دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 42 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 55 |
شهید مطهرى و دیدگاههاى تربیتى
قرآن مظهر رحمت و جلوه ربوبیت خداوند و کتاب شناخت و تربیت انسان است و به دلیل برخوردارى از چنین هویتى، مطالعه دقیق کتاب تشریع و نظام تکوین را به قصد دریافت تصور روشن و واقع بینانه از آنها به بشر توصیه مىنماید، تا از این طریق، راه تعالى و تکامل خود را هموار و زمینه تشکیل و تأمین زندگى آرمانى خویش را در دو جهان، فراهم سازند.
ناکامى و گمراهى انسان از نگاه قرآن در صحنه زندگى، به اشتباه در برنامهریزى، قانونگذارى و نظام رفتار خلاصه نمىشود، بلکه تفسیر و تلقى غیرواقع بینانه از هستى را نیز در بر مىگیرد و به همین دلیل در این کتاب مقدس، آموزش حکمت و حقایق هستى در کنار تلاوت آیات الهى، تزکیه و تعلیم وحى، به عنوان عامل مؤثر در جهت رهایى انسان از ضلالت مطرح است. (یتلوا علیهم آیاته و یزکّیهم و یعلّمهم الکتاب و الحکمة و ان کانوا من قبل لفى ضلال مبین) (جمعه/ 2)
بدین ترتیب، قرآن رسالت تعلیم و تربیت انسان را به عهده دارد و هر مفسر، پژوهنده و مربى که بدان روى آورد به گونهاى راهى به شناساندن نظام تربیتى قرآن مىجوید و به فرا خور فهم و توانش به تبیین دیدگاه هاى تربیتى این کتاب آسمانى دست مىیابد.
شهید مطهرى، از معدود دانشمندانى است که به دلیل شخصیت علمى، فلسفى و حضور جدى در حوزه مکتبهاى تربیتى و فلسفى معاصر خود و برخوردارى کامل از تمامىویژگىها و شرایط لازم براى یک مفسر، توانسته است گامهاى بلندى در راستاى تبیین و ارائه مکتب تربیتى قرآن بردارد، هر چند که تازه هاى استاد در این رابطه، هنوز در آثار مختلف ایشان پراکندهاند و ارائه نظاممند آنها همچنان یک نیاز شمرده مىشود!
از ویژگى هاى یافتههاى تربیتى شهید مطهرى از قرآن که بهره گیرى از آن براى نهادهاى پرورشى قابل توصیه مىباشد، توجه همزمان به فلسفه آموزش و پرورش و روش تربیتى قرآن است که در این نوشته به صورت فشرده، به مطالعه گرفته مىشود.
فلسفه تربیت در قرآن
گرچه توجه به فلسفه تربیت، پیشینهاى تاریخى به قدمت خود تربیت دارد و هر مربى و نظام تربیتى به گونه اى دیدگاههاى زیربنایى و فلسفى این حوزه معرفتى را نیز به بحث گرفته است، ولى جداسازى فلسفه تربیت از روش تربیتى همچنان فلسفه سایر علوم، گذشته چندان درازى ندارد. تعریفهایى که براى (فلسفه تربیت) ارائه شدهاند، به صورت روشن و تا حدودى همصدا پیوند بایدهاى نظام اخلاقى را با مباحث کلى و فلسفى تردید ناپذیر مىدانند، از آن جمله گفتهاند:
عناصرى که تشکیل دهنده یک نظام تربیتى هستند و به صورت نظامدار و منطقى با هم ارتباط دارند، در حقیقت برآمده و متأثر از پرسشها و بحثهاى کلىاند که ماهیت فلسفى و وجود شناختى دارند و از چیستى انسان (موضوع تربیت) و ارزشهاى انسانى (محتواى قابل انتقال به تربیت شونده) که دو عنصر اساسى در نظام تربیتى مىباشند، سخن مىگویند. [1]
جان دیوئى مىنویسد:
(اگر بخواهیم تعلیم و تربیت را به عنوان جریان تشکیل گرایشهاى اساسى، عقلانى و عاطفى نسبت به طبیعت و همنوعان تلقى کنیم، در این صورت ممکن است فلسفه را به صورت تئورى کلى یا اساس فطرى تعلیم و تربیت تعریف کنیم.) [2]
هاروى سیگل مىنویسد:
(مقصود فلسفى بودن فرد در ارتباط با آموزش و پرورش یعنى به دست آوردن یک احساس معنى، هدف و تعهد شخصى رضایت بخش براى هدایت فعالیت هاى او به عنوان یک مربى.) [3]
در تعبیرهایى از این دست، این مطلب به چشم مىخورد که موفقیت یک نظام تربیتى در گرو این است که تکیه بر یک دید کلى قانع کننده در مورد هستى، انسان و چیستى مفاهیم نظام تربیتى داشته باشد. دانشى که این نیاز را برآورده مىسازد فلسفه آموزش و پرورش نام دارد.
شهید مطهرى در مطالعات تفسیرى تربیتى خویش، به این مهم به طور جدى توجه داشته و در کنار تلاش گستردهاش جهت تبیین روشن تمامىعنوانهاى کلیدى تربیت که محور عمده فلسفه آموزش و پرورش را تشکیل مىدهند. [4] در پرتو آیات قرآن، به مطالعه انسان، جهان و آفریدگار هستى مىپردازد.
تربیت پذیرى انسان
از نگاه استاد، قرآن، انسان را موجودى مىشناسد، مرکب از بدن و روح که هویت الهى دارد [5] (و نفخت فیه من روحى) (حجر/ 29) و این روح، زاییده عنصر مادى وجود او است، (ثم أنشأناه خلقاً آخر) ولى نباید در دامن مادر طبیعت محبوس بماند، بلکه باید راه تکامل را بپیماید و گرنه در (اسفل سافلین) که چهره آن جهانىاش جهنم است: (فامّه هاویه) (قارعه/ 9) باقى مىماند. [6]
انسان در بعد الهى خود، از آغاز آفرینش، برخوردار از فطرت متعالى و انسانى مىباشد. حقیقت فطرت عبارت است از ویژگىهاى انسانى و گرایشهاى فطرى [7] مانند دین خواهى، حقیقت جویى، زیبایى دوستى، گرایش به پرسش و علاقهمندى به اخلاق که بالقوه موقع تولد در انسان وجود دارند و باید به فعلیت رسیده، راه رشد را طى کنند. [8] قرآن در این باره مىفرماید:
(فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرت الله التى فطر الناس علیها لاتبدیل لخلق اللّه ذلک الدین القیّم) (روم/30)
پس روى خود را متوجه آیین ناب کن! این فطرتى است که خداوند، انسان را برآن آفریده، دگرگونى در آفرینش الهى نیست این است آیین استوار.
قرآن جهان را در خدمت تربیت انسان دانسته است و در پرتو مطالعه کتاب هستى، باور به غیب و شناخت عقلانى و علمىآفریدگار هستى که آمیزه اى از رشد حقیقت جویى و تقرب به خداوند است، رشد و تربیت انسان را تحقق پذیر مىداند:
(دستگاه عقل و فکر انسان از راه حس، قوام و مایه و قوت مىگیرد. راه عبور به معقولات از میان محسوسات مىگذرد، و به همین دلیل، قرآن دعوت به تدبر در همین محسوسات کرده است، زیرا از همین محسوسات باید به معقولات پى برد، ولى نباید در عالم محسوس متوقف شد، (إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الالباب) (آل عمران/190)، یعنى در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانه ها و دلایلى بر روح عالم و لب و مغز عالم است.) [9]
اساس، عالم غیب است. این شهادت، ظهورى است از غیب و آیه، نشانه و علامتى است براى غیب. آیه را در جایى مىگویند که یک چیز ماهیتش اشاره به جاى دیگر باشد، پس عالم اصلاً وجودش وجود علامتى است و یک مطلبى را دارد به ما مىفهماندأ اگر انسان خودش را آن چنان که هست بشناسد، به عالم ملکوت آشنا شده و عالم ملکوت را شناخته است: [10]
(إنّ فى السموات و الأرض لآیات للمؤمنین. و فى خلقکم و ما یبثّ من دابّة آیات لقوم یوقنون) (جاثیه/43)
(بدین دلیل که در طبیعتِ آیات و نشانههاى الهى، اقتضاى رشد و تعالى نهفته است، نگاه تعالى طلبانه به جهان مىتواند رشد و تکامل انسان را در پى آورد. قرآن در رابطه بإ؛ ههه نقشه سازنده نشانههاى توحید مىگوید:
(واتل علیهم نبأ الذى آتیناه آیاتنا فانسلخ منهاأ و لو شئنا لرفعناه بها و لکنّه أخلد الى الأرض و اتبع هواه) (اعراف/176-175)
بخوان بر آنها حکایت آن کسى را که آیاتمان را در اختیار او قرار دادیم، ولى او خود را از دایره آن آیات بیرون کشید اگر مىخواستیم او را به وسیله آن آیات بالا مىبردیم، اما او خود را به زمین و طبیعت چسباند.) [11]
