دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 16 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 24 |
عربستان پیش از اسلام
براى بررسى دقیق تاریخى، فرهنگى، اجتماعى و سیاسى عربستان پیش از اسلام لازم است زندگى بدویان و بادهنشینان را در چند مورد مطالعه نمود:
1- منابع: به اشعار عرب قبل از اسلام و تفسیرى که از آنها باقى مانده و ضربالمثلهاى آنان استناد مىشود.
2- تاریخ: زندگى یکجانشینان و صحراگردان که اغلب به غارت و بعضا به تجارت مىپرداختند مطرح مىشود.
3- روابط سیاسى: به ساختار قبایل عرب پیش از اسلام که کمتر به آن توجه شده، مىپردازد.
4- دورنماى اخلاقى: به جهت ویژگى خاص صحرا، برخى خصوصیات از جمله وفادارى، جوانمردى و... مورد ستایش اعراب قرار داشت.
5- مذهب: آیینهایى در میان عرب وجود داشت که هر یک در معبد ویژهاى انجام مىشد، اگر چه این آیینها در زندگى بدویان اهمیت مذهبى اندکى داشتند.
آگاهى ما از عرب بادهنشین در عربستان پیش از اسلام عمدة از دو منبع ناشى مىشود: 1- مقدار معینى از اشعار پیش از اسلام باقى مانده است.
2- تفسیرهایى از این اشعار و ضربالمثلهاى عربى قدیم، توسط پژوهشگران مسلمان از قرن دوم اسلامى به بعد گردآورى شده که مشتمل بر مواردى از سنن متداول [عرب] درباب رویدادهاى ادوار پیش از اسلام است. این موارد نیز توسط پژوهشگران دیگر در آثار ویژهاى جمعآورى شده است. اشعار پیش از اسلام، از نظر سند از سوى پژوهشگران معاصر، بویژه دى. اس. مارگلیوث و طه حسین رد شده است. اما تئورىهاى اینان از سوى اکثریت پژوهشگرانى که وفادارانه به انتشار کل اشعار پیش از اسلام اقدام کردهاند - در عین پذیرش برخى از مجعولات - مورد قبول واقع نشده است; (مقایسه کنید با:اى. جى. آربرى: قصاید هفتگانه، لندن، 1957، ص 228-254). به همین شکل، گزارشهاى تاریخى که زمانى از سوى پژوهشگران غربى بىارزش تلقى مىشد، امروزه از مبانى واقعى برخوردارند و شرایط زندگى جاهلیت را منعکس مىسازند; هرچند که براى یک تاریخ مناسب، کافى نمىباشند. در موارد معین، این موارد سنتى با گزارشهاى قرآنى یا استنتاج از اینها تایید مىشود و هر دوى اینها با کتیبهها و سنگ نوشتههاى زیادى که توسط باستانشناسان در عربستان یافتشده است تکمیل و تایید مىگردد.
صحراگردان از سپیده دم تاریخ، از صحارى عربستان، بر اراضى واقع در محدوده تمدنهاى یکجانشین فشار وارد مىکردند. در برخى از دورهها، فشارها شدیدتر و نفوذ به اراضى مسکونى عمیقتر مىشده است و گفته شده که صحراگردان، همانند موج در مىرسیدهاند. عبرانىها، آرامىها، اعراب و نبطىها از زمانهاى پیش از میلاد به سوریه و عراق وارد شدهاند، و درحالىکه شش قرن پیش از هجرت، فشارهاى بیشترى از ناحیه اعراب و پالمیرىها وجود داشته است.
صحرانوردان که در آغاز براى تاخت و تاز مىآمدند، به تدریج در آنجا مستقر مىشدند (مانند تنوخ در عراق، در حدود سال 225م) . روابطى نزدیک میان بدویان ساکن و آنهایى که هنوز در صحرا بودند، امر تجارت را تسهیل مىکرد. تنها صحراگردان مىتوانستند کاروانهاى تجارى را براى عبور از صحرا هدایت کنند و فقط صحراگردان تنومند مىتوانستند عبور بىخطر چنین کاروانهایى را تضمین کنند. لذا در تاریخ امپراتورى بیزانس و ساسانى، صحراگردان در دو نقش یورشگر و تاجر ظاهر مىشدند.
