوةَ تَنْهى‏ عَنِ الْفَحْشاءِ وَالْمُنکَر» (55)

نماز، حرکاتى است برخاسته از آگاهى و شناخت. شناختِ خداوند که به فرمان او و براى او و اُنس با او قیام مى‏کنیم و لذا قرآن ما را از نماز در حال مستى (56) و کسالت (57) نهى کرده است تا آنچه را در نماز مى‏گوییم با توجه و آگاهى باشد.

نماز، آگاهى‏بخش است. هر هفته روزهاى جمعه نمازجمعه برپا مى‏شود و قبل از نماز دو خطبه خوانده مى‏شود. این دو خطبه بجاى دو رکعت از نماز و به عبارتى جزئى از نماز است. خطبه‏هایى که به فرموده امام رضاعلیه السلام باید مردم را از تمام مسائل جهان آگاه کند.

شنیدن خطبه‏ها و آنگاه نماز خواندن یعنى آگاه شدن و بعد نمازخواندن.

نماز خروج از خود و پرواز بسوى خداست و قرآن مى‏فرماید:

«وَ مَنْ یَخْرُجْ مِنْ بَیْتِهِ اِلَى اللَّهِ ثُمَّ یُدْرِکْهُ الْمَوْت فَقَدْ وَقَعَ اَجْرُهُ عَلَى اللَّهِ» (58) هرکس از خانه‏اش به قصد هجرت بسوى خدا و رسولش خارج شود و سپس مرگ او را دریابد پاداشش بر خداست.

امام خمینى مى‏فرماید: هجرت از خانه دل بسوى خدا، یکى از مصادیق آیه است، هجرت از خودپسندى و خودخواهى و خودبینى به سوى خداپرستى و خداخواهى و خدابینى بزرگ‏ترین هجرت‏هاست. (59)

نماز به منزله اسم اعظم الهى بلکه خودِ اسم اعظم است.

در نماز، عزّت ربّ و ذلّت عبد مطرح است که این دو مقام بس عالى است.

نماز پرچم اسلام است. «عَلَمُ الْاِسْلامِ اَلصَّلوة» (60)

همانگونه که پرچم نشانه است، نماز نیز نشانه و علامت مسلمانى است. چنانکه پرچم مورد احترام است و اهانت به آن، اهانت به یک ملّت و کشور است، اهانت و بى‏توجهى به نماز نیز بى‏توجهى به کلّ دین است. چنانکه برپابودن پرچم نشانه حیات سیاسى و نظامى و قدرت است. در برپابودن نماز نیز این امور مطرح است.

نماز و قرآن

در مواردى قرآن و نماز در کنار هم آمده‏اند، مانند:

«یَتلُونَ کِتابَ اللَّهِ وَ اَقامُوا الصَّلوةَ» (61)

قرآن تلاوت مى‏کنند و نماز به پاى مى‏دارند.

و یا در جاى دیگر مى‏فرماید: «یُمَسِّکوُنَ بِالْکِتابِ وَ اَقامُوا الصّلوة» (62) به قرآن تمسّک مى‏جویند و نماز به پاى مى‏دارند.

گاهى براى نماز و قرآن، یک صفت آورده شده، چنانکه کلمه ذِکر هم به قرآن گفته شده است: «اِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنا الذِّکر» (63) ما ذکر را نازل کردیم. و هم فلسفه نماز شمرده شده است: «اَقِمِ الصَّلوةَ لِذِکْرى‏» (64) نماز را بخاطر یاد من به پاى دار.

جالب آنکه گاهى بجاى کلمه نماز کلمه قرآن آمده است، مانند آیه «اِنَّ قُرآنَ الْفَجْرِ کانَ مَشْهُوداً» (65) که گفته‏اند مراد از قرآن الفجر، نماز صبح است.

بگذریم که خواندن قرآن بصورتِ حمد و سوره، یکى از واجباتِ نماز است و بحث نماز در اکثر سوره‏هاى قرآن، هم در بزرگ‏ترین سوره (بقره) و هم در کوچک‏ترین سوره‏ها (کوثر) آمده است.

نماز و قصاص!

نه تنها در اسلام، بلکه در همه ادیان الهى قانون قصاص مطرح است که طبق آن کیفر کسیکه گوش قطع کند آنست که گوشش بریده شود و کیفر کسى که دندان بشکند آنست که دندانش شکسته شود تا عدالت اجرا شود. یکى از موارد قصاص آنست که دست دزد باید قطع شود، ولى فقط چهار انگشت او، و کف دست باقى مى‏ماند. زیرا قرآن مى‏گوید: «وَ اَنَّ الْمَساجِدَ لِلَّهِ» (66) محلّ سجده براى خداست.

چون انسان هنگام سجده باید کف دست خود را بر زمین گذارد لذا در کیفر سارق باید به مسأله نماز و سجده توجه داشت و کف دست او را قطع نکرد تا حقّ عبادت حتى براى سارق هم محفوظ بماند!

نمازهاى مشکل‏گشا

اسلام سفارش مى‏کند هرگاه حاجت یا مشکلى داشتید، با خواندن نمازهایى مخصوص حلّ مشکل خود را از خدا بخواهید، که مناسب است در اینجا یک نمونه از آن نمازها را بیاوریم.
نماز جعفر طیّار

جعفر طیّار برادر حضرت على‏علیه السلام است که در هجرت به حبشه توانست با استدلال و رفتار مناسب خود دل نجاشى و عدّه کثیرى را به اسلام جذب کند و مؤسّسِ اسلام در قارّه آفریقا شود. او در جنگ موته دو دستش را در راه خدا داد و خداوند بجاى آن دو بال در بهشت به او داد و لذا به جعفر طیّار مشهور شد. هنگامى که جعفر از حبشه بازگشت، پیامبرصلى الله علیه وآله به او فرمود: آیا مى‏خواهى هدیه با ارزشى به تو عطا کنم؟ مردم گمان کردند که حضرت مى‏خواهد طلا یا نقره‏اى به او بدهد و لذا هجوم آوردند تا هدیه پیامبر را ببینند. اما پیامبر فرمود: نمازى به تو هدیه مى‏کنم که اگر هر روز آنرا انجام دهى، از دنیا و آنچه در دنیاست براى تو بهتر باشد و اگر هر روز یا هر جمعه یا هر ماه یا هر سال بجاى آورى، خداوند گناهان بین دو نمازت را (گرچه یکسال باشد) بیامرزد.

این نماز به سندهاى معتبر از شیعه و سنّى نقل شده است و نام اِکسیر اعظم و کبریت احمر به خود گرفته است.

امام صادق‏علیه السلام مى‏فرماید: هرگاه مشکل یا حاجتى داشتید پس از خواندن نماز جعفر دعا کنید که انشاءاللّه مستجاب مى‏شود. نحوه این نماز در اوایل مفاتیح در اعمال روز جمعه پس از ذکر نمازهاى امامان معصوم آمده است.