(انسان اگر در دنیا، با جان عالم آشنا نشد و چشم دلش باز نگردید، در آخرت نابینا محشور مىشود: (و من أعرض عن ذکرى و نحشره یوم القیامة أعمى). مىگوید: چرا مرا کور محشور نمودى (ربّ لم حشرتنى أعمى و قد کنت بصیراً. قال کذلک أتتک آیاتنا فنسیتها) (طه/126-125) تو آن چشم بینا را در دنیا پیدا نکردى و آیات ما را که جلو چشمت بود نمىدیدى، بدیهى است که اینجا هم کورى، هر که در دنیا چشم باطن داشته باشد، اینجا هم چشم دارد.) [12]
بعثت، و پرورش انسان
شهید مطهرى فلسفه بعثت را نیز در حوزه تربیت انسان جست وجو مىکند و در پى این است که ارتباط غیب را با انسان از طریق وحى بر مبناى نیاز او به رشد و تکامل تحلیل نماید و این مطلب را به عنوان یک واقعیت قرآنى و قابل مطالعه در سخنان خداوند مطرح مىکند:
(رب، در قرآن گرچه برگرفته شده از (ربب) به معناى خداوندگارى است و نه (ربو) و (ربى) به معناى پرورش، ولى هیچ یک از تربیت و صاحب اختیارى به تنهایى نمىتواند رساننده معنى رب باشد، در معناى رب هم خداوندگارى نهفته است و هم مربى. خداوند، هم کمال رسان است و هم صاحب اختیار عالم طبیعت. و ماده، هم مخلوق خداوند است و هم مربوب او، هیچ کدام از عوالم ماده کامل آفریده نشده وخداوند همه را در این جهان به کمال نهایى مىرساند و رب العالمین است. اصولاً این جهان، جهان پرورش است، انسانها اعم از خوب و بد همگى در حال پرورش یافتن هستند. [13] (کلاّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء) (اسراء/20 و 18)
ارسال پیامبران، مظهر اسم (رب) است، از این رو قرآن مىفرماید: (إنّا کنّا مرسلین رحمة من ربّک) (دخان/ 56) یعنى این پروردگار تو و پرورش دهنده آسمانها و زمین به حکم اینکه (رب) و پرورش دهنده است، پیغمبران را براى تکمیل و تربیت استعدادهاى بشر فرستاده است. [14] خداوند مىخواهد بشر را تربیت کند، مکتب تربیتى و مکتب تکمیلى فرستاده و به پیامبر مىگوید: بگیر وحى را و این وسیله تربیت و تکمیل. [15] را (اقرأ باسم ربّک الذى خلقأ اقرأ و ربّک الأکرم) (علق/2)
با توجه به اینکه دین ریشه در فطرت انسان ها دارد و گرایش هایى را که با آفرینش آنها پدید مىآیند، توضیح مىدهد. (فأقم وجهک للدین حنیفاً فطرة اللّه التى فطر الناس علیها)، و به عبارت دیگر دین رنگى است که دست حق در متن تکوین و در متن خلقت، انسان را به آن رنگ، متلوّن کرده است. [16] (صبغة اللّه و من أحسن من اللّه صبغة) (بقره/138)، بنابر این بعثت انبیاء پاسخى است به تقاضایى که در درون انسان وجود دارد، و پیامبر(ص) (مذکّر) است و در پى بیدارى نیروهاى فطرى بشر و مشتعل ساختن شعور مرموز عشق پنهان وجود او مىباشد. [17]
ولى به دلیل تغییرپذیرى چراغ فطرت، سازندگى دین بستگى به روشن بودن چراغ فطرت دارد، اگر انسانیت فطرى انسان سرجایش نباشد، تعلیمات انبیاء تأثیرى ازخود بر جا نمىگذارد، به همین دلیل قرآن مىفرماید: (ذلک الکتاب لاریب فیه هدى للمتقین) (بقره/1)، انسانها داراى دو گونه هدایت هستند: هدایت فطرى و هدایت به اصطلاح اکتسابى، و قرآن مىخواهد بگوید که تا کسى چراغ هدایت فطرىاش روشن نباشد، هدایت اکتسابى براى او فایده ندارد، یعنى تعلیمات انبیا براى اشخاص مسخ شده و انسانیت را از دست داده مفید نیست.
در سوره (ماعون) تکذیب دین (أرأیت الذى یکذّب بالدین)به کسى نسبت داده شده که از انسانیت خارج شده و یتیم را به شدت از خود مىراند (فذلک الّذى یدعّ الیتیم)؛ یعنى این امر، شرط انسانیت است و فطرت انسانیت حکم مىکند که انسان نسبت به یتیم عاطفه داشته باشد. (ولایحضّ على طعام المسکین) این کسى است که براى اطعام مساکین و تغذیه مردم گرسنه ترغیبى ندارد؛ یعنى اول انسانیتش را از دست داده، آدمىکه انسانیت را از دست بدهد، قهراً اسلامیت را هم پیش از این از دست داده، یعنى دیگر یک انسان طبیعى نیست یک انسان مسخ شده است، [18] این گونه افراد با کفر ورزیدن و مخالفت با دعوت پیامبر(ص) نامه قلبشان لاک و مهر مىشود و دلهاشان تأثیرپذیرى را از دست مىدهد. [19] (ختم اللّه على قلوبهم و على سمعهم) (بقره/7).
معنى شناسى تربیت
جاودانگى و همه زمانى بودن درکها و گرایشهاى فطرى، اساس انسانیت و تحقق دهنده معناى آن است. [20] که:
(اصل لغت تربیت، اگر به کار برده مىشود چه آگاهانه و چه غیرآگاهانه بر همین اساس است، چون تربیت یعنى رشد دادن و پرورش دادن و این مبنى بر قبول کردن یک سلسله استعدادها و یک سلسله ویژگىها در انسان است.) [21] (اگر استعدادى در یک شیئ نیست بدیهى است که آن چیزى که نیست و وجود ندارد، نمىشود آن را پرورش داد.) [22]
(ولى با پذیرش فطرت، انسانیت، تربیت و تکامل انسانیت، معنى پیدا مىکند.) [23]
استاد بر اساس چنین تحلیلى، تبیین ارزشها و تکامل را در فلسفههاى مادى، اعم از اگزیستانسیالیسم و کمونیسم به نقد مىکشد و مىگوید:
(اگزیستانسیالیست ها که واقعیت قابل تحصیل را سود مادى مىدانند و دنبال نمودن غیر آن را نامعقول مىشمارند و در عین حال ارزشها را اشیاء آفریدنى دانستهاند و نه واقعیتهاى کشف کردنى، مقصود شان یقیناً ایجاد واقعیت هاى معنوى نیست، زیرا آنها منکر واقعیت داشتن معنویاتاند، بنابراین مقصود از (آفریدن ارزشها) اعتبار ارزش است در عدالت [ مثلاً ] که نقطه مقابل ظلم مىباشد تا آن را به عنوان هدف بشناسد و این شبیه پرستش موجود دست ساز خود است که بت پرستها انجام مىدادند، در صورتى که هدف باید چیزى باشد که در مرحله بالاتر قرار دارد و انسان تلاش مىکند که به آن برسد.) [24]
مارکسیستها اخلاق را بازتاب ابزار کار مىشمارند و چون ابزار کار در حال تکامل است، پس اخلاق نیز در مسیر تکامل قرار دارد و این نامگذارى بیش نیست وحکایت از تکامل چیزى ندارد، بلکه بر اساس این دیدگاه، با از بین رفتن ابزارى، اخلاقى نسخ مىشود و به جاى آن چیز دیگرى مىآید و این با سقوط اخلاق نیز سازگار است. [25]
واقعیت ملکات اخلاقى
استاد، فطریات را استعدادهایى مىداند که در انسان بدوى وحشى، هنوز خواب هستند، [26] و اگر وارد حوزه تصور گردند، بدون نیازى به دلیل و استدلال به صورت فطرى مورد تصدیق قرار مىگیرند. [27] همین استعدادها وقتى تربیت مىیابند [28] تبدیل به خوىها وخصلتهاى اکتسابى مىشوند.
واقعیت خوى، عادت و ملکات که محصول تربیت است در کلام استاد با نوعى از تردید همراه است. ایشان پس از اشاره به سخن ارسطو که ملکات را کیفیات نفسانى نه چندان قابل تعریف مىداند، و سخن افلاطون و سقراط که تنها علم و آموزش را درامر اصلاح کافى مىداند، مىفرماید:
(در اینجا، نظریه دیگرى هم مىشود ابرازکرد که به نوعى جمع بین نظریه ارسطو و افلاطون است، و آن این است که ملکات، ازدیاد علم است؛ علم مراتبى دارد، یعنى این چیزى که ما در شعور آگاهمان به آن علم مىگوییم، یک درجهاى از علم است، انسان وقتى زیاد ممارست مىکند بر یک چیز، ملکه مىشود، آن علم است که رسوخ بیشتر پیدا کرده است. علامه طباطبایى بر این مطلب تأکید دارد.) [29]
بر اساس این سخن استاد، تربیت در حقیقت تلاشى است در جهت افزایش ممارست که افزایش آگاهى را در پى دارد، مرتبه بالاى چنین آگاهى، خوى، عادت و ملکه نامیده مىشود.
اهداف و مبانى تربیت
شناسایى و شناساندن هدف تربیت، از سرفصلهاى عمده فلسفه آموزش و پرورش [30] و از عوامل هدایت کننده اقدامات تربیتى به حساب مىآید.
شهید مطهرى، ضمن طرح اهداف حقیقى و خیالى زندگى به این نتیجه مىرسد که آخرین هدف و آرمان اصلى در اسلام جز خدا چیزى دیگرى نیست [31]، سایر هدفها زاییده این هدف [32] و هر کدام منزلى از منازل است نه سر منزل، لذا عبادت هم، چنین است، قرآن مىفرماید: [33]
(اقم الصلوة لذکرى) (طه/14)
نماز را براى یاد و ذکر من به پا دار.
