دسته بندی | کشاورزی و زراعت |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 63 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 47 |
در جهان، پدیده های متعددی وجود دارد که باعث می شود اطراف خود را به تحلیل برد. به عنوان مثال وقتی آب باران روی خاک ها جریان پیدا می کند، نمک های سدیم، کلسیم، منیزیم، کلر، سولفات، کربنات و تعدادی دیگر از عناصر در جریان آب وارد شده و به درون رودخانه ها، دریاچه ها و سرانجام دریاها و اقیانوس ها وارد می شود. فرآیندهای زمین شناسی نیز به حل شدن کند پوسته زمین و آزاد نمودن مقدار قابل ملاحظه ای از یون های سدیم، کلسیم، منیزیم، کلر، سولفور، کربنات ها وترکیبات غیر آلی دیگر به داخل اقیانوس ها کمک نموده است. آب و نمکهای حل شده برای رشد گیاه ضروری می باشند اما استفاده مجدد آب و میزان تبخیر بالای آن در نواحی خشک و نیمه خشک باعث تجمع نمک شده که به عنوان یک پدیده عمومی شوری تلقی می شود. شوری خاک به دلیل جلوگیری از جذب آب و عناصر به درون گیاه یکی از مهم ترین محدودیت های رشد گیاهان زراعی محسوب می شود و به عنوان مشکل بزرگ کشاورزی، بالاخص در کشاورزی آبی درمنابع گزارش شده است (7).
افزایش جمعیت جهان ایجاب می کند که مساحت بیشتری از زمین به امر خانه سازی و فعالیت های صنعتی تخصیص یابد و در این شرایط، گسترش مزارع کشاورزی به زمین های واقع در حاشیه حاصلخیزی یعنی مرزهای نهایی زمین های قابل کشت، اجتناب ناپذیر می گردد، در چنین وضعیتی، مسمومیت، شوری، دماهای فوق العاده، آلودگی ها و آثار حاصل از دخالت های شیمیایی استرس هایی هستند که غالباً بروز میکنند. همچنین تغییر محیط ها و اقلیم ها که از فعالیت های انسان نتیجه می شوند، شرایط استرسی را که گیاهان باید تحت آن شرایط رشد کرده و زنده بمانند پدیدار و یا تشدید می کنند.علم به اثرات استرس های گوناگون روی فیزیولوژی گیاهان برای شناخت مکانیسم های مقاومت و بقایای گیاهان و انتخاب روش های اصلاح به منظور افزایش مقاومت گیاهان در مقابل استرس ضرورت دارد (3).
شوری عامل مهم در تاریخ بشر و سیستم های کشاورزی بوده، که بشر بر آنها تکیه داشته است. تمدن های بسیاری در اثر عدم اعمال مدیریت صحیح درامر آبیاری و نتیجتا" دراثر تجمع نمک در سطح خاک، نابود شده اند. هر گاه بارندگی محدود باشد، نمک در خاکی که گیاهان درآن ریشه دوانیده اند، شسته نمی شود و بهنگام افزایش شوری ( نمک ) مقدار محصول کاهش می یابد.
مناطق وسیعی از سطح زمین بدلیل تحمل کم گیاهان زراعی نسبت به نمک، و نبود اطلاعات کافی در مورد مکانیسم های تحمل دردسترس اصلاح کنندگان گیاه در ارتباط با فزایندهای گزینش، برای کشاورزی غیر قابل استفاده می باشند. در بعضی از مناطق مستعد برای کشاورزی در ارتباط با موضوع، دو دیدگاه وجود دارند که می توانند موردتوجه واقع شوند :
1-کوشش در پیداکردن راههای موثر و کم هزینه در امر شیرین کردن آب دریاها برای اهداف آبیاری.
گزینش گیاهان زراعی که قادر به رشد و نمو در شرایط شدیدا" شور باشند.
دسته بندی | کشاورزی و زراعت |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 58 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 25 |
یکی از مهمترین رسالتهای بشر در هزاره جدید بسیج اندیشه ها و توانمندیهای اجرایی برای حفاظت از محیط زیست است.در گوشه و کنار جهان هزاران کارشناس و محقق دست به کار شده اند تا ضمن مطلع کردن جوامع بشری و دولتمردان و سیاستگذاران اقتصادی و اجتماعی از مخاطرات بیش روی محیط زیست به راهکارهایی برای صیانت از این میراث مشترک دست یابند.