البتّه این نماز یکى از دهها نماز مستحبى است که براى رفع مشکلات وارد شده است. اخیراً کتابى تحت عنوان نمازهاى مستحبى تألیف شده که حدود سیصدوپنجاه نماز مستحبى را با اسم و رسم آورده است و این خود از اهمیت نماز است که اینهمه تنوّع دارد و بهر مناسبتى نمازى وارد شده است.

قداست نماز

قداستِ نماز به قدرى است که زمانِ اجراى بعضى مراسم مانند قَسم و اداى شهادت، بعد از نماز قرار داده شده است.

قرآن در سوره مائده آیه 106 مى‏فرماید: هرگاه کسى در سفر دچار بیمارى شد و در آستانه مرگ قرار گرفت، دو نفر مسلمان و یا غیر مسلمان را بر وصیّتِ خود گواه گیرد، لکن مراسم اداى شهادت باید پس از نماز باشد، یعنى آن دو نفر پس از اداى نماز حاضر شده و با قسم خوردن شهادت دهند که فلان مسلمان در مسافرت چه وصیت کرده است.

امروزه مرسوم است که مراسمِ قسم را در حضور قرآن و با دست گذاردن بر قرآن انجام مى‏دهند، امّا خود قرآن در این مورد مى‏فرماید: مراسم قسم پس از انجام نماز باشد!
جامعیّت نماز

خداوند، هم در آفرینشِ تکوینى و هم در دستورات تشریعى عالى‏ترین و کامل‏ترین برنامه‏ها را بکار برده است. مثلاً در آفرینش شیر مادر تمام ویتامین‏هایى را که نوزاد نیاز دارد در شیر مادر جمع کرده است.

اگر به آفرینشِ انسان نگاه کنیم مى‏بینیم آنچه در طبیعت وجود دارد در وجود انسان نیز قرار داده شده است.

اگر در طبیعت صداى رعد است، در انسان فریاد است.

اگر در طبیعت گیاه و نبات است، در انسان رویش مو است.

اگر در طبیعت رودخانه است، در انسان رگهاى ریز و درشت است.

اگر در طبیعت آب شور و شیرین است، در انسان اشک شور و آب دهان شیرین است.

اگر در طبیعت معادن بسیار است، در انسان استعدادهاى نهفته فراوان است.

شعرى است که به حضرت على‏علیه السلام نسبت مى‏دهند که فرمود:

أتزعم انّک جِرم صغیر و فیک انطوى العالم الاکبر

اى انسان! تو گمان مى‏کنى جُثّه کوچکى هستى، درحالى که جهانى بزرگ در تو نهاده شده است.

نماز نیز یک هنرنمائىِ الهى است که خداوند تمام ارزشها را به نحوى در آن قرار داده است. چه کمالى است که براى انسان ارزش باشد اما در نماز یافت نشود؟

یاد خدا، یک ارزش و تنها وسیله آرام‏بخش دلهاست و نماز یاد خداست. «اللّه اکبر»
یاد قیامت یک ارزش و بازدارنده از گناه و فساد است و نماز یادآور «یوم الدین» است.
در خطّ انبیا و شهدا و صالحان بودن یک ارزش است و ما در نماز از خدا مى‏خواهیم در «صراط الذین انعمت علیهم» قرار بگیریم.


اساس زکات در حکومت اسلامی

اساساً اصل زکات یک امر تشریعی است؛ اما موارد و متعلقات آن و بلکه منابع حد نصاب و مقدار آن از اموری است که در هر زمان مربوط به امام و ولی امر است که هرگونه صلاح بداند، تعیین کند پس طبق این برداشت، منابع زکات و سایر شرایط در هر زمانی دچار نوسان است آنچه در پی می آید، یکی از جدیدترین آثار حضرت آیت الله موسوی بجنوردی است که از نظر خوانندگان گرامی می گ
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 28 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 38
اساس زکات در حکومت اسلامی

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

زکات در حکومت اسلامی

اساساً اصل زکات یک امر تشریعی است؛ اما موارد و متعلقات آن و بلکه منابع حد نصاب و مقدار آن از اموری است که در هر زمان مربوط به امام و ولی امر است که هرگونه صلاح بداند، تعیین کند. پس طبق این برداشت، منابع زکات و سایر شرایط در هر زمانی دچار نوسان است. آنچه در پی می آید، یکی از جدیدترین آثار حضرت آیت الله موسوی بجنوردی است که از نظر خوانندگان گرامی می گذرد.

زکات همچون نماز پیوسته جزء فرایض مهم به شمار می رفته است. همان گونه که انبیای الهی وظیفه داشتند مردم را به اقامه نماز دعوت کنند،سخن می گوید، به اقامه صلات و ایتای زکات، آن هم مقارن با یکدیگر اشاره می کند.1 خداوند درباره حضرت اسماعیل(ع) می فرماید: <و اذکُر فی الکتاب اسماعیل انهُ کان صادق الوعد و کان رسُولاً نبیّاً و کان یأمُرُ اهلهُ بالصلوه و الزّکاه و کان عند ربّه مرضیّاً> (مریم، 54، 55). همان طور که ملاحظه می شود، ایتای زکات نه تنها متوجه خود آن حضرت، بلکه به عنوان یک تشریع الهی برای عموم افراد و اهل و قوم ایشان نیز بوده است. در جای دیگر وقتی به میثاق با بنی اسرائیل می پردازد، عنوان می کند: <و اذ اخذنا میثاق بنی اسرائیل ... و اقیمُوا الصلوه و اتُوا الزّکوه` > (بقره، 83) از زبان حضرت مسیح(ع) نیز در گهواره می فرماید: <و اوصانی بالصلوه و الزّکوه مادُمتُ حیّاً...> (مریم، 31)؛ یعنی از نماز و زکات به عنوان دو فریضه ثابت و تغییرناپذیر مادام که آن حضرت زنده است، یاد می کند. یا آنجا که درباره اهل کتاب می گوید: <و ما امرُوا الّا لیعبُدُوا الله مُخلصین لهُ الدّین حُنفاء، و یُقیموُا الصّلوه و یُؤتُوا الزّکوه و ذلک دینُ القیمه...> (بینه، 5) درواقع وجود نماز و زکات را از جمله شروط دین می شمارد. بدین ترتیب معلوم می شود که جاودانگی زکات به اندازه نماز است یعنی به قدمت تاریخ ادیان الهی از اولین تا آخرین. باید اذعان کرد که نماز و زکات از مشخصات دین حنیف است که خود فصل مشترک جمیع ادیان سماوی و حنفای مرسل می باشد. واژه زکات در قرآن از نظر لفظی و معنایی متجاوز از یکصد مرتبه تکرار شده است. در این میان واژه زکات به صورت معرفه 30 بار آمده که 27 بار آن مقارن با کلمه صلات و حتی در یک آیه آورده شده است. از همین رو زکات به عنوان رکن دین مبین اسلام شناخته شده است و اساساً سنت قرآن است که این دو را مقارن همدیگر عنوان می کند. بر همین مبنا ابوبکر گفت: <لا افرق بین شیئین جمعها الله": بین آن دو چیزی که خداوند آنها (نماز و زکات) را با یکدیگر مقارن کرده است، فاصله نمی اندازم. حال به نمونه هایی دیگر از این آیات اشاره می شود.