استاد تمام هدفگیرىهاى صحنه زندگى را، بازتاب خداجویى مىشناسد. جهت توضیح هر چه بیشتر مطلب، پاسخ ایشان را به این پرسش که چرا انسان تنوع طلب است مىخوانیم:
(تحلیل صحیح این مطلب این است که انسان اگر به آن چیزى که مطلوب حقیقى و واقعى او است برسد آرام مىگیرد. سرگردانى انسان، ناشى از این است که آن حقیقت را به صورت مبهم مىخواهد و براى او تلاش مىکند. به یک چیز مىرسد خیال مىکند این، همان است، ولى یک مدتى که از نزدیک او را بو مىکند، فطرتش او را رد مىکند، مىرود سراغ چیز دیگر این است که قرآن مىفرماید: (الذین آمنوا و تطمئنّ قلوبهم بذکر اللّه ألابذکر اللّه تطمئنّ القلوب) (رعد/28)، یعنى تنها با یاد خدا دلها آرام مىگیرد.) [34]
ایشان یاد خدا را هدفى مىشناسد که با آبیارى آن، تعقل و احساسات نیز رو به رشد مىگذارند [35] و با کسب درجات قرب پروردگار، علم، قدرت، حیات، اراده، مشیت و نفوذ نیز تکامل پیدا مىکنند. [36]
ییاد خدا همان گونه که هدف اساسى تربیت قرآنى شمرده شده است، اساسى ترین پایه و مبناى نظام تربیتى دین نیز به حساب مىآید، زیرا در تعریف مبانى تربیت آمده است:
(منظور از مبانى آموزش و پرورش، پایههاى اساسى است که آموزش و پرورش بر آنها استوار مىشود.) [37]
آموزش و پرورش داراى چهار پایه یا عامل اساسى است که هم از آنها اثر مىپذیرد و هم در آنها اثر مىگذارد، این چهار پایه عبارتند از: مبانى روان شناسى، مبانى اجتماعى، مبانى فلسفى و مبانى اجتماعى. [38]
بر اساس دو تعبیر بالا، مبناها و فعالیتهاى تربیتى، داراى رابطه زیربنایى و روبنایى و تأثیر و تأثّر متقابل مىباشند.
درمبانى تربیتى مورد قبول استاد که عبارتند از: حس کرامت، حس حقیقت جویى، وجدان جمعى و خداخواهى، دو ویژگى یاد شده به صورت روشن قابل مطالعه هستند و نقش زیربنایى آنها در شکل گیرى نظام و اقدام تربیتى و نیز تأثیر و تأثّر متقابل بین آنها و فعالیتهاى پرورشى، تردید ناپذیر است. این مبانى در نگاه اول، متفاوت و با ماهیتهایى روان شناختى، فلسفى وجامعه شناختى به نظر مىآیند، ولى با دقتى، مطالعه کننده باور مىکند که تمام آنها ماهیت روان شناختى دارند و در نهایت به یک اصل پایهاى برمىگردند که خداگرایى باشد.
انسان و حس کرامت
استاد، حس کرامت را پایه، محور و توجیه کننده ارزشهاى اخلاقى مىشناسد [39] و براین باور است که (شرافت) و (کرامت) ذاتى انسان است و ناآگاهانه آن کرامت را احساس مىکند و بعد در میان کارها و ملکات احساس مىکند که این کار با آن شرافت متناسب هست یا نه، وقتى احساس تناسب و هماهنگى مىکند آن را خیر و فضیلت مىشمرد، و وقتى آن را بر خلاف آن کرامت مىیابد آن را رذیلت مىداند. [40]
قرآن با صراحت مىگوید: (و لقد کرّمنا بنى آدم)
(مقصود این است که ما در خلقت و آفرینش، او را مکرّم قرار دادیم؛ یعنى این کرامت و شرافت و بزرگوارى را در سرشت و آفرینش او قراردادیم.) [41]
(اسلام وقتى که مىخواهد انسان را به اخلاق نیک فرا خواند، او را به یک نوع درون نگرى دعوت مىکند تا حقیقت وجودى خود را کشف کند، آن گاه احساس کند که پستى با جوهر وجود او سازگار نیست و براساس چنین درکى کارهاى بایسته و انجام دادنى را از کارهاى نبایسته بازشناسد و این است معنى (و نفس و ماسوّاها. فألهمها فجورها و تقواها) (شمس/7 8) [42]
در زمینه ناسازگارى بعد ملکوتى انسان که احساس کرامت را در متن خود دارد با رذیلتها، و سازگارى آن با فضیلتها مىنویسد:
(به آن خود توجه کردن، یعنى حقیقت انسانیت خویش را دریافتن و شهود کردن. وقتى انسان به او توجه مىکند، آن را به عنوان محض حقیقت در مىیابد، چون جوهر او جوهر حقیقت است و با باطل و ضد حقیقتها و پوچها و عدمها ناسازگار است، او با راستى سازگار است، چون راستى حقیقت است و دروغ، چون پوچى و بى حقیقتى است، با او ناسازگار است او از سنخ قدرت و ملکوت است، پس با عجز و ضعف و زبونى ناسازگار است؛ از سنخ علم است، با جهل ناسازگار است؛ از سنخ نور است باظلمت ناسازگار است؛ از سنخ حرّیت و آزادگى است پس با ضد آزادى ها و ذلت و با بردگى اعم از اینکه بخواهد برده انسان دیگرى باشد یا برده شهواتش که با خود اوست، ناسازگار است، از سنخ قداست یعنى تجرد و ماوراى خاکى بودن است، با آلودگىهاى خاکى و طبیعى که انسان بخواهد اسیر طبیعت باشد، ناسازگار است.) [43]
وى بر اساس دادههاى قرآن بر این مطلب نیز تأکید دارد که انسانها حتى مؤمنان به جاى توجه به خود و دستیابى به تکامل، در معرض خطر خودباختگى قرار دارند:
(قل إنّ الخاسرین الذین خسروا أنفسهم) (زمر/15)
بگو زیان کاران حقیقى کسانى هستند که خود را زیان کردهاند.
منشأاین خودباختگى، خود فراموشى است که از فراموش گرفتن خدا سرچشمه مىگیرد، قرآن مىفرماید:
(ولاتکونوا کالذین نسوا اللّه فأنساهم أنفسهم) (حشر/19)
نباشید چون آنها که خدا را فراموش کردند، پس آن گاه خداوند آنها را به فراموش کردن از خودشان واداشت.
اگر انسان خیال کند که خودِ واقعىاش را دریافته است بدون اینکه خدا را دریافته باشد اشتباه کرده، این از اصول معارف قرآن است [44]، همیشه خود را گم کردن، عکس العمل قهرى خدا را گم کردن است. [45]
حسّ حقیقت جویى
حس حقیقتجویى یکى دیگر ازخواستههاى فطرى و پایههاى بناى تکامل و رشد شخصیت انسان است.
استاد مطهرى، این حس را منشأ پیدایش علم و فلسفه مىشناسد [46] و (گویا) انتقال از علت به معلول را نیز از جلوههاى حس حقیقتجویى مىداند که بر اساس آن انسان در جستوجوى خدا برآمده و از علتها به علة العلل رسیده است. [47] انسان با مطالعه طبیعت که مورد سفارش قرآن است به اداره هستى و طبیعت از سوى نیروهاى مافوق طبیعت ایمان پیدا مىکند. [48] و از راه خواندن کتاب خلقت به شناخت خداوند نایل مىگردد. [49] البته در صورتى که خرد انسان از امور حسى، وهمى، خیالى و تعصّبها رهایى یافته و به صفاى لازم رسیده باشد. [50]
(إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار لآیات لاولى الألباب)
در خلقت آسمان و زمین، در مشاهده همین پیکر عالم و پوسته و قشر عالم، نشانهها و دلایلى بر روح عالم و لُبّ هستى است، ولى براى کسانى که خود داراى اندیشه باشند.
(الذین یذکرون اللّه قیاماً و قعوداً و على جنوبهم و یتفکّرون فى خلق السموات و الأرض ربّنا ما خلقت هذا باطلاً سبحانک فقنا عذاب النار) (آل عمران/191 و190)
آن کسانى که خدا را در دل خود یاد مىکنند، در اندیشه خود با خداى عالم و مرکز و روح عالم ارتباط پیدا مىکند، در همه حال در یاد او هستند، در حالى که ایستادهاند و در حالى که نشستهاند، در حال آسایش و درحال سختى، در همه حال، در نظام عالم فکر مىکنند؛ مىرسند به آنجا که به حرکت غایى و تسخیر موجودات پى مىبرند و مىفهمند که عبث نیست، خودشان عبث آفریده نشدهاند، قیامت و رسیدن نتیجه اعمالى در کار هست. [51]
قرآن مسائلى را به عنوان موضوع تفکر پیشنهاد مىکند که نتیجه مطالعه آنها علوم طبیعى، ریاضى، زیستى، تاریخى و غیر آن است:
(إنّ فى خلق السموات و الأرض و اختلاف اللیل و النهار و الفلک التى تجرى فى البحر بما ینفع الناس و ماأنزل اللّه من السماء من ماء فأحیا به الأرض بعد موتها و بثّ فیها من کلّ دابّة و تصریف الریاح و السحاب المسخّر بین السماء و الأرض لآیات لقوم یعقلون) (بقره/164)
در آفرینش آسمان ها و زمین، در گردش شب و روز، در حرکت کشتى بر روى آب، آمدن باران، حیوانات روى زمین، بادها و ابرها، در همه اینها نشانههاى قدرت و حکمت پروردگار است و شناخت نظام آنها انسان را به توحید نزدیک مىکند. [52]
خلاصه سخن اینکه از نردبان حس حقیقت جویى و موضوعات قابل مطالعه در رابطه با آن، مىتوان به غیب و توحید رسید؛ پس بایستى با چنین هدف گیرى به استفاده از آن پرداخت.
وجدان عمومى
استاد مطهرى وجدان عمومىرا نیز یکى از مبانى اخلاقى و تربیتى اسلام مىداند [53] که نه تنها در قالب انسان دوستى که در قالب دوستى اشیاء ظهور پیدا مىکند.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 25 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 47 |
( زن از دیدگاه شهید مرتضی مطهری )
ازنظر مطهری زندگی اجتماعی آدمی برخلاف زندگی اجتماعی حیوانات همواره دستخوش تغییر وتحول است. طبیعت انسان را بالغ و آزاد و خود سرپرست قرار داده است . انسان راه خود را به کمک عقل وعلم وبا قوانین وضعی می پیماید و به همین دلیل است که در مسیر تکامل خود به فساد و انحراف کشیده میشود . به عقیده مطهری این دو استعداد یعنی استعداد انحراف و استعداد تکامل از یکدیگر تفکیک اپذیر نیستند . دو استعداد بالا انسان را به افراط وتفریط می کشانند . او معتقد است که انسان کوشش میکند با نیروی علم و ابتکار، هم خود را با مظاهر ترقی و پیشرفت زمان هماهنگ کند، و هم جلوی انحرافات زمان را بگیرد . امااین روند همواره در مسیر درست خود حرکت نمیکند و انسان دچار بیماری جمود و جهل میگردد . به عقیده مطهری بیماری اول سکون و توقف ،و بیماری دوم سقوط و انحراف را برای زندگی آدمی به ارمغان می آورد .