از میان بخش های مختلف تولیدی بخش کشاورزی بیشترین و نزدیکترین ارتباط را با محیط زیست دارد.این ارتباط یک رابطه متقابل و دو سویه است.از یک طرف فرسایش و تخریب محیط زیست تولید و عملکرد محصولات کشاورزی را تحت تاثیر منفی قرار میدهد و از جانب دیگر مواد آلاینده بخش کشاورزی و مصرف بی رویه کودها و سایر موارد شیمیایی در این بخش صدمات جبران نابذیری به محیط زیست وارد می کند.خطرناکترین موقعیت زمانی است که این ارتباط به شکل یک دور باطل در می آید به این صورت که با تخریب محیط زیست و فرسایش خاک کشاورزان مجبورند جنگلها و منابع طبیعی بیشتری را به کشتزار تبدیل نمایندو سطح مصرف کودهای شیمیایی را افزایش دهند.در واقع این فعالیتهای جدید موجب تخریب بیشتر محیط زیست میگردد و به همین ترتیب دوری باطل ایجاد می شود که نتیجه آن چیزی جز نابودی محیط زیست و فقیرتر شدن کشاورزان نیست.(بای بوردی و ملکوتی 1379)
مقاله حاضر با درک این خطر می کوشد اثر برداخت یارانه به کود شیمیایی را در مصرف غیر بهینه این نهاده و تخریب محیط زیست بررسی کند.برداخت یارانه به نهاده های کشاورزی یک سیاست مرسوم در اکثر کشورهای جهان و بخصوص در کشورهای در حال توسعه است.در واقع هدف اصلی از این کار ترویج و ارتقاع نقش نهاده هایی مانند کودهای شیمیایی است که می تواند عملکرد محصولات زراعی را افزایش قابل توجهی دهد.کشورهای در حال توسعه می کوشند تا از این طریق غذای مورد نیاز جمعیت در حال رشد خود را تامین کنند و در عین حال سطح درآمد و معیشت کشاورزان را نیز بهبود بخشند و حتی از طریق ایجاد مازاد تولید محصولات کشاورزی امکان صادرات این محصولات و کسب درآمد ارزی را نیز به وجود آورند.لیکن چسبندگی(1) سیاست های دولت سبب می شود تا حتی بس از فراگیر شدن مصرف این نهاده های نوین برداخت یارانه های مذکور تدوام بیدا کند و موجب تخصیص غیر بهینه ی منابع گردد.
بررسی مشکلات و معضلات کودهای شیمیایی :
- استفاده بیرویه از کودهای شیمیایی در کشاورزی منجر به آلوده شدن آب و مواد غذایی مصرفی مردم و در نهایت بروز عوارض خطرناکی در آنها میشود. در صورتی که استفاده از کودهای شیمیایی به صورت بی رویه باشد، وارد آبهای زیرزمینی و در نهایت از طریق محصولات کشاورزی وارد غذای انسانها می شود
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 34 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 45 |
دانشجو باید پس از مطالعه این بخش بتواند:
در طول تاریخ فلاسفه و دانشمندان در خصوص ارتباط بین جسم و روان بحثهای فراوان داشته اند. اخیراً موضوع اثرگذاری متقابل جسم و روان بر یکدیگر مورد توجه دوباره واقع شده است. بیشترین توجه در مورد نقش سیستم های اندوکرین و ایمنی در بروز اختلالات پسیکوفیزیولوژیک می باشد. برخی معتقدند که هر بیماری یک جزء پسیکوفیزیولوژیکال دارد. یعنی هر اختلال جسمی یک جزء پسیکولوژیکال و هر اختلال روانی یک جزء فیزیکال به همراه دارد.
در سال 1929 والترکانون تحقیق ارزشمندش را بعنوان تغییرات بدن در زمان درد، گرسنگی، ترس و خشم به چاپ رسانید. او واکنش «جنگ یا فرار» را توصیف کرد. بدنبال پژوهش کانون، سایر متخصصین نیز شروع به مطالعه واکنشهای فیزیکی به استرسورهای فیزیولوژیکال کردند. برای مثال در سال 1951 ولف و کارنجیوس تحقیقات خود را مبنی بر ارتباط بین استرس و افزایش فشار خون گزارش نمودند. آنها متوجه شدند که افزایش هیجانات منتج به افزایش فشار خون خواهد شد. هانی سلیه تئوری استرس را در سال 1959 بطور مشخص پیشنهاد کرد. سلیه یک پروسه سه مرحلهای را در واکنش به استرس توصیف کرد که بعنوان سندرم تطابقی عمومی شناخته شده است. این سه مرحله عبارت است از:
1- واکنش اخطار: این واکنش یک عکس العمل فوری به یک استرسور است. مکانیسم های آدرنوکورتیکال منتج به رفتارهایی بصورت واکنش جنگ یا فرار میشود.