1- <تلک آیاتُ القُرآن و کتابٍ مُبینٍ هُدیً و بُشری للمؤمنین الّذین یُقیموُن الصّلوه و یؤُتوُن الزکوه`> (نمل، 3-1) در اینجا زکات به عنوان شرط ایمان و قرین و عدل نماز مطرح شده است.
2- <و اقیمُوا الصّلوه و آتُو الزّکوه و اقرضُوا الله قرضاً حُسناً> (مزمل، 20).

3- <فان تابُوا و اقامُوا الصّلوه و آتُوا الزّکوه فاخوانُکُم فی الدّین> (توبه، 11) در این آیه توبه، نماز و زکات، شروط ورود به دین اسلام معرفی شده اند.

تشریع زکات در دین مبین اسلام در اولین آیات الهام شده به مهبط وحی آمده است. مثل آیه فوق الذکر از سوره مزمّل و نیز آیه 6 و7 از سوره فصلت که می گوید: <و ویل للمُشرکین الذّین لایُؤتُون الزّکوه و هُم بالاخره هُم کافروُن>، که درواقع ندادن زکات را شرط شرک و کفر دانسته است. هرچند در اجرای این دستور گرانبهای اسلامی تا سال هشتم یا نهم مماطله شد یا حتی پس از نزول آیه شریفه: <خُذ من اموالُهُم صدقه> که دستور صریح قرآن در اخذ زکات می باشد. رسول اکرم(ص) تا یکسال در امر جبایه و جمع آوری زکات امهال کردند، <حتی حال علیهم الحول> و در پایان سال عاملان زکات را برای جمع آوری و اخذ زکات اعزام نمودند. البته قول مشهور آن است که زکات در مدینه تشریع شده است و آیات مکی مشعر به زکات را از نوع زکات نفس تفسیر و تأویل کرده اند. برخی اقتران زکات به ایتاء را بر زکات مال تفسیر نموده اند، چون ایتاء به معنای اعطا می باشد، لذا دلالت بر مال می کند.

اما گفته اند که زکات در آیات مکی به صورت مطلق و مستقل از حدود، قیود، نصاب و مقادیر و نیز جبایه و جمع آوری می باشد و زکات با تعیین نصاب، برنامه جمع آوری و اخذ آن در سال دوم هجری قمری و در مدینه واجب شده است زیرا در مدینه بود که جماعت مسلمانان توانستند کیان مستقل و حکومت داشته باشند.

سپس تکالیف و احکام اسلامی و از جمله زکات صورت جدیدی به خود گرفت و از حالت مطلق و عمومیت خود خارج و به شکل قوانین الزامی و اجرایی و عینی تبیین شد. در تأیید این قول گاه اظهار می شود که آیات مکی به صورت وصفی یا اخباری است همچون: <الذین یؤُتوُن الزکوه...> یا <ایتاء الزکوه و...> اما در آیات مدنی به صورت امر و دستور صریح آمده است مثل: <اقیموا الصلوه و آتُوا الزکوه`>.

در اهمیت زکات همین بس که از جمله فصول ممیز شرک و اسلام و مرز بین کفر و ایمان معرفی شده است: <فان تابُوا و اقامُوا الصلاه و آتُوا الزکوه فاخوانکُم فی الدین> که ایتای زکات را شرط ورود به دین و جماعت مسلمانان دانسته یا در آیه: <ویل للمُشرکین الذین لایؤُتوُن الزکوه`> ندادن زکات را شرط کفر و شرک قلمداد کرده و از اولین علامات آن شمرده است. همچنین می بینیم که در قرآن دستور اجتناب و دست کشیدن از قتال با مشرکان منوط به تحقق سه شرط است که سومین آن ایتای زکات می باشد: <فاذا انسلخ الاشهُرُ الحُرُمُ فاقتُلُوا المشرکین حیثُ وجدتُموُهُم و خُذُوهُم و احصُروُهُم واقعُدوُا لهُم کُلّ مرصدٍ فان تابُوا و اقامُوا الصّلوه و آتُوا الزّکوه فخلُّوا سبیلُهُم انّ الله غفُور رحیم > (توبه، 5). بدین ترتیب سه شرط: توبه از شرک، اقامه نماز و ایتای زکات، می تواند موجبات کف مسلمانان از قتال با مشرکان را فراهم سازد. درواقع تقارن همیشگی بین نماز و زکات در آیات کریمه قرآن، خود دلالت بر اهمیت و جایگاه پرمنزلت و اساسی آن داشته و به عنوان اصل و رکن دین و احکام اسلامی مشخص شده است. در روایات بسیاری نیز آمده است که زکات از ارکان خمسه اسلامی است و اساس اسلام بر آن استوار می باشد، همچون روایاتی که بیان می دارند: <بنی الاسلام علی خمس، علی الصلوه و الزکوه` و الصوم و الحج و الولایه`>. در آیاتی از قرآن کریم، پیامبر(ص) به جهاد با کسانی دعوت می شود که حاضر به پرداخت زکات نیستند. همچنین در قصص و روایات متعدد، پیامبر(ص) پس از امتناع قوم یا قبیله ای از ایتای زکات، دستور آماده شدن لشکر وتجهیز قوا برای جنگ را صادر فرمودند. در زیر بعضی از این موارد آورده می شود که در کتابهای معتبر تاریخ و سیره رسول الله(ص) نمونه های مشابه آنها قابل پیگیری است:

1- <بعث رسول الله(ص) بشر بن سفیان و ... علی الصدقات> (ابن هشام، ج 4، ص224). پیامبر گرامی اسلامی(ص) بشر بن سفیان را برای اخذ صدقات بنی کعب از قبیله خزاعه فرستادند. بشر به جانب ایشان آمد در حالی که در نواحی آنان عمر بن جندب منزل گرفته بود. پس بنی خزاعه گوسفندان و سایر حیوانات خود را برای پرداخت زکات جمع آوری کردند. لکن بنی تمیم آن را زشت و منکر شمردند. لذا کمانهای خود را کشیده و شمشیرهای خود را برهنه نموده آماده قتال شدند. به ناچار مأمور زکات به حضور پیامبر(ص) آمد. رسول خدا فرمودند: <من لهولاء القوم؟> (چه کسی داوطلب جنگ با این گروه است؟) آنگاه عیینه بن بدر فزاری به جنگ ایشان داوطلب شد. رسول الله او را با پنجاه سوار فرستادند. پس رفتار رسول خدا با کسانی که از پرداخت زکات خودداری می کردند، مانند رفتار با کفار و مشرکان بود و قتل آنان و اسیری زن و فرزندان ایشان را جایز و لازم می دانستند. اساساً رسول الله(ص) در نامه هایی که به روسای قبایل می فرستادند در مورد زکات آنان را در صورت تمرد به غزا و جنگ تهدید می کردند.