دو امپراتورى به طرق گوناگون مىکوشیدند تا یورشهاى خصمانه و غارتگرانه صحرانوردان را از خود دفع کنند. مؤثرترین راه این بود که فرمانروایان نیمه بدوى را در مرزهاى امپراتورى به خدمت گیرند تا گروههاى یورشگرى را که از قلب صحارى مىآمدند از محدوده خود برانند. این نقش در عراق، توسط ملوک لخمى حیره از حدود سال 300م تا پایان عمر این سلسله، در سال 602م، ایفا مىشد. در مرز بیزانس نیز، همین نقش را غسانیان ایفا مىکردند، اما اینان بعدها داراى اهمیتشدند (در سال 529م بود که یوستینین به شاهان غسانى عناوین شخصى اعطا کرد) و ظاهرا تنها یک اردوگاه براى پایتخت داشتند و در مقایسه با حیره فاقد شهر بودند. این سیستم دفاعى، اندکى قبل از حملات مسلمین تغییر یافت. یک ایرانى مقیم حیره، رهبر اعراب را، که ریاستبر لخمىها را به عهده داشت، کنترل مىکرد، درحالىکه بیزانس به غسانىها کمک مىکرد تا هجوم ایران را قطع کنند و اوضاع را به حال اول برگردانند.
با اینکه روشن است که صحرانوردان عربستان به طور گستردهاى درگیر تجارت بودهاند، اما جزئیات آن هنوز به طور دقیق بررسى نشده است. صحرانوردان نه تنها با امپراتورىهاى ایران و بیزانس، بلکه با پادشاهى حمیرى در عربستان جنوبى (تا زمان سرنگونى آنها توسط جشیان در سال 525م) نیز در ارتباط بودهاند. درخشش تمدن عربستان جنوبى در گرو تجارت بود و با زوال تجارتش (شاید به جهت از دست دادن کنترل بر دریاى سرخ)، آن تمدن نیز رو به انحطاط گذاشت. در سنن متداول عرب، شکسته شدن سد مارب عامل فروپاشى تمدن عربستان جنوبى دانسته شده است، اما از کشفیات باستانشناسى که بیان کننده تخریب سیستم آبیارى است پیدا است که این موارد، علائم و نشانههاى زوال عربستان جنوبى هستند، نه علت آن. در سنن متداول عرب، حرکتبسیارى از قبایل صحراگرد به سمتشمال (با ترک زندگى یکجانشینى) بیشتر در پیوند با شکسته شدن سد مارب معرفى شده است.
در همین زمان، تجارت زمینى به وسیله کاروان شتر، میان یمن، سوریه و عراق شروع به رشد کرد و تا سال 600م، این امر عمدة در کنترل قریش مکه بود. قریش، شهر مکه را به عنوان مرکز کار در اختیار داشت و تا اندازهاى از بدویت فاصله گرفته بود، اما تجارتشان، اتحاد و روابط با بسیارى از قبایل صحراگرد را اقتضا مىکرد.
همراهى حفاظت کاروانها مشارکت در معیشت و بازارهاى مکاره بدویان را با اهمیت مىساخت; آنجا که کاروانها، مالالتجارهها را مىآوردند و این امکان را براى صحرانوردان به وجود مىآوردند که بسیارى از کالاهایى را که در صحرا تولید نمىشد به دست آورند. در مجموع، اقتصاد بدوى در عربستان پیش از اسلام، به دور از خود کفایى و خود بسندى بود.
واحدهاى سیاسى و اجتماعى در میان بدویان عربستان، گروههایى بودند که تا حدودى تنوع یافته بودند. نویسندگان غربى معمولا از اینها به عنوان «قبایل، یا در مورد بخشهاى فرعى و گروههاى کوچکتر [به عنوان] «شبه قبایل» و «طوایف» یاد مىکنند. اما این اصطلاحات به طور دقیق با اصطلاحات عربى منطبق نیست. در زبان عربى براى چنین واحدهاى سیاسى و اجتماعى لغتهایى وجود دارد، اما در حقیقت عمومىترین لفظ مورد استفاده براى اشاره به یک قبیله یا طایفه، باید «بنوفلان» باشد.