مطهری میگوید:
جامد از هر چه نو است متنفر است و جز با کهنه خو نمیگیرد ، و جاهل هرپدیده نو ظهوری را به نام مقتضیات زمان ، به نام تجدد وترقی موجه میشمارد . جامد هر تازهای را فساد و انحراف میخواند و جاهل همه را یک جا به حساب تمدن و توسعه علم و دانش میگذارد .
قطعه بالا در شناسایی دیدگاه اجتهادی مطهری دارای اهمیت است ؛ دیدگاهی که خود او از آن به دیدگاه "اعتدالی " یاد میکند . به این ترتیب نگرش مطهری به مسایل زنان ، نه دیدگاه تجددگرایی محض است ونه نگرش سنتی . چنین طرز تلقیای سبب میشود که مطهری مساله زن رادر عصر کنونی نه رهایی زن در معنای لیبرالی ، بلکه درخانواده بداند .ازاین رو مطهری نقطه عطف بحث خود از جنبش زنان را در کشورهای اسلامی ،حقوق طبیعی خانواده معرفی میکند . به این ترتیب مبنای تمامی تعالیم جنسی و جنسیتی مطهری از قبیل حجاب ، میراث، خواستگاری ،ازدواج و... بر اساس این حقوق تفسیر میشود . اما درک این حقوق خود در گروی فهم مفهوم" طبیعت" ویا" فطرت " است . به این ترتیب شناخت مساله زن ، روش مطالعات زنان ، طبیعت و حقوق طبیعی مهمترین بنیانهای شناخت تعالیم جنسی و جنسیتی مطهری هستند .
مساله زن از نظر مطهری
مطهری در مقدمهای که به کتاب نظام حقوق زن در اسلام در سال 1353 نگاشت، جهتگیری خود را در باره مسایل زنان به خوبی نشان داده است . این مقدمه توضیح مناسبی از دیدگاه اجتهادی مطهری میباشد که ضمن آن پس از تاکید بر توجه به اقتضائات جهان معاصر ، انحراف جنبشهای فمنیستی معاصر را از نظر او آشکارا نشان میدهد . مطهری در این مقدمه اساسی ترین مساله زن را در جامعه معاصر نظام حقوق خانواده میداند . به عقیده مطهری پیدایش شعار آزادی زن و تساوی حقوق او با مرد ،به عنوان مساله اصلی فمنیسم در دنیای غرب به حوادث سده هفدهم میلادی و بعداز آن بر میگردد . در تفسیر مطهری ، از سده هفده به بعد ، پابه پای نهضتهای علمی وفلسفی ، نهضتی در زمینه مسایل اجتماعی و به نام حقوق بشر پا گرفت . نویسندگان سدههای هفده وهجده عقاید خود در باره حقوق فطری و طبیعی و سلب ناپذیربشر را در میان مردم منتشر کردند . مطهری اصل اساسی مورد توجه این نویسندگان را وجود یک سلسله از حقوق و آزادیهای طبیعی برای انسان میداند . این نهضتهای فکری و اجتماعی ابتدا در انگلستان ،سپس در امریکا وفرانسه ثمرههای خود را آشکار کرد وسپس به تمام نقاط دنیا گسترش یافت. مطهری تحول بعدی را در سده نوزدهم میجوید ؛ زمانی که اندیشههای جدید در زمینه حقوق انسانها در مسایل سیاسی، اقتصادی و اجتماعی پدیدار شد . این تحولات در نهایت به سوسیالیزم منتهی گشت . مطهری بیان میکند که تا اوایل سده بیستم تمامی تلاشها در زمینه حقوق انسانها مربوط به حقوق ملتها در برابر دولتها یا حقوق طبقه کارگر در برابر طبقه سرمایهدار بود . مطهری بیان میکند که در سده بیستم، برای نخستین بار مساله حقوق زن در برابر حقوق مرد مطرح شد وتساوی زن ومرد اعلام گشت . در جمع بندی مطهری از تحولات سه سده اخیر ، این نکته برجسته است که محور اصلی همه نهضتهای اجتماعی غرب دو مساله آزادی و تساوی است ، واز این روست که او معتقد است که در نهضت حقوق زن در غرب به عنوان ادامه نهضتهای اجتماعی اروپا ،جز از آزادی و تساوی سخنی به میان نیامد . این مساله به نظر مطهری با توجه به وضعیت مرارت بار تاریخ حقوق زن در اروپا تشدید میشود . به این ترتیب پیشگامان نهضت اجتماعی اروپا ، آزادی زن وتساوی حقوق زن ومرد را مکمل و متمم حقوق بشر دانستند . در حالی که به عقیده مطهری آن چه که به فراموشی سپرده شد مساله اساسی نظام حقوق خانواده بود . در تحلیل انتقادی مطهری از نهضت رهایی زن در اروپا ، دلیل غفلت از حقوق خانواده آن است که درجریان این نهضت،داروی تمام بدبختیها و بیچارگیهای زن غربی را از شعار تساوی و آزادی طلب کردند . از این رو تساوی و آزادی زن به عنوان انسان ، براین حقیقت پرده افکند که زن به جهت زنانگی خود ازیک سری مشخصات مخصوص به خود برخوردار است که با ویژگیهای مرد تفاوت میکند . به نظر مطهری، این راز انحراف مساله زن در غرب ، ودلیل انحراف جنبشهای فمنیستی است . به عقیده او توجه به این تفاوتها که بر خاسته از طبیعت متفاوت هر یک از دو جنس مذکر ومونث است، تصحیح کننده مساله زن در جهان اسلام وغرب میباشد بخش نخست تفسیر مطهری از نهضت فمنیسم ،آن جا که توجه به مساله آزادی وخواست تساوی با مرد را موجب غفلت از حقیقت تفاوت میداند ، حاوی نقد فمنیسم لیبرال ، فمنیسم سوسیال و فمنیسم مارکسیستی است، در حالی که بخش اخیرسخنان او ، آنجا که به تحلیل انحراف نهضتهای فمنیستی غربی به دلیل غفلت از بعد انسانی زن وبزرگ نمایی بعد زنانگی زن می پردازد ، حاوی دیدگاه انتقادی مطهری به فمنیسم رادیکال میباشد. مطهری در جای دیگر می گوید زن در جهان گذشته به دلیل غفلت از انسانیتش مورد اجحاف قرار گرفت . ابن سخن نقد عمومی مطهری به دیدگاه سنتی است که واکنش در برابر آن، پیدایش فمنیسمهای لیبرال،سوسیال ومارکسیستی میباشد. در حالی که به عقیده او، زن در عصر حاضر به دلیل چشم پوشی از ویژگیهای زنانهاش، تحت ستم است .این قطعه ، در واقع نقد عمومی مطهری به فمنیسم رادیکال است که ویژگی زنانگی را عامل تعیین کننده جنبش زنان میداند .
اصل اجتهاد و روش مطالعات زنان
مطهری این عقیده را که هر تغییری که در وضعیت اجتماعی و از جمله در وضعیت زنان پیدا شود ، خصوصا اگراز مغرب زمین سرچشمه گرفته باشد ، باید به حساب پیشرفت و تکامل گذاشته شود ، نمیپذیرد و آن را از گمراه کنندهترین افکاری میداند که دامنگیر مردم امروز شده است . او این گمان را رد می کند که چون وسایل و ابزارهای زندگی روز به روز تغییر می کند و کاملتر می گردد و با پیشرفت علم و صنعت ، تمام تغییراتی که در زندگی انسان پیدا می شود ، نوعی پیشرفت است که باید از آن استقبال کرد. به عقیده مطهری زمان همان گونه که پیشروی و تکامل دارد ، به انحراف و فساد نیز کشیده میشود . وضعیت زنان در غرب زمان حاضر، میتواند نمونه خوبی از ادعای بالا، برای مطهری باشد و همان طور که او معتقد است یک مصلح یا جنبش اصلاحی میتواند با قیام بر ضد وضعیت زنان ، آن را اصلاح کند ، یک مرتجع یا حرمت ارتجاعی نیز میتواند با مخالفت با زمان حاضر ،وضعیت زن معاصر را به تباهی و فساد بکشاند . او که از گروه اول به نام جاهلان و از گروه اخیر به نام جامدان نام میبرد، میگوید جاهل و جامد هر دو فرض میگیرند که وضعی که زنان در گذشته داشتند جزو شعایر ومسایل دینی و بر خاسته از آن است و تنها تفاوتی که با هم دارند آن است که جامد نتیجه میگیرد که این شعایر را باید نگهداری کرد و جاهل به این نتیجه میرسد که دین ملازم با کهنه پرستی و علاقه به سکون است . به عقیده مطهری کنش و واکنش دو گروه بالا وضعیت زن را مشکل تر میکند چرا که جمود جامدان موجب میدان دادن به تاخت وتاز جاهلان میشود و جهالت جاهلان ، جامدان را د رعقایدشان متصلب تر میکند .