2- مرحله مقاومت: در این مرحله بدن شروع به تطابق می کند که نیازمند صرف انرژی بیش از معمول برای ادامه حیات است.
3- مرحله رهایی: مکانیسم های دفاعی ضعیف شده و شکست می خورند و تأثیر منفی استرسورها به ارگانیسم داخلی گسترش می یابد.
رفتارها- بعضی رفتارها با اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال همراه هستند. لازم است جهت توصیف مسائل واقعی ارگانیک و درمان آنها ارزیابی دقیقی به عمل آید. این گونه بیماریها نباید صرفاً بعنوان بیماری پسیکوسوماتیک مطرح شوند. اختلالات پسیکوفیزیولوژیکال جدی در صورت عدم درمان می توانند کشنده باشند. فاکتورهای پسیکولوژیکال شرایط فیزیکی هر قسمت از بدن را تحت تأثیر قرار می دهند.
|
|
|
|
|
پوست |
قلبی عروقی |
نور و درماتیت ها |
میگرن |
اگزما |
فشار خون اساسی |
پوریازیس |
آنژین |
خارش |
سردردهای تنشی |
تناسلی- ادراری |
عضلانی اسکلتی |
ناتوانی جنسی |
آرتریت روماتونید |
کاهش میل جنسی |
پشت دردهای ایدیوپانیگ |
سندرم قبل از قاعدگی |
معدی روده ای |
اندوکرینولوژی |
بی اشتهایی عصبی |
هیپرتیروئیدسیم |
زخم پیتیک |
دیابت |
سندرم روده تحریک پذیر |
تنفسی |
کولیت |
هیپرونتیلاسیون |
چاقی |
آسم |
|
فهرست شایع ترین سیستم های درگیر در جدول 1-15 ارائه شده است. بعلاوه بستری شدن طولانی مدت در بیمارستانهای عمومی با مشکلات پسیکولوژیکال بیشتری بویژه افسردگی و اضطراب همراه می باشد. اغلب اشخاص در مورد باور کردن این مسئله که مشکل فیزیکی آنان می تواند مربوط به فاکتورهای روانی باشد واکنش نشان می دهند. علت این امر آن است که بیماری جسمانی در اجتماع از بیماری های روانی مورد قبول تر است. عدم قبول این مسئله منتج به مراجعه مکرر بیمار به اطبا می شود. بیمار در جستجوی کسی است که برای بیماریش یک علت ارگانیک پیدا نماید.
30 تا 40 درصد مراجعین پزشکان عمومی را این افراد تشکیل می دهند. مثال کلینیکی زیر این مسئله را روشن می سازد.
آقای R یک فرد موفق 42 ساله بود. او به سرعت به سطوح بالایی شرکت دست یافته بود. هر روز تا دیر وقت کار می کرد و مسئولیت سنگینی بعهده داشت. او خود را یک فرد محکم و سرسخت و در عین حال خوش برخورد می دانست. با وجود این برای کارمندی که نیاز به همکاری جهت کار شخصی داشت ارزش لازم را قائل نبود. آقای R ازدواج کرده بود. اما خانوادهاش را بسیار کم می دید. او از همسر و بچههایش انتظار داشت که کلیه امور را انجام دهند تا او بتواند در شرکت بماند. بندرت رابطه ای با بچه هایش داشت. همسرش گزارش می کند که روابط جنسی آنها بسیار سرد و غیر رضایت بخش است و آقای R از روابط جنسی صرفاً برای آرامش فیزیکی خود استفاده می کند و توجهی به نیازهای همسرش ندارد. بطوریکه همسرش بدگمان شده بود که آقایR در یک رابطه جنسی در خارج از منزل درگیر شده است اما نمیخواست این مسئله را با او مطرح کند. مدت کوتاهی قبل خبر دستگیری پسر 14 ساله اش در یک حمله مسلحانه برای مواد مخدر اعلام شد. آقای R به ملاقات پسرش نرفت. بسیار خشمگین بود. یک روز در محل کارش، یک دوره سرگیجه و بدنبال آن سردرد شدید را تجربه کرد و با مصرف تعدادی آسپرین به کارش ادامه داد. پس از چند دوره