در مورد ساختار قبایل پیش از اسلام در شعاع پیشرفتهاى اخیر در انسانشناسى اجتماعى هنوز به طور کافى مطالعه نشده است. در سنن متداول عرب چنین گفته مىشود که [این قبایل] در ابتدا از طریق خویشاوندى ذکور ایجاد شدهاند هر چند که استثنائات مسلمى نیز بر این امر وجود دارد. شخصى که از طریق خون به یک گروه منتسب نمىشد (غیر صحیح یا غیر صمیم) مىتوانست از بخشى از امتیازات عضویت - نظیر حمایت کامل - برخوردار شود. او مىبایستبه عنوان یک همپیمان (حلیف)، یک همسایه حمایتیافته (جار) یا یک زیردست (مولى) عمل نماید. ظاهرا دستجات براى همپیمانى (حلف) برابر بودند، اما وقتى که یک فرد به تنهایى در میان یک قبیله یا طایفه به عنوان همپیمان زندگى مىکرد، تمایل مىیافت که به جایگاه وابستگى یا فرمانبردارى فروافتد. از سوى دیگر، حمایت همسایگى (جوار) از سوى کسى که آن را اعطا مىکرد - حتى در نوع موقت آن - تا حدى دلیل بر اشرافیت و برترى بود، و این جوار مىتوانستشکلى موقتیا دائمى داشته باشد. حالت مولایى براى یک برده از طریق رها شدن [از بردگى] حاصل مىشد. مردان عرب که در خرد سالى از راه اسارت در جنگها به بردگى گرفته مىشدند - و حتى بردگان حبشى نیز - مىبایست وابسته به یک قبیله مىشدند. فردى که به خاطر رفتار پرگزندش با قبیله، یا به قتل رساندن یک خویشاوند، از قبیلهاش اخراج مىشد ممکن بود تنها و سرگردان (صعلوک) بماند و یا خود را به عنوان جار و غیره به قبیلهاى دیگر وابسته نماید.
دلایلى قوى در دست است که دیدگاه سنتى که بیان مىکند اعضاى یک قبیله یا طایفه از راه نسبت پدرى پیوند مستحکم یافتهاند، گزارش کاملى از موضوع نیست، ولو اینکه برخى از قبایل [بر این اساس] تاسیس شده باشند; اولا: نشانههاى زیادى از وابستگى به دودمان مادرى در میان قبایل عرب در روزگار محمد[ص] موجود است. همچنین، مورادى هست که مىتوان براساس آن حدس زد که وابستگى به دودمان پدرى بعدها جایگزین آن شده است. با اینکه مسلم نیست که وابستگى به دودمان مادرى چه اندازه وسیع بوده و در عمل جریان داشته است، اما سند کافى در دست است تا اعتبار یافتههاى نسبشناسان را که در آثار پژوهشگران مسلمان متاخر وابستگى خاص به دودمان پدرى را نشان مىدهند، در تردید افکند. احتمال دارد که در برخى موارد، وابستگى به دودمان مادر غالب بوده است. چون محققان بعدى نتوانستهاند شجره نامه وابستگى به دودمان پدرى را براى عضوى از قبیله پیدا کنند، حدس زدهاند که این عضو مىبایستحلیف بوده باشد. شاید این روایت که رییس طایفه زهره در مکه - اخنس بن شریک - حلیف بوده استبه همین صورت تبیین شده باشد. ثانیا: استدلال شده که برخى از نامهاى قبایل اساسا نامهاى گروههایى با ریشههاى سیاسى یا محلى بوده است و دلالتبر نسب مشترک ندارد (مقایسه شود با نالینو: مجموعه مقالات، جلد سوم، ص 27-29). ممکن است این امر در برخى موارد رخ داده باشد و سپس نسبشناسان متاخر، اسامى گروه را به نیاکان قبیلهاى تغییر داده باشند، اما خطرناک است اگر همه نسبشناسان را از این طریق بررسى کنیم. آنچه که با اطمینان مىتوان بیان کرد این است که اساسا ساختار قبایل صحرا متغییر بوده است. برخى از این قبایل رونق مىیافتند و چنان زیاد مىشدند که نمىتوانستند عملا و به طور مؤثر به عنوان یک واحد بمانند و به دو شبه قبیله یا بیشتر تقسیم مىشدند. این احتمال بیانگر این واقعیت است که اعراب روزگار محمد[ص] نامهایى براى گروههاى مشخص داشتند که مشتمل بر قبایل متعدد بود (مقایسه شود با نالینو: همان، ص 76). از سوى دیگر درجایى که قبیلهاى رونق نمىیافت از شمار آن کاسته مىشد و از آن پس مىبایست میان وابسته شدن به برخى از قبایل قدرتمندتر یا اتحاد با قبایل ضعیفتر و یا نابود شدن، یکى را انتخاب کند، بر این اساس، برخى از قبایل ضعیفتر اطراف مکه به صورت گسترده وابسته به قریش شدند. برخى دیگر نیز خود را متحد کرده و به احابیش - در معناى احتمالى جمعیتبىشمار مرکب - شهرت یافته بودند (نظر لامنس که احابیش را بردگان حبشى مىداند با گزارشهاى ابن هشام ص 245 و ابن سعد، ج اول، ص 81 تعارض دارد; مقایسه شود با مونتگرى وات: محمد در مدینه، ص 81 و محمد حمیدالله در مطالعات شرقى در آثار جرج لوىدلاویدا، ج اول، ص 434-447).