2- نامه رسول الله(ص) به اهل عمان <من محمد رسول الله الی اهل عمان، اما بعد فاقروا بشهاده ان لا اله الاالله و النبی رسول الله و اتو الزکوه و احضرو المساجد و الا غزوتکم> (هیربد 1352، 85) که در این نامه هم آمده است که اگر زکات ندهید، با شماخواهیم جنگید.

3 - اخذ زکات از قبیله بنی المصطلق یکی دیگر از شواهد تاریخی این مدعاست که در سیره رسول الله است. در اثر اشتباه کاری ولید که گفته بود مسلمانان از پرداخت زکات خودداری کرده اند، رسول الله تصمیم به جنگ و کارزار علیه آن قبیله را گرفتند. اما نزول آیه مبارکه: <و ان جائکم فاسق بنبأ...> (هیربد 1352، 86) مانع وقوع جنگ شد.

4- به ابوبکر گفتند از آنان که زکات نمی دهند اما نماز می گزارند، در گذر. ابوبکر گفت: <و الله لاافرق بین شیئین جمع الله بینها. و الله لو منعوا عاقلاً مما فرض الله و رسول لقاتلتهم علیه.> (هیربد 1352، 87) به خدا بین دو چیزی که خدا آن دو را با هم جمع کرده است اشاره به آیاتی که در آن اقامه نماز و ایتای زکات مقارن یکدیگر آمده اند جدایی نمی اندازم. به خدا اگر زانوبند شتری را از آنچه خدا و رسول فرض کرده اند، ندهند، هر آینه با ایشان قتال خواهم کرد. اساساً زکات از همان ابتدا توسط مأموران پیامبر(ص) و خلفای صدر اسلام جمع آوری می شده است، جز در زمان عثمان که به نقل از سیوطی در الاوائل آمده است: <اول من فوض الی الناس اخراج زکوتهم عثمان بن عفّان> (هیربد 1352، 87) یعنی اولین کسی که اخراج زکات را به خود صاحبان اموال زکوی تفویض و واگذار نمود و به صورت اجباری و با ارسال مأمور، زکات را جمع آوری نکرد عثمان بن عفان بود. علامه حلی در کتاب منتهی المطلب می گوید: <قال الشیخ و یجب علی الامام ان یبعث ساعیاً فی کل عام لجبابه الصدقات لان النبی(ص) کان یبعثهم فی کل عام و متابعته واجبه> وی همچنین می گوید: <و ما ذکره الشیخ جید> (بی تا، ذیل مبحث زکات).

احادیث بسیاری بر عدم اعطای زکات بر غیرشیعه و سلاطین جور مثل بنی امیه و عباس تأکید دارند که فرار از اعطای زکات شاید ریشه در همین اجتنابها داشته باشد و گرنه روایات صریحی داریم که اجباری بودن اخذ زکات را نشان می دهد مثل روایتی از حضرت علی(ع) که می فرماید: <یجبر الامام <الناس> علی اخذ الزکوه من اموالهم لان الله یقول: خذ من اموالهم صدقه>. (علامه مجلسی 1403 ج 96، 86) بنابراین همان طور که از تاریخ، سیره و روایات برمی آید، ایتای زکات اساساً فرض اجباری است که می توان نسبت به افرادی که از پرداخت آن امتناع می ورزند، متوسل به زور، قانون و حتی قتال شد.

موارد وجوب زکات


بنابر نظر مشهور بین فقیهان شیعه زکات بر نُه چیز واجب است:

در حیوانات: گوسفند، شتر و گاو. در هر یک از دامهای سه گانه نصاب جداگانه ای است. گوسفند پنج نصاب، گاو دو نصاب و شتر 12 نصاب دارد. اینها اگر در بیابان بچرند و همه سال رها باشند و به کار گرفته نشوند و در تمام سال در ملک مالک باشند، صاحبان آنها، باید شماری از آنها را از باب زکات پرداخت کنند.

در نقدینگی: طلا و نقره. در پولهای از جنس طلا و نقره سکه خورده اگر به نصاب لازم که در طلا، نصاب نخست آن بیست و نصاب دوم آن چهار مثقال و در نقره نصاب نخست آن، 105 و نصاب دوم آن 21 مثقال است، برسند.

از سوی دیگر، <نقدین> به اعتبار اینکه وسیله پرداخت قیمت در معاملات و سکه رایج بود، در شریعت اسلام موضوع حکم وجوب زکات شده است و با استناد به برخی روایات چنین می نماید که هدف از وجوب زکات، در حالی که نقدین در آخر سال به حد نصاب معین برسد، مبارزه با فقر است. به گونه ای که اگر مقدار زکات برای رفع فقر کافی نبود، بشود (با نصاب بالاتر) مبلغ معین زکات را اضافه کرد. در قانون اسلامی، به استناد روایات و اجماع فقها، وجوب پرداخت زکات نقدین، مشروط به شرایط معینی است. از جمله آنکه باید نقدین، مسکوک و جاری در معاملات باشد و یک سال بر آن بگذرد و حد نصاب خاص داشته باشد. اما خود طلا و نقره، از آن جهت که طلا و نقره است، زکات ندارد. بنابراین، چون مسکوک و رایج بودن برای معامله شرط است پس اگر طلا و نقره مسکوک به دلیل ضرب جدید یا تغییر شکل آن از بازار معامله خارج شد یا شخص، طلا و نقره مسکوک را ذوب کرد یا آن را تبدیل به زیور کرد، دیگر زکات ندارد. پس همان گونه که در روایات تصریح شده وجوب زکات به این دلیل است که طلا و نقره وسیله معامله است بنابراین، طلا و نقره مسکوک که به شکل شمش یا دستبند یا گوشواره یا زیورآلات دیگر باشد یا اگر مسکوک از رواج افتاده باشد یا ذوب شده باشد، زکات ندارد. پس پرداخت زکات منحصر به درهم و دینار می باشد که وسیله داد و ستد و قراردادها است.

از آن رو که درهم و دینار وسیله پرداخت قیمت کالا در معاملات است، معیار وجوب زکات نیز می باشد. بنابراین، وقتی طلا و نقره به پول تبدیل شد چه فلز چه کاغذ چون نمودار قدرت خرید و برطرف کننده نیازهای ضروری است و چون با تکیه به روایات، دلیل وجوب زکات مبارزه با فقر است همه اینها موجب می شود که بگوییم در مورد اوراق مالی (بهادار) نیز در صورت رعایت شرایط لازم برای وجوب زکات نقدین یعنی گذشت یک سال و نصاب معین، زکات واجب است. زیرا در مورد نقدین الزام به پرداخت زکات به این علت بود که نقدین وسیله معامله و مظهر قدرت خرید بود و همان گونه که در روایات به صراحت آمده است، اگر معامله با نقدین صورت نگرفت مانند زیور آلات زکات بر آن واجب نیست.