در واقع این جا مساله زمان و جهت گیری ارزش گذارانه نسبت به آن است که مساله" زن جدید" را پیش میکشد . نظر مطهری نسبت به تغییر، نگاه پیشرفت تک خطی نیست ، از این رو اومیگوید تجددگرایان افراطی ، گویا زمان را "معصوم" گمان میکنند وتغییرات سه سده اخیر در وضعیت زن را به دلیل جدید بودن آن مطلوب میپندارند . برای آنها به عقیده مطهری خوب و بد مفهومی جز نو و کهنه ندارد . این سخن به معنی هواداری از سنت گرایی نیست چرا که کهنه گرایی نیز خود در حقیقت از عقیده به نظریه تکامل خطی بر میخیزد و به معنی عصمت گذشته است . پس در این صورت در برابر مساله زن دردنیای معاصر چه باید کرد ؟ پاسخ مطهری بسیار آشکار است زیرا اسلام با قوانین ثابت و متغیری که دارد با توسعه تمدن و فرهنگ سازگار است و میتواند با وضعیت متغیر زن معاصر انطباق یابد . به اعتقاد مطهری اسلا م از چند روش میتواند به این مهم دست یابد .نخست این که اسلام شاخصهایی برای سیر بشر نصب کرده است . این شاخصها به عقیده او از سویی مسیر و مقصد وضعیت مطلوب زن را ارایه میکند و ازسوی دیگر انحرافها و تباهی های وضعیت موجود را نشان میدهد . او از این سخن نتیجه می گیرد که در اسلام یک وسیله یا یک شکل ظاهری و مادی نمیتوان یافت که جنبه " تقدس " داشته باشد تا مسلمانان موظف به رعایت همیشگی آن باشند. دومین ویژگی قوانین اسلام مربوط به دسته بندی آنها به دو دسته ثابت و متغیر است . این احکام بر حسب دو گونه نیازآدمی وضع شده است . به عقیده مطهری اسلام در باره نیازهای دگرگونی پذیرانسان حالت متغیری اتخاذ کرده است . اسلام اوضاع معاصر زنان را به اصول ثابتی مربوط کرده است ودر نتیجه این ارتباط، آن اصول ثابت در هر وضعی از اوضاع کنونی قانون فرعی خاصی را به وجود می آورد. سومین خصوصیت که به اسلام امکان انطباق تعالیمش با دنیای معاصر را میدهد، رعایت درجه مصالح موجود در دستورهای آن است . به عقیده او اسلام به کارشناسان اسلامی اجازه داده است که با سنجش اهمیت مصلحتها ی گوناگونی که در خلاف جهت یکدیگرپیرامون زندگی زنان پدید میآ یند و با توجه به راهنماییهای خود اسلام درباره این سلسله مراتب مصالح ، آن مصلحت را که مهم تر است انتخاب میکنند . و در نهایت آخرین ویژگی احکام اسلام ،مربوط به قوانینی است که " حق وتو" دارند. این قوانین در وضعیتهای ضرری و حرجی زنان ، احکام ثابت زنان را تعلیق میکنند .
مطهری علاوه بر ویژگیهای مربوط به احکام به دو امرتاثیرگذار اساسی دیگردر مطالعات زنان اشاره میکند . نخست اختیارات حاکم اسلا می در مسایل و معضلات زن معاصر است و سپس اصل اجتهاد . مطهری در جای دیگر اجتهاد را به اجتهاد ممنوع و اجتهاد مشروع تقسیم میکند . با دقت در سخنان مطهری آشکار میگردد که اجتهاد ممنوع در نزد او ، همان قوانین و مقرراتی است که بر اساس احکام اسلام به یکی ازشیوههای فوق الذکر ، وضع نشده باشد . از این رو آموزههای فمنیستی غربی نمیتواند موجه باشد . اما اجتهاد مشروع ، در نزد او، کاربرد تدبر وتعقل در فهم ادله شرعی و با اتکای به یک دسته شایستگیهای علمی بدست میآید . بنابر این ، تعالیم جنسی و جنسیتی اسلام در نزد مطهری ضمن رکون به اقتضائات دنیای معاصر ، میباید به قوانین اسلام به صورت یکی از صورتهای ممکن منقاد باشد .
طبیعت ، فطرت وحقوق طبیعی
مطهری میان سه اصطلاح طبیعت، غریزه وفطرت تفاوت میگذارد . به عقیده مطهری طبیعت معمولا برای اشیای بیجان به کار میرود اما کاربرد آن برای جانداران نیز مجاز است . از نظر او مفهوم طبیعت برای بیان یک خاصیت از خاصیتهای ذاتی یک چیز بیجان یا یک جاندار به کار میرود. به نظر مطهری ،براساس تفکر فلسفی هر یک از موجودات هستی خواصی مربوط به خود دارند که دیگر موجودات از آن بیبهره اند از این رومیباید نیرویی در آنها نهفته باشد که خاستگاه خاصیت مزبور باشند . او، همانند دیگر فیلسوفان اسلامی، این نیرو را که سر منشا خواص یک چیز یا یک موجود است طبیعت یا طبع آن مینامد . اما به عقیده مطهری اصطلاح غریزه ،بیشتر در باره حیوانات به کار میرود . در حالی که کاربرد این مفهوم در انسانها کمتر ، ودر مورد جماد ونبات بدون کاربرد است . سرشت غریزه هر چند هنوز ناشناخته است اما بیانگر یک ویژگی درونی در حیوانات است که راهنمای زندگی آنها میباشد . به عقیده او این حالت د رحیوانات حالتی نیمه آگاهانه است و اکتسابی نیست . و سرانجام مفهوم فطرت مخصوص انسان است . فطرت از نظر مطهری امری تکوینی میباشد . از این رو اکتسابی نیست اما از غریزه آگاهانهتر است ؛ به همین دلیل آدمی به فطریات خود آگاهی دارد. فطرت آدمی همچنین به مسایل مادی محدود نمیگردد بلکه به مسایل انسانی ارتباط مییابد. به رغم اصطلاح شناسی بالا مطهری در مسایل زنان از مفهوم طبیعت در کاربرد عام آن استفاده میکند که شامل اصطلاح فطرت وطبیعت هر دومیشود .
اینک پرسش اصلی آن است که از نظرمطهری طبیعت زن چیست ؟ وبا طبیعت مرد چه تفاوتی دارد ؟ ابتدا باید اذعان کرد که براساس مقدمات بالا، مطهری به تفاوت طبیعت مرد و زن اعتراف دارد .
و همین تفاوت در طبع است که نقشها و وظایف خاصی را برای هر یک از آنها ایجاب میکند . او در جاهای مختلف از آثار خود طبیعت زن را "جلوهنمایی" و " نازیدن" ، و "اسیر محبت مرد بودن" میداند . در حالی که طبیعت مرد بیشتر " نیازمندی " ،" طلب" ، " بنده شهوت " و " خریدار وصال زن بودن " است .
طبیعت، مرد را مظهر طلب وعشق و تقاضا آفریده است و زن را مظهر مطلوب بودن ومعشوق بودن ... این یکی از تدابیر حکیمانه و شاهکارهای خلقت است که در غریزه مرد نیاز وطلب و در غریزه زن ناز و جلوه قرار داده است . ضعف جسمانی زن را در مقابل نیرومندی جسمانی مرد ، با این وسیله جبران کرده است .
مطهری می پذیرد که اسلا م برای انسان نوعی شخصیت ذاتی وقابل احترام قایل است ومعتقد است که متناسب با کرامت انسان در متن آفرینش یک سلسله حقوق و آزادیها به اواعطا گشته است. اواذعان دارد که این حقوق نیز مورد پذیرش اسلام میباشد . این دو اصل مطهری را به این نتیجه میرساند که یگانه مرجع صلاحیتدار برای شناسایی حقوق واقعی انسانها کتاب آفرینش است و وضعیت حقوقی زن و مرد در مقابل یکدیگر ، با مراجعه به آن مشخص میشود .ظریهای که ایده طبیعت را به حقوق زنان ربط میدهد این است
از نظر ما حقوق طبیعی و فطری از آنجا پیدا شد ه که دستگاه خلقت با روشن بینی و توجه به هدف ، موجودات را به سوی کمالاتی که استعداد آنها در وجود آنها نهفته است سوق میدهد .
هر استعداد طبیعی مبنای یک "حق طبیعی " است و یک "سند طبیعی" برای آن به شمار میآید .
به عقیده مطهری دستگاه خلقت هر نوعی از انواع موجودات را بر پایه اصل عدل ، در مداری مخصوص به خود او قرار داده است و سعادت او در آن قرار که در مدار طبیعی خودش حرکت کند . مطهری معتقد است دستگاه آفرینش در این کار خود هدف دارد وآنها را از روی بیخبری انجام نمی دهد . از این رو حقوق خانواده مانند دیگر حقوق طبیعی باید در طبیعت جست وجو شود .
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 12 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 17 |
انقلاب اسلامی و جهانی سازی اسلام
مقدمه:
انقلاب اسلامی ایران تنها برای بهبود وضع معاش مردم شکل نگرفت، بلکه فراتر از این، یک ماهیت ارزشی و دینی دارد و از اینرو، اساسی ترین وصف انقلاب ایران، اسلامی بودن آن است، در این نوشتار، به راه های جهانی سازی انقلاب اسلامی ایران برای رسیدن به یک تمدن اسلامی اشاره خواهیم داشت.
انقلاب دینی نمودار تفکر معنوی دستاوردهای انقلاب در زمینه های گوناگونی قابل پژوهش و بررسی است. اما با توجه به ماهیت دینی انقلاب اسلامی، آثار تربیتی و فکری آن بیش از همه اهمیت پیدا می کند. اگر انقلاب اسلامی فقط موجب ارتقای وضع معاش مردم شده و نوع حکومت را از دیکتاتوری به نوعی دیگر که قابل تحمل تر باشد تغییر می داد، چندان نمی شد روی کامیابی آن اصرار ورزید؛ زیرا از انقلابی که وصف لازم آن اسلامی است انتظاراتی فراتر از این می رود.
راههای جهانی سازی اسلام :
انقلاب اسلامی ایران، پدیده ای بی همتا بود که از پیش، تحلیلی برای آن وجود نداشت و حتی مبانی و مقدمات شناخت آن از اندیشه های جدید، غایب بود. البته کسانی مثل «آرنولدتوین بی»(1) به جایگاه معنویت در حیات و تمدن بشری نیم نگاهی انداخته و تهی شدن از معنویت را موجب زوال آن می دانستند و معتقد بودند تمدن آینده از جایی غیراز غرب باید سربرآورد. اما این مختصر، برای انقلابی عظیم با آثار سرشار و جاری بسیارش، به هیچ وجه کافی نبود.