امور مربوط به یک قبیله معمولا در یک انجمن (مجلس) که همه اعضاى قبیله در آن حضور داشتند رتق و فتق مىشد. امکان اظهار نظر براى همه وجود داشت، اما سخنان فردى که اقتدارش به رسمیتشناخته شده بود از اعتبار بیشترى برخوردار بود. رهبر یا رییس قبیله - سید - با بیعت افراد انجمن با او منصوب مىشد. او معمولا از خانواده شرافتمندى بود، اما هیچ قانونى در باب ارشدیت (نخستزادگى) وجود نداشت. در شرایط سخت صحرا، این یک اصل بود که رهبر مىبایستشخصا به طور مؤثر قادر به رهبرى باشد و افراد پایین مرتبه نمىتوانستند به این عمل مبادرت ورزند. سید وظایف معینى داشت: به خصوص اینکه روابط قبیله یا طایفه [خود را] با قبیله یا طایفه دیگر محترم بدارد. او مىتوانستبراى مجاورت با قبیله دیگر پیمان ببندد و نیز مسؤول پرداخت فدیه اسیران و خونبهاى [مقتولان] بود. او معمولا ادعاى پذیرایى از بیگانگان را داشت و از او انتظار مىرفت تا به فقراى قبیله خود انفاق نماید. در عوض این وظایف، او از حق ویژهاى براى دریافتیک چهارم غنایم به دست آمده در جنگها برخوددار بود. مشاجرههاى میان اعضاى یک گروه معمولا به سیدشان ارجاع داده مىشد. مشاجرههاى میان اعضاى گروه که با سید مشترک نبود معمولا منجر به جنگ مىشد، اما در برخى مواقع به یک داور (حکم) ارجاع داده مىشد. در قسمتهاى مختلف عربستان یک یا دو مرد یافت مىشدند که از نظر دانایى و بىطرفى برجسته بودند و به طور مدام از آنها درخواستحکمیت (داورى) مىشد. هر قبیله، صرف نظر از تسلیم داوطلبانه به تصمیم یک داور (حکم) و جدا از عضویت در پیمان اتحاد قبایل، یک واحد سیاسى مستقل به شمار مىآمد. گاهى سید یک قبیله قدرتمند از راه قدرت شخصى و نیز از طریق دلاورى نظامى خود بر تعدادى از قبایل دیگر تسلط مىیافت و در نتیجه، آنها با او متحد مىشدند و دستوراتش را اجرا مىکردند. اما با از میان رفتن شخصیت قدرتمند، این اتحاد از هم مىپاشید و انزجار چهره مىنمود.
زندگى یک بیابانگرد در یک شرایط بسیار سخت طبیعى شروع مىشد. در اغلب مواقع، وسایل معاش کمتر از حد کفاف مردم بود. لذا گرایشى پایدار جهت ربودن وسایل معاش - بویژه شتر - از افراد ضعیف وجود داشت. این امر موجب سازماندهى صحراگردان در یک قبیله یا طایفه با درجه عالى از همبستگى گروهى مىشد. گروههاى بزرگتر، قوىتر بودند، اما در موارد معین که نیاز به یافتن چراگاه براى شتران باعث پراکنده شدن [گروه] مىشد، مشکل زیادى براى یک گروه که مىخواستبه عنوان یک واحد مؤثر عمل کند، ایجاد مىگردید. لذا همانگونه که در بالا اشاره شد، قبایل موفق و بزرگ، به تجزیه شدن تمایل مىیافتند.