نکته مهم دیگر آنکه طلا و نقره ای که در معاملات به عنوان بهای کالا به کار رفته است، طلا و نقره خالص نیست و مقدار معینی ناخالصی دارد. به همین جهت، نمی توان طلا و نقره را به اشکال مختلف از جمله به صورت درهم و دینار درآورد. اینکه داخلیها و ناخالصیها باید به چه نسبتی باشد، در وجوب پرداخت زکات مهم نیست. بلکه معیار وجوب پرداخت زکات صرفاً به رسمیت شناختن این دو، یعنی درهم و دینار جهت پرداختن به عنوان نقد رایج، میان اهالی شهر و عرف مردم بوده است. بنابراین، آنچه در روایات مربوط به زکات نقدین مهم است اینکه اینها به اعتبار سکه مورد معامله در عرف مردم رایج است و از این رو، خود فلز طلا و نقره در پرداخت وجوب زکات فقط به دلیل قدرت خریدی است که داشته اند و وسیله پرداخت بوده اند. البته تعدادی از روایات با مبنای گذشته مغایر است. زیرا الزام به دفع زکات را منحصر به مقدار طلا و نقره خالصی می دانند که در مسکوکات رایج در معاملات وجود دارد.

با آنچه گذشت چون در حال حاضر، اوراق مالی به جای سکه های رایج در آن دوران، مظهر قدرت خرید و وسیله برآوردن نیازهای ضروری است، پس دلایل وجوب زکات با همان شرایطی که در روایات آمده متوجه اوراق مالی نیز می شود و از این رو باید حد نصابی را که در عصر تشریع اسلامی برای وجوب زکات وجود داشت، با اوراق مالی محاسبه کرده و پس از گذشت یک سال زکات آن را بپردازند (موسوی بجنوردی، 1380، ج1).

در غلات چهارگانه، اگر پس از خشک شدن، به نصاب لازم: 288 من تبریز و 45 مثقال کم، برابر با 207/847 کیلوگرم برسد، قانون زکات آنها را در برمی گیرد و صاحبان آنها در هنگام وجوب زکات، که در گندم و جو، وقت بستن دانه، در خرما هنگام زرد، یا قرمز شدن و در کشمش هنگام بستن دانه های انگور است، باید زکات آنها را پس از کسر هزینه بپردازد.

زکات غلات چهارگانه، آبیاری شده از باران، یا رودخانه و به وسیله دلو، یا موتور و ... است که پس از جمع آوری محصول و کسر هزینه ها باید پرداخت گردد.

از فقهای اهل سنّت، غیر از ابن حزم اندلسی، که کشمش را از قانون زکات بیرون می داند، بر وجوب زکات در چیزهای نه گانه، اتفاق نظر دارند. صرفنظر از ناهماهنگی اندکی که در پاره ای شرایط وجوب هر یک و اندازه نصاب آنها وجود دارد وجوب زکات را در آنها مسلّم می دانند (علامه حلی منتهی المطلب ج 1، 473؛ علامه حلی تذکره الفقها ج 1، 205؛ شیخ طوسی خلاف ج 2، 61-51؛ شیخ طوسی مبسوط ج 1، 190؛ سید مرتضی جوامع الفقهیه، 240؛ شیخ مفید المقنعه، 234؛ شیخ انصاری کتاب الزکاه ج 10، 128؛ علامه حلی مختلف الشیعه ج 3، 72-71).
از عبارت محقق و دیگران استفاده می شود در میان علمای شیعه، ابن جنید اسکافی، وجوب زکات را تنها در موارد نه گانه نمی داند بلکه در ذرت، عدس، کنجد، برنج و... نیز واجب می داند. ابن جنید، زکات زیتون و روغن آن را اگر از زمینهای عشریه به دست آمده باشند، واجب دانسته است.

ابن جنید می گوید: در زمینهای عشری، زکات آنچه داخل پیمانه شود از: گندم، جو، کنجد، برنج، ارزن، ذرت، عدس، جوترش و دیگر دانه ها و از خرما و کشمش گرفته می شود.
ابن جنید، زکات را در عسلی که از زمینهای عشری به دست می آید، واجب می داند. از این عبارات استفاده می شود که ابن جنید اسکافی، زکات را تنها در چیزهای نُه گانه نمی داند.
غیر از ابن جنید، گویا یونس بن عبدالرحمان، از راویان و فقیهان بزرگ و از اصحاب امام کاظم و امام رضا(ع) (رجال نجاشی ج 2، 42 ش 1209) چنین نظری داشته است. وی بر این نظر بوده که ویژه بودن زکات در نُه چیز مربوط به صدر اسلام بوده و چیزهای دیگری پس از آن توسط پیامبر(ص) و امامان(ع) بدان افزوده شده است. وی می گوید:

معنای سخن پیامبر که فرموده: <ان الزکاه فی تسعه اشیاء و عفا عما سوی ذلک> آن است که واجب بودن زکات در نُه چیز در آغاز نبوت بوده است و همان گونه که نماز در آغاز دو رکعت بود و سپس پیامبر(ص) بر آن هفت رکعت افزود، زکات نیز را در آغاز بر نُه چیز واجب فرمود و سپس بر همه دانه ها قرار داد.

از ظاهر عبارت یونس بن عبدالرحمان برمی آید که وی خواسته بین روایاتی که زکات را فقط در نُه چیز واجب می دانند و روایاتی که زکات را فراتر از نُه چیز واجب می دانند، جمع کند. از این رو، آن را توجیه کرده است.

نعمان بن ابی عبدالله فقیه و قاضی القضاه حکومت فاطمیان، در نیمه دوم قرن چهارم (تهرانی، 324) نیز بر این نظر بوده که زکات، غیر از موارد نه گانه را هم دربرمی گیرد.

وی در توضیح این حدیث از پیامبر اکرم(ص): <و ما سقت السماء و الانهار ففیه العشر> می نویسد:

<هذا حدیث اثبته الخاص و العام عن رسول الله(ص) (نعمان بن محمد ج 1، 265) و فیه ابین البیان علی انّ الزکاه تجب فی کل ما انبتت الارض، اذ لم یستثنی رسول الله(ص) من ذلک شیئاً دون شیء و روینا عن اهل البیت(ع) من طرق کثیره و باسناد العامه عن رسول الله(ص). این سخن پیامبر(ص) را همگان، شیعه و سنی، قبول کرده اند. در این سخن به روشنترین بیان، وجوب زکات بر هر آنچه از زمین می روید، بیان شده، زیرا پیامبراکرم(ص) از آن چیزی را جدا نفرموده است. وی فقیه دربار فاطمیان بوده و به باور برخی، از افکار احمد بن حنبل تأثیر پذیرفته است، از این روی، بیشتر فقهای ما به نظریات وی توجه چندانی نکرده اند.