این انقلاب، با بازگشت به حقایق فراموش شده فطری، دین را در منظر اندیشه بشری پررنگ و برجسته کرد و در دو سطح ملی و جهانی چاره ای باقی نگذاشت، مگر این که رویکردی نوین به دین، معنویت، انسان و جهان پدید آید.
انقلاب اسلامی در حقیقت نوعی اندیشه بر مبنای جهان بینی معنوی و متفاوت با علم و تکنولوژی رایج بر پایه جهان بینی مادی را از مغرب تاریخ حقیقت و مشرق جغرافیای گیتی به طلوع کشاند و انسان، جهان، جامعه و تاریخ را با روی و نمای الهی موضوع دانش و اندیشه قرارداد.
نتیجه این رویکرد، تأمین مبانی تازه ای برای دانش و فضاها و شیوه های دست نخورده ای برای اندیشه بوده است.
این انقلاب، تنها تحولی در جامعه و نظام سیاسی و اقتصادی آن نیست، بلکه دگرگونی در کیفیت حیات فردی و اجتماعی، اصلی ترین شاخص انقلاب اسلامی است که با گشودن راه هدایت و ایجاد معرفت متعالی و راستین، صورت واقعی خود را می یابد و می بالد.
انقلاب اسلامی، نمودار اندیشه ای معنوی است که می تواند رنجوری و ناتوانی علم و تکنولوژی را در ساختن تمدن طلایی برای انسان ها برطرف کند. اندیشه معنوی و پاکی که از طریق انقلاب اسلامی در قلب تاریخ رسوخ کرد، منظری سبز و روشن به روی حیات بشری گشود که در چشم انداز آن، ظهور منجی جهانی، بسیار نزدیک به چشم می آید.
بنابراین، پرسش از چیستی و چرایی دستاوردهای انقلاب اسلامی در قلمرو اندیشه، دو پیامد ارجمند به دنبال دارد؛ 1- پاسخ به چیستی آن، گستره اثرگذاری انقلاب اسلامی در راستای اهداف اصیل و اولیه آن را تبیین می کند. 2- پاسخ به چرایی، راه شکوفایی و توسعه ثمربرداری در این عرصه را فراخ می سازد.
زلزله ای در اندیشه های جهانی انقلاب اسلامی، کاستی و ناراستی بسیاری از نظریات را در حوزه علوم اجتماعی و علوم سیاسی آشکار کرد که در ادامه، به مواردی از آنها، فهرست وار اشاره می شود.
1- نظریه های مارکسیستی درباره انقلاب، با انقلاب اسلامی ایران زیر سؤال رفت؛ زیرا تاریخچه محتومی که در این نظریات برای انقلاب ها نوشته شده بود، در انقلاب اسلامی رخ نداد. مارکسیسم، سیر جوامع را از کشاورزی به سرمایه داری و پس از انقلاب، رسیدن به جامعه کمونیستی می دانست. انقلاب اسلامی ایران برخلاف این سیر، از بافت سنتی به انقلاب غیرکمونیستی رسید.(2) همچنین، اعتقاد به این که دین افیون ملت هاست، با خروش دینی مردم انقلابی ایران، تهی و تباه شد.
حتی نظریه پردازان مارکسیسم ساختارگرا نظیر «تدااسکاچ پل» در کتاب دولت
تحصیل دار و اسلام شیعی که می کوشیدند نظریه مارکسیستی انقلاب را بازسازی و اصلاح کنند، در برابر انقلاب ایران به ضعف تحلیل های خود اعتراف کردند.
«تدا اسکاچ پل»، از متفکران مارکسیسم ساختارگرا معتقد بود، یک انقلاب سیاسی، با تغییر حکومت، بدون تغییر در ساختارهای اجتماعی صورت می گیرد و در این انقلاب، منازعات طبقاتی نقشی ندارد. اما یک انقلاب اجتماعی عبارت است از انتقال سریع و اساسی دولت و ساختارهای طبقاتی یک جامعه که اغتشاشات طبقاتی از پایین جامعه همراهی و در بخشی حمل می شود. چنین انقلابی در شرایط ویژه اجتماعی ساختاری و بین المللی صورت می پذیرد. مثلاً فشار سیاسی بین المللی یا شکست دولت در یک جنگ نظامی. (3) اما انقلاب ایران نشان داد که بدون مبنا بودن موضوع طبقات و کشمکش و تضاد میان آنها، بلکه باقدرت فکر و فرهنگ اسلام شیعی و بدون شرایط خاص بین المللی، به پیروزی رسید؛ انقلاب سیاسی اجتماعی که هم روابط قدرت را دگرگون کرد و هم در ساختار اجتماعی و نهادهای آن تحولی ژرف پدید آورد و حتی بر معادلات و روابط بین المللی نیز آثار قابل توجهی برجای نهاد.
2- نظریه پردازانی که انقلاب ها را براساس سیستم اقتصاد جهانی تحلیل می کردند، پس از پیروزی انقلاب اسلامی، عناصری چون: فرهنگ، ایدئولوژی، رهبری و دین را بیشتر مورد توجه قرار دادند. (4)
3- تئوری ولایت فقیه، با انقلاب اسلامی وارد اندیشه های سیاسی شد و پژوهش های گسترده ای را دراین وادی رقم زد، تا جایی که امروز، مطالعه نظریه های دولت، بدون شناخت نظریه ولایت فقیه ناقص می ماند.
4- تأثیر بسزای انقلاب اسلامی بر نظریه های جامعه شناسی دین، اهمیت فراوانی دارد. بیش از این دین را در فرایند افسون زدایی از جامعه و تحقق عقلانیت و بلوغ عقلی در سیر تکامل خطی جامعه، روبه کاهش می دیدند(5). ولی انقلاب اسلامی، تکاپویی کامیاب بر خلاف همه این اندیشه های خام بود.
5- رواج اندیشه های اسلام خواهی در بین مسلمین، تقویت و تعمیق بیداری اسلامی، پدید آمدن جنبش های اسلامی در کشورهای عربی و خاورمیانه (6) و رشد اسلام گرایی در غرب و شرق دور، همه و همه، از کارکردها و رهاوردهای انقلاب اسلامی در حوزه اندیشه و تحولاتی است که در تفکرات مردمان و فراتر از جغرافیای سیاسی این انقلاب رخ داده است.
هزار ساغر آب حیات پس از انقلاب اسلامی، با کانونی شدن اسلام در داخل کشور، به طور طبیعی و منطقی، توجه و تفکر اندیشمندان به اسلام افزایش یافت و بحث های علمی دراین باره، امروز ما را به جایی رسانده است که از جنبش نرم افزاری و نظریه پردازی براساس مبانی دینی در حوزه علوم انسانی سخن می گوییم و هسته های نوپژوه و پویا به منظور تولید دانش، به تکاپو افتاده اند و این اساسی ترین مرحله تمدن سازی و تحول تاریخ است که انقلاب اسلامی آن را پدید آورده و می رود تا بر تمامی اندیشه کفرآمیز و دانش های برآمده از آن خط بطلان بکشد.
انقلاب اسلامی، واقعه ای بود که علوم انسانی را در دو بعد اثباتی و آرمانی به جهش رساند و روح تازه ای در آنها دمید. پس از انقلاب اسلامی می توان از حکومت اسلامی و سازوکارها و نهادها و روابط قدرت در آن سخن گفت و حکومت آرمانی اسلام را نیز به عنوان آرزویی دست یافتنی ترسیم کرد.
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 16 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 20 |
دروغ در دیندارى
دروغ در فضایل اخلاقى
در کمالات روحى سه جور دروغ تصور مىشود:
یکى آن است که دروغ گو مىداند که فاقد فضیلت است و به دروغ، ادعاى داشتنفضیلت دارد; مىداند که عاطفه ندارد، ولى ادعاى عاطفه مىکند.
دیگر آن که حقیقت فضیلت را به درستى ندانسته و در تشخیص مصداق، اشتباهمىکند و دعوى داشتن فضیلت دارد. حسود است و به شخصیتى حسد مىورزد، ولىحسادت خود را تنفر از ریا کارى و عوام فریبى مىپندارد.
سوم آن که حقیقت فضیلت را به خوبى مىداند و خودش هم فاقد آن است، ولىزیادى خود خواهى و شدت خود پسندى موجب مىشود که خود را داراى آنفضیلتبداند. او اگر وجدان خود را حاکم قرار دهد، پى مىبرد که داراى آن فضیلتنمىباشد، ولى چیزى که در میان افراد خود پسند یافت نمىشود وجدان مىباشد وبس; خود خواهى راه حقیقت و سعادت را بر این دسته بسته است.
معمولا خود پسندى، بیشتر در کسانى یافت مىشود که تا حدى در موقعیتى کهدارند موفقیتى به دست آورده باشند، هر چند آن موفقیت، کوچک باشد و خودشانهم در پیدایش آن، چندان سهیم نباشند، بلکه آن را اوضاع و احوال خانوادگى یا محلىایجاد کرده باشد.
دروغ در ایمان
عربهایى به حضور رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب مىشدند و ادعاى ایمان مىکردند.آنها یا حقیقت ایمان را نمىدانستند و یا اگر مىدانستند، خود پسندى، آنها را دچاراشتباه کرده بود و چنین مىپنداشتند که ایمان دارند. خداى در قرآن ادعاى آنان راتکذیب مىکند و از طریق پیامبرش مخاطبشان قرار داده و مىگوید: هنوز ایمان دردلهاى شما داخل نشده است:
قالت الاعراب آمنا، قل لم تؤمنوا و لکن قولوا اسلمنا، و لما یدخل الایمان فىقلوبکم.
سپس قرآن معناى ایمان را بیان مىکند:
«انما المؤمنون الذین آمنوا بالله و رسوله ثم لم یرتابوا و جاهدوا باموالهم وانفسهم فى سبیل الله اولئک هم الصادقون; .