براى بدویان، حمله و یورش جهت تصرف شتران تقریبا حکم تفریح و سرگرمى را داشت، اما خونریزى [در این جهت] منع شده بود. وقتى که خصومت عمق بیشترى مىیافت، چهره تهاجمها نیز تغییر مىکرد: مردان بالغ به قتل مىرسیدند; زنان و کودکان اسیر مىشدند و براى فدیه نگهدارى شده و یا به عنوان برده به فروش مىرسیدند. قانون مقابله به مثل (قصاص) که عموم آن را پذیرفته بودند، براى جلوگیرى از کشتار گستاخانه و غیر مسؤولانه به کار مىرفت; زیرا این موضوع مایه تفاخر قبیله براى حمایتیا انتقام از اعضا و وابستگانش بود.
در روزگاران گذشته، یک جان به انتقام جان دیگر گرفته مىشد، اما در روزگار محمد[ص] گرایشى براى پیمان خونبها (دیه) به جاى جانستانى وجود داشت وپیامبر هم در ترویج آن مىکوشید و معمولا براى [دیه] یک مرد بالغ، یکصد شتر تعیین مىکردند. بعضى اوقات که انتقام گرفتن را ناجوانمردانه مىپنداشتند، مىکوشیدند تا [با ازدواج]، شیر را جایگزین خون نمایند.
بدویانى که نیازمند موفقیت در زندگى سخت صحرا بودند خصوصیاتى را تحسین مىکردند: وفادارى به گروه خویشاوندى و آمادگى براى یارى رساندن به خویشاوند علیه بیگانه - در هر فرصت - جایگاه والایى داشت. این بود که پایمردى و جوانمردى به هم مىپیوست و شجاعت در نبرد، صبورى در مصیبت، پافشارى در انتقام، حمایت از ضعفا و مبارزه با اقویا را معنا مىبخشید (آر. آ. نیکلسون، تاریخ ادبیات عرب، کمبریج، 1930م، ص79).
شاعران نقش عمدهاى در زندگى اعراب پیش از اسلام ایفا مىکردند. معمولا قصاید آنها یا مشتمل بر مفاخر و مباهات بود که فردى، قبیلهاش را به خاطر جوانمردى و پاکدامنى مىستود، و یا [حاوى] سخریه و بدگویى (هجاء) بود که فردى به وسیله آن، دشمنش را نکوهش مىکرد. گاهى فضیلت انسانى یا فقدان آن به حد زیادى به ارث برده مىشد. رفتار قهرمانى یک فرد نشان از خصوصیات قهرمانانه خانواده، طایفه و قبیلهاش بود.
یک شاعر، توانایى زیادى در القاء شایستگى به قبیلهاش و یا تضعیف روحیه دشمن داشت. شاعران در عربستان پیش از اسلام احتمالا از قدرتى بیش از جراید روزگار معاصر برخوردار بودهاند. اعراب، درباره آنها چیزهاى فوق طبیعى و جادویى احساس مىکردند.
هرچند نسب را زیاد برمىشمردند، اما (همانطور که گفته شد) روشن نیست که تا چه اندازه منسوب به دودمان پدرى و تا چه حد منسوب به دودمان مادرى بودهاند. بخارى چهار نوع ازدواج [مرسوم] در پیش از اسلام را شرح داده است (ترجمه توسط مونتگمرى وات در کتاب محمد در مدینه، ص 378). با اینکه بخارى ضوابطى را براى تعیین اصل و نسب شرح مىدهد، اما به نظر مىرسد که این امر مربوط به ابتداى نظام وابستگى به دودمان مادرى باشد. علاوه بر این، منابع اشاره مىکنند که گزارش بخارى جامع و مانع نیست. مسلما زیستن زن با خویشاوندان ذکورش امرى متعارف بود و شوهر وى تنها او را برا زمانهاى کوتاهى که به عنوان مثال دو قبیله به طور اتفاقى در کنار یکدیگر اردو مىزدند دیدار مىکرد.