جنگ در قرآن چگونه آماده است

کسی که یک مقداری آشنا باشد به منطق قرآن، می بیند که این قرآن است که وادار کرد پیغمبر اسلام را به اینکه با این سرمایه دارها دائماً در جنگ باشد و با این کسانی که در حجاز و در طائف و در مکه و اینها، سرمایه دار بودند و صاحب قدرت و اشخاص قلدری که قدرتمند بودند، قرآن بود که پیغمبر اکرم را وادار کرد به اینکه با این مردمی که با ملیت مردم، با منافع توده ها
دسته بندی معارف اسلامی
فرمت فایل doc
حجم فایل 23 کیلو بایت
تعداد صفحات فایل 38
جنگ در قرآن چگونه آماده است

فروشنده فایل

کد کاربری 8044

جنگ در قرآن

کسی که یک مقداری آشنا باشد به منطق قرآن، می بیند که این قرآن است که وادار کرد پیغمبر اسلام را به اینکه با این سرمایه دارها دائماً در جنگ باشد و با این کسانی که در حجاز و در طائف و در مکه و اینها، سرمایه دار بودند و صاحب قدرت و اشخاص قلدری که قدرتمند بودند، قرآن بود که پیغمبر اکرم را وادار کرد به اینکه با این مردمی که با ملیت مردم، با منافع توده های مردم مخالف هستند و استثمار می کنند اینها را، با اینها باید جنگ بکنید و تادیبی حاصل بشود.

جنگهایی که پیغمبر در زمان حیاتشان فرموده اند (بعد از اینکه آن وقتی که اسباب جنگ فراهم شد برایشان) این جنگها همیشه با زورمندها بوده است، با آنها مثل ابوسفیان و امثال آنها که قدرتمندها بودند و اینها منافع ملتها را، ملت خودشان را می‌خواستند برای خودشان چیز بکنند و ظلم و ستمکاری و اینها، بی عدالتی رایج بوده است و جنگهایی که واقع شده، بین مستضعفین بوده و مردم طبقه سه (فقرا) با این زورمندها و آنهایی که می خواستند حق فقرا را اصولاً خدامحوری و دین گرایی پایه اصلی اندیشه ایشان بوده و همواره بر دفاع از حریم ارزشهای اسلام و قرآن تاکید کرده‌اند و حتی جنگها را به منظور توسعه اسلام در عالم بیان داشته اند، در دوران دفاع مقدس می فرمایند:

«جنگ ما جنگ عقیده است و جغرافیا و مرز نمی شناسد»

این به ان مفهوم است که مبنای تفکر مبارزاتی امام (ره) دیانت است که در همه زمینه ها بر فهم فقهی تکیه دارد و هدف آن پیاده کردن اسلام و تربیت انسان سالم در جوامع است.

ترسیم چنین افق وسیعی از حوزه دفاعی حضرت امام (ره) تحقیقی است جامع که از بضاعت این مقدمه خارج است ولی با اندک دقتی بعد جهانی و همیشگی امر دفاع را در اندیشه های والای معظم له می توان دید: دفاع از اسلام و مسلمین، دفاع از محرومین و مستضعفین، دفاع از حزب الله، دفاع از نهضت و کشور اسلامی، دفاع از جان، مال و آبرو و دفاع از عزت و استقلال سیاسی و...

این الگوگیری دفاعی دقیقاً منطبق بر قرآن و سیره پیامبر (ص) است. ایشان با دقت سیره پیامبر (ص) و ائمه (س) را مورد بررسی قرار داده، درسهای لازم را از آن گرفته و به دیگران آموخته اند.

آشنایی حضرت امام (ره) با سیره نبوی پیامبر (ص) در حقیقت یافتن الگو و سرمشق زندگی برای دستیابی به حیات طیبه الهی است. سیره حضرت در نحوه ارتباط با خداوند، دوستان، دشمنان، منافقان، حکومت و هبری، تبلیغات، سیاست خارجی، جنگ و صلح، اسیران جنگی، آموزش و سازماندهی و... تمامی آموزنده است، چنانکه در بیانی فرموده اند:

«اگر یک ملتی بخواهد مقاومت کند برای یک هدف حقی، باید از تاریخ استفاده کند. از تاریخ اسلام استفاده کند ببیند که در تاریخ اسلام چه گذشته، و اینکه گذشته سرمشق است برای ما»، «ولکم فی رسول الله اسوه حسنه» پیغمبر بزرگ اسلام، همه چیزش را فدای اسلام کرد، تا پرچم توحید را به اهتراز در آورد.»

این پیر فرزانه همواره در طول حیات مبارزاتی و انقلابی خود سعی داشتند سیره پیامبر اسلام (ص) و ائمه معصومین (س) را به دور از هرگونه خرافه و اندیشه واهی ارائه دهند و دنباله روی آنان قرار گیرند:

«با خدای خویش عهد نموده ایم که دنباله روی امام خود سیدالشهدا (ع) باشیم» جنگهای اسلام مقصدی جز تربیت انسانها و جاری کردن احکام خداوند و ممانعت از ظلم ستمگران نداشته است. و مکتب اسلام هم استفاده از جنگ را تا مرز ضرورت، محدود ساخته و آن را به عنوان آخرین وسیله برای جلوگیری از تجاوز و طغیان و تادیب مفسدان و ظالمان پذیرفته است. مفسدانی که براساس امیال شیطانی خود همیشه در صدد پایمال کردن حقوق مادی و معنوی انسانها بوده و هیچ گاه جوامع بشری از وجود چنین افرادی خالی نبوده است، و با توجه به اینکه اسلام شریعتی صریح و گویا برای مشکلات انسانها، و صاحب روشهایی قاطع و قابل اجرا است؛ در اوج عطوفت و مهربانی، در برابر ستمکاران و جباران شدت عمل دارد به این علت دستوراتی قاطع به پیروانش صادر نموده و خواهان مبارزه تا رفع فتنه در عالم شده است، و امام راحل با آگاهی کامل در تمامی مراحل مبارزاتشان از این فکر بهره جسته‌اند:

«هیهات که خمینی؛ در برابر تجاوز دیوسیرتان و مشرکان و کافران به حریم قرآن کریم و عترت رسول خدا و امت محمد- صلی الله علیه و آله وسلم- و پیروان ابراهیم حنیف ساکت و آرام بماند و یا نظاره‌گر صحنه های ذلت و حقارت مسلمانان باشد. من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرتها و ابر قدرتها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه می دهد و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام، این پا برهنه های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت را از...