مردم با ایمان کسانى هستند که به خداى و پیامبرش ایمان آوردند و به دیگران گمان بدنبردند و با مال و جانشان در راه خدا جهاد کردند; آنها راست گو مىباشند و بس.
یعنى اگر این گونه مردم، ادعاى ایمان کنند، راست مىگویند، چون حقیقت ایمانرا واجدند و از این سعادت برخوردار و گرنه عرب بیابانى را که کارش دزدى ویغماگرى بوده، با ایمان چهکار. از این که قرآن معناى ایمان را بیان کرده، ممکن استاستفاده بشود که دروغ عربها در ایمان، بر اثر ندانستن ماهیت ایمان بوده است.
دروغ با خدا
کسى که نماز مىخواند، در سوره حمد، خداى بزرگ را مخاطب قرار داده ومىگوید: فقط تو را عبادت مىکنم. اگر این سخن را به راستى بگوید، خوشا به حالشکه به عالىترین مقام رسیده است، ولى بدبختانه بسیارى از ما مسلمانها چنیننیستیم، خدا را عبادت نمىکنیم، بلکه دنیا را عبادت مىکنیم، آن وقتبه خداى بزرگمىگوییم: تو را عبادت مىکنیم. گاهى نیز در عبادتهاى ناچیزمان براى خدا شریکقائل مىشویم، ولى به حضرتش عرض مىکنیم: فقط تو را عبادت مىکنیم نه کس دگررا. بسیارى از مسلمانان در حال نماز متوجه خدا نیستند، دل در جاى دیگر دارند، ولىبا زبان به خدا مىگویند: فقط تو را عبادت مىکنیم.
براى رسیدن به منظورى به هزاران در مىزنیم، حتى براى نوکرى بیگانگان آمادهمىشویم، به زشتترین عملها تن در مىدهیم، از شرافت، مردانگى، عفت، بلکه ازناموس خود، براى رسیدن به پشیزى یا به مقامى صرف نظر مىکنیم،آن وقت در حالنماز به خداى مىگوییم: فقط از تو کمک مىخواهیم.
دروغ در بیم و امید
یکى از صفات مسلمانى آن است که مسلمان همیشه به رحمت الهى امیدوار باشدو در عین حال از غضب حضرتش بیمناک.
امیدوارى کار دل است و اثرش از رفتار و کردار ظاهر مىگردد; کسى که اثرى ازامید در گفتار و رفتارش نیست، نبایستى به دروغ ادعاى امید کند. بیمناک بودن نیز ازصفات دل است که از رنگ چهره و خصوصیات احوال، آشکار مىگردد. کسى که ازغضب خداى بزرگ بترسد، چگونه جرات مىکند که به محرمات الهى و کارهاى ناروانزدیک شود؟ امیر المؤمنینعلیه السلام پیوسته مىفرمود:
«از دروغ بپرهیزید! هر کسى امیدوار باشد در پى امید، روان است و هر کسى کههراسان باشد از آن چه مىترسد گریزان خواهد بود.»
در شیعه بودن
یک پنجم مسلمانان جهان را شیعه على مىگویند. شیعیان در کشورهاى مختلفاسلامى، پراکنده هستند و محکوم قدرتهاى کشورها هستند. شیعیان ایران چند صدسال بود که از خود حکومتى نداشتند و در زیر سلطه اهل سنتبودند. همه چیز از آنسنیان بود و شیعیان فاقد همه چیز بودند و بدین حال روزگارانى را در محدودیتمىگذراندند، ولى در حدود چهار صد سال است (از زمان شاه اسماعیل صفوى کهحکومت ایران در دستشیعه قرار گرفت) آنها توانستند مراسم دینى خود را بهآزادى انجام دهند.
از آن موقع کشور ایران، به نام کشور شیعه خوانده شد و ملت ایران را ملتشیعهنامیدند. در میان عربهاى سنى مذهب، هر وقتبگویند عجمى، یعنى شیعى; حالآیا واقعا چنین است و ما ایرانىها حقیقتا شیعه هستیم و در این ادعا راست گوبه شمار مىآییم یا نه؟
بهتر آن است که پاسخ این پرسش را نداده و ببینیم گذشتگان ما هنگامى که درحضور اولیاى خدا این ادعا را مىکردند، با چه وضعى رو به رو مىشدند و چهمىشنیدند; اینک چند نمونه:
معرفى رسول خداصلى الله علیه وآله از شیعه
مردى خدمت رسول خداصلى الله علیه وآله عرض کرد: فلان کس به ناموس همسایهاشنگاه مىکند و اگر موقعیتى براى او دست دهد، از عمل ناروا هم هراسىندارد.
پیغمبر اسلام در خشم شد وامر به احضار او کرد. شخصى که در حضور مقدسشحاضر بود، عرض کرد: او از شیعیان شماست و به دوستى حضرتت و برادرت علىافتخار دارد و از دشمنان شما متنفر و بیزار است. پیغمبر اسلام فرمود:
مگو که او از شیعیان ماست، زیرا دروغ است. شیعه ما کسى است که بهدنبال ما بیاید و از ما پیروى کند و این که در مورد این مرد گفته شد، کار مانیست.
معرفى امام مجتبىعلیه السلام
مردى خدمت نور دیده رسول خداصلى الله علیه وآله شرفیاب شد و عرض کرد: من از شیعیانشما هستم.
امام دوم، حضرت مجتبىعلیه السلام به وى فرمود: اگر مطیع اوامر و نواهى ما هستى،راست گفتى و اگر غیر از این باشى، بر گناهان خویش افزودهاى. هیچ وقت مقامىعالیى را که دارا نیستى، ادعا مکن و مگوى از شیعیان شمایم، ولى بگوى از دوستانشمایم و دشمن دشمنهاى شما هستم.
معرفى امام حسینعلیه السلام
دیگرى به حضور سید الشهداعلیه السلام عرض کرد: یابن رسول الله! من از شیعیانشمایم.
امام سوم فرمود: از خداى بترس و ادعایى مکن که خداى به تو بگوید: دروغمىگویى. شیعیان ما کسانى هستند که دلهاى آنها از هر آلودگى و زنگ و دغل پاکیزهمىباشد، ولى بگوى: من از دوستان شما هستم. (3) .
دسته بندی | معارف اسلامی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 23 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 24 |
دروس آمادگی
ضرورت تشکیلات اسلامی
ضرورت تشکیلات
مقدمه انسان، موجودی است سرشار از استعدادها ونیروهای خلاق، درعین حال، وجودی انسان مجموعه ای است از تمایلات انسانی و حیوانی هر دو.
روشن است که آن استعدادها و این تمایلات (چه انسانی و چه حیوانی) باید درجهت صحیح قرار گیرند تا انسان موجودی با رورو مثبت باشد، و اگر وسیله ای برای پرورش استعدادها و جهت دادن به تمایلات مختلف انسان وجود نداشته باشد، چه بسا این موجود که خدا او را بهترین مخلوقات میداند در مسیری قرار گیرد که نه تنها منطبق با مسیر صحیح انسانیت نیست، بلکه با آن درتضاد هم هست.
فلسفه ارسال رسل از سوی خدای تعالی همین است. پیامبران کارشان این است که انسان را در مسیر حق قرار می دهند و با شکوفا کردن استعدادهای او جهت دادن به تمایلاتش به او کمک می کنند تا همه نیروها و توانش را بر اساسی صحیح و متعادل و متناسب با آفرینش و قوانین الهی بکار گیرد و موجودی باشد قائو به قسط.[1]
در ادامه راه پیامبران کسانیکه می خواهند انسانها همواره از حداقل توان و استعداد خود حداکثر بهره برداریها را به عمل آورند و نگذارند ذره ای از این نیروها هدر بروند باید بدنبال ابزاری باشند که قدرت شکل دادن به نیروها را داشته باشد و بتواند ازکنار هم قرار دادن قطره ها دریایی پدید آورد زیرا کنده ها اجتماعی بسازد.این بس نیست که به استعدادهای آدمی شکوفائی و به تمایلات انسانها جهت داده شود. باید استعدادهای شکوفا شده و تمایلات جهت داده شده را شکل داد و از مجموعه متشکل این استعدادها ونیروها که همچون قطره های پراکنده هستند و از هر کدام جدا جدا کاری ساخته نیست دریایی بوجود آورد که دشتهای تشنه را سیرب می کند و سیلی پدیدار کرد که خروشان میرود و همه موانع را از سر راه انسان و تکامل جامعه بشری بر می دارد.
نقش هر مسلمان آگاه و متعهدی در هر زمان و هر مکانی اینست که در ادامه راه پیامبران رسالت آنها را به عهده بگیرد و برای هدایت انسانهای دیگر و تبدیل نیروهای پراکنده آنها به نیرویی قوی و پر توان لحظه ای باز نایستد. بدین ترتیب، هر مسلمان متعهدی باید جذب تشکیلاتی شود که قدرت جهت دادن و سازماندهی نیروهای انسانی را دارد و می تواند به این رسالت بزرگ عمل کند. و اگر چنین تشکیلاتی وجود نداشته باشد براینگونه افراد است که در مورد بوجود آوردن آن باشند و اگر وجود دارد ضعیف است باید با تلاش و کوشش خود آن را تقویت و نارسائیهایش را برطرف سازند. به هر حال، رسالت انسانی و الهی هر مسلمانی ایجاب میکند که همواره با پویایی در پی تحقق این هدف باشد و روشن است که وقتی چیزی به عنوان رسالت شناخته شد ذره ای درنگ نسبت به آن جایز نیست.