بخورند و لسان قرآن در آیاتی که در باب جنگ، جنگ با این مشرکین که در آن وقت دارای قدرت بودند، آیاتی که وارد شده است یکی و دو تا نیست، بسیار آیات در باب جنگ است و در جدال با اینها و در تمام قرآن اگر پیدا بکنید یک آیه ای که مردم را بگوید با اینها ملایمت بکنید و بروید توی خانه تان بخوابید تا اینها هر کاری که بخواهند بکنند، بکنند، اگر این جور پیدا شد، آن وقت حق دارد کسی بگوید که این قرآن آمده است و دین آمده است و افیون است.

این دینی که همه تحرکها به واسطه دین است، قرآنی که آیات غتالش آنطور روشن است، آیات تحرکش آنطور روشن است اسمش را می گذارند افیون یعنی می خواهد مردم بیچاره را بخاباند تا قدرتمندها بخورند. قرآنی که به جنگ قدرتمندها آمده است، اینها می گویند قدرتمندها درست کرده اند که بیچاره ها بخوابند!! آن نبی اکرم و سایر کسانی که اسلامی هستند. جنگهایش با همین قدرتمندها بوده است.

قرآن پر است از این آیاتی که این آیات مردم را وادار کرده است و پیغمبر را مامور کرده است که جنگ کنند با کسانی که متعددی هستند، با ظالمها جنگ بکنند.

جنگهای حق طلبانه

رواج اسلام

پیغمبر اکرم (ص) (اصلاً من تاریخ درست نمی دانم اما اینهایی که به گوشم مانده) بعد از اینکه فتح حنین را کردند، دو مطلب که آموزنده است برای اشخاصی که بخواهند چیز بفهمند، دو کار ایشان کردند از قراری که در تاریخ است، یکی اینکه یکی از سران این کفار فرار کرد و رفت به جده که توی کشتی بنشیند و فرار کند، پیغمبر اکرم جبه مبارکشان را (به حسب این نقل) دادند به کسی که ببر به او بده، من از او گذشتم، بیاورش. این ابوسفیان که تا آخر عمرش هم اسلام نیاورد همین صورت بود، آن اولادش هم، همین طور آن ابوسفیان با اینهمه چیز و آن کفار قریش با آنهمه کذا، غنایم را وقتی که آوردند، غنایم جنگ حنین را وقتی که آوردند، حضرت به اینها داد، صد شتر به این صد شتر به این سیصد شتر به آن، چقدر شتر به اینها داد با اینکه- خوب- حضرت که می دانست اینها کافرند، حضرت که می دانست اینها مشرکند، مقدسین ایستادند که آقا آخر ما چکاره ایم، حضرت فرمود که اینها شتر بردند، من همراه شما هستم، شما میل ندارید رسول الله با جای شتر همراه شما بیاید؟ شما ببینید چه بزرگی بود، چه آدم بزرگی بوده است این مرد، با قطع نظر از باب نبوت، مغز، چه مغز عالی است، از آن طرف کفار قریش را آنطور استمالت می کند که اینها لااقل اگر در باطن خبیث هستند ظاهرشان، ظاهر مسلم باشد، بیایند بچسبند به اسلام، از این طرف هم آنهایی که اشکال می کنند، به آنطور نرم و خوب قشنگ جواب می‌دهد و قانعشان می کند.

جنگهای اسلام را ببینید که با چه اشخاصی، با چه قشرهایی بوده است، برای منفعت بوده؟ وقتی هم، آن وقتی هم که در جنگ حنین بود که یا یکی دیگر از جنگها، وقتی هم که غلبه کردند، هرچه بود حضرت رسول دادند به خود همان مشرکین، اصلاً مادیت مطرح نیست در اسلام.

انبیا که جنگ می کردند با مخالین توحید، مقصدشان این نبود که جنگ بکنند و طرف را از بین ببرند، مقصد اصلی این بود که توحید را در عالم منتشر کنند، دین حق را در عالم منتشر کنند. آنها مانع بودند، اینها می دیدند که مانع را باید برداشت و به مقصد رسید.

رسول اکرم- صلی الله علیه و آله و سلم- مقصدشان این نبود که مشرکین مکه را از بین ببرند و یا مشکرین جزیره العرب را از بین ببرند، مقصد این بود که دین اسلام را منتشر کنند و حکومت، حکومت قرآن باشد، حکومت اسلام باشد. آنها چون مانع بودند از اینکه این حکومت اسلامی تحقق پیدا بکند منتهی به جنگ می شد و معارضه، آنها معارضه می کردند با حکومت اسلامی، اینها مقابله می کردند. جنگها، جنگهای زیادی که پیغمبر اکرم صلی الله علیه و آله و سلم فرموده است. همه برای این معنا بوده است که موانع را از سر این مقصد الهی، مقصد اعلی که دارند و آن تحکیم حکومت اسلامی، حکومت الله، حکومت قرآن، همه برای این بود. به طوری که اگر چنانچه معارض با این نبودند معلوم نبود که جنگ پیش بیاید.

پیغمبر اسلام برای اسلام خیلی زحمت کشیده، تمام عمرش در زحمت بوده، تمام عمرش آن وقتی که در مکه بود زحمتش یک طور بود با آن رنجی و تعبی که بود و مدتها در حبس، یعنی بیرون بود و نمی توانست اصلاً خودش را نشان بدهد. آن وقت هم که مدینه آمدند این جنگهای زیادی که با مشرکین واقع شد و با خائنها و با گردن کلفتها و با ثروتمندها تا اینها را بخواهند خاضع کنند برای اسلام. بسته بودند چند نفر را داشتند می آوردند، اسیر کرده بودند، فرمود ببین ما با زنجیر اینها را بهشت می بریم، جنگهایشان برای این بود که مردم را آدم کنند، نه این بود که مملکت بگیرند.

سیدالشهدا در همان ظهر عاشورا که جنگ بود و آن جنگ بزرگ بود و همه در معرض خطر بودند وقتی یکی از اصحاب گفت که ظهر شده است فرمود که یاد من آوردید نماز را و خدا تو را از نمازگزاران حساب کند و ایستاد در همان جا نماز خواند. نگفت که ما می خواهیم جنگ بکنیم، خیر، جنگ را برای نماز کردند.

امیرالمومنین وقتی که یک مساله ای یک چیزی از او پرسیدند در همان بحبوحه جنگ ایستاد و جواب داد گفت که حالا... من شمشیر برای این می زنم. جنگ در اسلام یک چیزی نیست که خودش یک مطلبی باشد، یک چیزی باشد که طرحی باشد. جنگ برای این است که آن زباله هایی که هستند، آنهایی که مانع از پیاده شدن اسلام هستند، آنهایی که مانع از ترقی مسلمین هستند، آنهنا را از بین راه بردارند، مقصد این است که اسلام را پیاده کنند و با اسلام انسان درست کنند.

پیغمبر اکرم جنگ کرده است برای اسلام، حضرت امیر جنگ کرده است برای اسلام. صدر اسلام در یک چند سال چندین جنگ، هشتاد تا، چقدر جنگ واقع شد.

پیغمبر اسلام تا آن وقتی که در بستر مرگ خوابیده بود جیشش را فرستاده بود و بیرون مدینه تجهیز کرده بود برای مقابله با کفار.

حضرت امیر سه جنگی را که کرده است با اصحاب پیغمبر، با نزدیکان پیغمبر، با مقدسهای حقه باز کرده است و این برای مصلحت اسلام بوده است. گرچه من می‌دانم که در بعضی دلها اشکال به حضرت امیر هم هست، بعضی اشخاص به حضرت امیر هم اشکال دارند، ولو جرات نمی کنند بگویند که «چرا با مسلمان ها جنگ کرده است!» لکن حضرت امیر تابع اسلام است، اسلام بگوید با مسلمین جنگ کن، جنگ می‌کند؛ بگوید با کفار جنگ کن، جنگ می کند، وقتی بنا شد یک طایفه ای از مسلمین، اینها توطئه کردند برای اینکه اسلامی که می خواهد متولد بشود، این را از بین ببرند و یک دسته دیگر هم اغفال کردند دنبال این معنا، تکلیف حضرت امیر- سلام الله علیه- است که شمشیر را بکشد ودر سه جنگ با مسلمین- جنگ- کسانی که اظهار اسلام می‌کردند و فریاد اسلام می کشیدند و همه شان همه از صدام مسلمانتر بودند، شمشیر را بکشد و در سه جنگ با مسلمانها جنگ بکند برای اطاعت امر خدا و برای حفظ اساس اسلام.

آن روزی که اساس اسلام و اساس دیانت اسلام بستگی دارد به جنگ کردن با کسانی که اظهار اسلام می کنند یا واقعاً هم مسلمان هستند، وقتی بنابراین شد، شمشیر را باید بکشند مسملین و با اینها جنگ بکنند.

حضرت امیر هم جنگ کرده با یک قدرتی که متشبث به اسلام هم بوده مثل معاویه که حجت ما الان بر این نزاعی که بین، بر این مبارزه ای که بین مسلمین و بین این دستگاه فاسد است، حجت ما در جواز این و لزوم این عمل، حضرت امیر سلام الله علیه است و عمل سیدالشهدا- سلام الله علیه- که دو نفر آدمی که اینها قدرت داشتند، آن شامات را آنها گرفته بودند و تحت قدرتشان بود و جنگها، چیزها داشتند، فوجهای از سرباز داشتند اینها که مسلمان بودند.

اسلام آن اسلامی است که در نیم قرن فتح کرد تمام این ممالک را برای اینکه آدمشان کند، نه فتح اسلام مثل فتح سلطنتهای سلطانهای دیگر، مثل فتح نادر شاه است، خیر، آن طرز حکومت اسلام، طرز حکومت آدم سازی است، شما خود روسای اسلام را باید ملاحظه کنید، مثل پیغمبر اکرم که رئیس اسلام است، امیرالمومنین که بعد از او رئیس اسلام بود.

قبل از یک نیم قرن در حدود سی سال این امپراتوریها را همین عده عرب کمی که ابتدا دور رسول اکرم بودند و اینها را ساخت پیغمبر اکرم، در یک مدت کمی دو تا امپراتوری که آن وقت تقریباً تمام دنیا زیر بیرق این امپراتوریها بوده، یکی امپراتوری ایران بود یکی هم روم بود، هر دو را آنها فتح کردند. همچو تحرکی در اینها آورد که از جزیره العرب راه افتادند آمدند ایران را گرفتند و رفتند روم را گرفتند و رفتند تا اروپا همه جا را تسخیر کردند.

تسخیرها تسخیری نبود که مثلاً فرض کنید مثل ناپلئون باشد که بخواهد یک مملکتی را بگیرد، تسخیرهای اسلامی برای این بود که مردم را بسازد، مردم را موحد کند، مردم را عادل کند، مردم را روشن کند به مسائل. اینطور بوده است، نه این است که می خواستند کشور گشایی کنند، نه مسائل کشورگشایی نبوده، مسائل این بوده است که می خواستند مردم را رو به راه کنند یعنی وحشیها را متمدن کنند، یعنی کسانی که همدیگر را می خوردند، قرآن کریم در نیم قرن، این جمعیتی که- هم را- همیشه جنگ می کردند و یکدیگر را می خوردند به یک صورت عادلانه در آورد که با هم آنطور رفتار می کردند که ممالک متمدنه رفتار می کردند.

کوششهایی که انبیا می کردند و جنگهایی که با مخالفین راه حق می کردند و خصوصاً جنگهایی که در صدر اسلام واقع شد، مقصد جنگ نبوده است و مقصد کشورگشایی هم نبود، مقصد این بوده است که یک نظامی عادلانه که در آن نظام عادلانه، احکام خدا جاری بشود. انبیا آنهمه زحمت کشیدند نه فقط برای اینکه طرف را از صحنه خارج کنند و خودشان صحنه را دست بگیرند، بلکه مقصد اصلی این بوده است که این انسانهایی که انسانیت ندارند، این اشخاصی که در راه خلاف دارند سیر می‌کنند و آنها می دیدند که این راه خلاف، راه شقاوت است، راه ضلالت است، راهی است که مردم را در این دنیا به شقاوت و در آن دنیا هم به مهلکه می کشاند، انبیا از طرف خدای تبارک و تعالی مامور شدند برای نجات مردم... این همه جنگهایی که در اسلام شده است و زحماتی که اولیای خدا کشیده اند و اینها برای اینکه اسلام را پا برجا کنند، احکام اسلام را پیاده کنند آن هم برای اینکه انسانها را هدایت کنند به یک واقعیاتی که اطلاع بر آن ندارند، راه را نمی دانند، آنها می دانند راه را اینطور باید بروند.

در قرآن که به پیغمبر اکرم می فرماید که تو چرا اینقدر غصه می خوری برای اینهایی که مسلمان نمی شوند، پیغمبر غصه می خورد برای کفار، کفار که نمی آیند. در یک جنگی که یک دسته ای را اسیر کرده بودند و بسته بودند و می آوردند، فرمود که ببین، ما با زنجیر می خواهیم اینها را به بهشت ببریم، اینها را ما اسیر کردیم، آوردیم آدمشان کنیم و بفرستیمشان به بهشت. پیغمبر و همین طور سایر پیغمبرهای آسمانی اصلاً بنایشان بر این است که همه بشر را سعادتمند کنند، هیچ نظری ندارند که یک ناحیه‌ای باشد و یک ناحیه دیگر، در عین حالی که خوب پیغمبر اکرم عرب است و عربستانی است لکن می فرماید هیچ عربی بر هیچ عجمی تفوق ندارد و هیچ عجمی هم بر هیچ عربی. میزان، اطاعت خداست و تقواست.