بدین ترتیب،کارهای اساسی یک تشکیلات برای پی گیری به هدف عالی پیامبران در رساندن انسان به تکامل معنوی عبارتند از :
1- بالفعل کردن نیروهای بالقوه
2- جهت دادن به تمایلات انسانها
3- شتاب دادن به نیروهای راکد و کم و کار
4- جلوگیری ازانحراف و هدر رفتن نیروها
5- شناسائی نیروها و استعدادها
6- تبدیل نیروهای پراکنده و ایستا به نیروئی مجتمع و پویا و پرتحرک
برای اینکه روشن شود چنین بینشی بهیچوجه بریده از قانون طبیعت و آفرینش و حتی تشریع الهی نیست، لازم است ضرورت نظم و تشکیلات را در دو بخش از دو دیدگاه بررسی کنیم :
1- از دیدگاه قانون طبیعت و آفرینش
2- از دیدگاه قرآن و سنت
الف) تشکیل از دیدگاه قانون طبیعت و آفرینش
دریک نگرش ابتدایی، آنچه را که در درون و برون از کران تا کران گیتی مشاهده می کنیم، آنچه را که در سلولها و اتمها و در کهکشانها و ... می بینیم نظم است و بس.
همه جا حرکت است و دوام حرکتها وابسته به نظم و حساب و شکلی است که آن حرکتها دارند.
به عنوان مثال باید اگر یک دانه اتم را در نظر بگیریم حرکت الکترونها بدور هسته اتم دارای مداری مشخص و منظم است که کوچکترین تخلفی از این مدار بوجود آید، سقوط الکترون هسته را به دنبال داشته و انفجار اتم حتمی است.
در نظام کهکشان ها این بحث کاملاً مصداق دارد و در رابطه با سلولها این قضیه صادق است. اگرسلولی کار خود را انجام ندهد، اگرگلبولی به وظیفه خود عمل نکند، اگر عضوی در مداری که برایش تعیین شده حرکت نکند و نظم حاکم را رعایت ننماید باعث به هم خوردن تعادل موجود گشته و انهدام را به دنبال خواهد داشت.
به خوبی روشن است که نظم داشتن یعنی تبعیت از یک شکل خاص.
الکتروین شکلی دارد که بر مبنای همان شکل حرکت می کند، گلبولهای خود شکلی دارند که بر مبنای همان شکل و نظم حرکت می کند.
همه شکل و نظم موجود در جهان را به عنوان یک واقعیت قبول دارند. تشکل عبارتست از : ارتباط منظم دو پدیده یا بیشتر با یکدیگر و طبیعی است که محصول این ارتباط علاوه بر اینکه خواص اجزاء تشکیل دهنده خود را داراست، ازخاصیت دیگری که نتیجه همان ارتباط منظم می باشد نیز برخوردار است.
چند خط در ارتباط با هم متشکل می شوند و شکلی چون مربع را بوجود میآورند. مربع اینکه خواص خط را دارد خواص نقطه و خواص چهارضعلی و ... را هم دارد.
نهادیکه محصول این تشکل می باشد، تشکیلات نامیده می شود و می بینیم که جهان پدیده در کل، یک تشکل دقیق را بنمایش می گذارد.
تشکل در جهان خلفت
در طبیعت و در سراسر عامل خلفت نظم و همگونی و یک جهتی را به خوبی می یابیم به گونه ای که جهان به صورت یک مجموعه مرتبط و متشکل و تسلیم امر مولاوخا نقش و در مسیر هدفی که الله معین کرده و در حرکت جریان دیده می شود.
ذالک تقدیر العزیز العلیم
اینکه در تمام جهان خلفت نظم و تشکل و ارتباط و حرکت جهت دار برقرار است، نشانه آنست که انسان نیز جزئی از این عالم می باشد باید در حرکت خود از نظم و تشکل برخوردار باشد. زیرا اگر حرکتش منظم و حساب شده و با نگرشی عمیق به ابعاد کار و مواقع و امکانات نباشد سخت با خطر شکست روبروست و هر انسان عاقلی می داند که حرکت منظم و حساب شده و جهت دار و هماهنگ سریعتر از هر حرکت دیگری به نتیجه و موافقیت می رسد.
ب) تشکل از دیدگاه قرآن و سنت
تشکل یا تحزب، یعنی فعالیت وحرکت هماهنگ نیروهای هم سو و هم جهت وهم هدف در چهار هدف یک تشکیلات و سازماندهی مشخص ضرورت چنین چیزی برای مردمی که می خواهند آرمانهایشان را در جامعه ای که در آن زندگی می کنند تحقق بخشند از بدیهیات اولیه است و نیازی به استدلال ندارد. اما بی نیازی از استدلال سبب بی نیازی از تذکر نمی شود. به همین جهت لازم است به چند نکته در این رابطه اشاره شود :
1- انسان موجودی است که در ابتدایی ترین واحدهایش برای انجام ابتدایی ترین کارها به نظم و سازماندهی روی آور می شود. یک خانواده که کوچکترین واحد بشری است برای بهتر اداره شدن به تقسیم کار بین افراد و وظیفه شناسی هر یک از آنان نیازمند است و افراد خانواده هم بطور طبیعی از چنین نظمی استقبال می کنند. شاید طبیعی بودن این مسئله برای انسانها به این جهت باشد که فطرت بشر چیزی جدا از جهان آفرینش نیست و از آنجا که در طبیعت و جهان خلفت چیزی جز نظم مشاهده نمی شود.
نیازی انسان به نظم و سازماندهی آنقدر عمیق است که حتی درکارهای شخصی هم این نیاز بهچشم می خورد تا آنجا که بخش عمده ای از سخنان ائمه اطهار علیهم السلام به همین مسئله اختصاص یافته و در حالت رسیده از آن بزرگان به این نکته توجه خاصی می شده است.
2- از محدوده کارهای شخصی و واحدهای کوچکی از قبیل خانوادهکه بگذریم و به محیطها و واحدهای بزرگتر و بازتر بیابیم با ضرورت گروهی کردن کارها و برخورداری از نظم و سازماندهی و اجتناب از کارهای فردی بنحو چشم گیرتری برخورد می کنیم، تا آنجا که اصولاً در کارهای بزرگ بدون تقسیم کار و اداره براساس برنامه تنظیم شده و مشخصی به هیچوجه امکان پذیر نیست. چگونگی اداره کارگاهها، کارخانه ها، ادارات، بانکها و هر کار دیگراجتماعی به روشنی نشان میدهند که انجام این امور به هیچوجه منهای سازماندهی امکان پذیر نیست برای اداره یک کارگاه اگر ده برابر افراد مورد نیاز آن کارگاه در آنجا جمع شوند امکان ندارد بتواند بدون سازماندهی و اینکه مشخص شود هرکسی چه کاری را باید انجام دهد حتی از عهده یک صدم کاری که آن افراد کم کارگاه با سازماندهی و نظم حاکم بر آنجا انجام میدهند برآیند.
3- در امور سیاسی هم مانند همه امور مربوط به شئون زندگی انسان مطلب به همین شکل است.اگر بهترین سیاسیتمداران جهان جدا از همدیگر بیشترین تلاشها را بکنندنمیتوانندجامعه رابه سوی هدفی که در نظر دارند ببرند هر چند تعدادشان بسیار زیاد باشد. ولی اگرهمین افراد در کنار هم قرار بگیرند و براساس سازماندهی مشخصی حرکت کنند بی تردید بیشترین موفقیت را به دست خواهند آورد. فلسفه تشکیل احزاب و ایجاد تشکیلات سیاسی در جهان هم در اصل همین بوده است. بگذریم از این که بیشتر احزاب و گروهها و سازمانهای سیاسی جهان عملاً کارآیی های تشکیلاتی خود را در خدمت اهداف ناسالم قرار داده و از آن به نفع انسانیت و در جهت تکامل معنوی جوامع بشری بهره برداری نکردند. سخن ما این است که علیرغم بهره برداریهای ناروائی که تاکنون از قدرت و کارآئی تشکیلات در جهان شده است، ما باید از این وسیله پرتوان و کارساز به نفع اهداف اسلامی و انسانی خود بهره برداری کنیم تا هم جامعه بشری را به سوی تکامل معنوی سوق دهیم و هم ثابت کنیم که نباید از نیروهای متشکل انسانها علیه آنها بهره گرفت، بلکه می توان و باید این قدرت زائیده از تشکل مردم را در خدمت رشد و تعالی خود آنها و به ثمر رسیدن آرمانهای انسانی به کار گرفت.
4- در قرآن کریم، این کتاب الهی که بزرگترین هدفش هدایت بشر و رشد تعالی او است، هم تکیه خاصی نسبت به تشکل و تحزب به عمل آمده است. خدای تعالی کمتر مسئله ای را در قرآن این چنین با تأکید مورد توجه قرار داده است. تأکیدهایی از نوع تأکیدی که در قرآن کریم نسبت به ضرورت تجزب و تشکل آمده است همواره نشانه اهمیت فوق العاده مسئله مورد تأکید می باشد. در تأکید بر ضرورت تشکل و تحزب در قرآن کریم آیات متعددی وجود دارد که در اینجا به نمونه هایی از آنها اکتفا می کنیم:
آیه 46 سوره سبا : قل انما اعظم بواحده ان تقوموا الله مثنی و فرادی... ای پیامبر به مردم بگو شما را به یک چیز توصیه میکنم و آن اینست که برای خدا به صورت دسته جمعی وفردی قیام کنید....
در این آیه سه نکته مهم باید درارتباط باتحزب توجه شود:
نکته اول اینست که خدای تعالی به پیامبر امر می کند مطلب مورد نظر در این آیه را به عنوان تنها توصیه اش به مردم گوشزد نماید. توضیح این مطلب دراینجا ضروت دارد که مقصود از تنها توصیه این نیست که پیامیر توصیه دیگری به مردم ندارد و رسالت آن حضرت فقط به همین توصیه خلاصه میشود، بلکه مقصود اینست که این یکی از توصیه های مهم است که در یکی از مراحل به عنوان تنها توصیه از آن یاد شده است. بنابراین یکی از نکانی که باید از این آیه به یاد داشته باشیم اینست که آنچه در این آیه آمده است از مسائل مهمی است که قرآن برای آن حساب خاصی قائل است.
نکته دوم اینست که : قیام باید برای خدا باشد (ان تقوموالله) و نه برای کسی یا چیزی دیگرو همین طور نه برای خدا و کسی یا چیز دیگری با هم، این خود نکته مهمی است که در همین نوشتار مستقلاً به آن خواهیم پرداخت.