تکرار این اپی زودها او تصمیم گرفت با پزشک خانوادگی خود مشورت کند. پزشک تشخیص فشار خون بالای اساسی را برای وی گذاشت. او سعی کرد با آقای R راجع به کار، خانواده و رفتارهای اجتماعی وی صحبت کند اما آقای R مقاومت کرد. با توجه به فشار خون بالا و سطح استرس آقای R پزشک خانوادگی به وی داروهایی را جهت پایین آوردن فشار خون تجویز کرد. او همچنین آقای R را تشویق به ورزش و فعالیتهای آرام سازی کرد. تطابق مختل در رابطه با استرس موجود در خانواده ومحیط کار علائم فیزیکی آقای R را تشدید کرد. آقای R نمونه یک فرد با اختلال وابسته به استرس پسیکوفیزیولوژیکال می باشد. او نسبت به ویزیت پزشک در جهت کنترل فکر و جسمش ممانعت می کند. وی احتمالاً زمانیکه احساس بهبودی کند مصرف داروهایش را متوقف خواهد ساخت. دوری از استرسورها ممکن است به او اجازه دهد به کارش بر گردد. با وجود این دیر یا زود، استرس های جدید او را به سمت یک اپی زودی دیگر از سرگیجه، سردرد و احتمالاً انفارکتوس میوکارد و یا یک مشکل مغزی عروقی پیش خواهد برد.
پسیکولوژیکال- برخی افراد بدون هیچ گونه اختلال ارگانیک شکایات با علائم جسمانی دارند، این اختلالات، اختلالات سوماتوفرم نامیده می شوند که شامل اختلال سوماتیزاسیون (جسمانی کردن) می باشند که در آن فرد شکایات جسمانی متعددی دارد. اختلال تبدیلی که در آن فقدان یک عملکرد فیزیکی و یا تبدیل در عملکرد فیزیکی رخ می دهد. اختلال هیپوکندریازیس یا بیمار انگاری، اختلالی است که فرد در آن دچار ترس نسبت به ابتلا و یا اعتقاد به ابتلای یک بیماری جدی می باشد.
اختلال بدریختی بدن که در آن فرد با وجود ظاهر معمولی: نگران وجود یک نقص فیزیکی است و اختلال درد که در آن فاکتورهای پسیکولوژیک نقش مهمی در شروع، تشدید و زمان درد اعمال می کند. مثال کلینیکی بعدی تاریخچه فردی با تشخیص اختلال جسمانی کردن می باشد.
خانم O یک زن مجرد 28 ساله است که در یک بیمارستان بزرگ جهت ارزیابی کامل پزشکی بستری شده است. وقتی در مورد شکایت اصلی وی سئوال می شود او می گوید: «هرگز خوب نبوده ام. حتی وقتی یک بچه بودم، بیمار بودم». خانم O شکایات متعددی را ردیف می کند. این شکایات شامل طپش قلب، بی نظمی قاعدگی، قاعدگی های دردناک، دوبینی، اختلال در هضم غذا پشت درد، درد زانوها و پاها، علائم معدی- روده ای از جمله درد معده، تهوع، استفراغ، اسهال، عدم تحمل غذاهای دریایی، سبزیجات از خانواده کلم، مخمرها و تخم مرغ می باشد. به استثنای حساس بودن به غذا هیچ کدام از علائم پایدار نمی باشند. خانم O با پدر و مادرش زندگی میکند. او کوچکترین فرزند از سه فرزند می باشد. او از دبیرستان فارغ التحصیل شده اما بعلت غیبتهای مکرر نمرات پایینی داشته است. او سعی کرده بعنوان یک کارمند در مغازهای کار کند اما به علت غیبتهای متعدد از آنجا اخراج شده است. او بنظر نمیرسید خیلی دلواپس از دست دادن شغلش بوده باشد. با وجود اینکه 8 سال بیکار بوده هرگز سعی نکرده کار جدیدی پیدا کند. وقتی از وی در مورد چگونگی گذران اوقاتش سئوال می شود پاسخ می دهد که او گاهی کارهای باغبانی و گاهی کارهای منزل را انجام می داده است البته زمانی که احساس خوبی داشته است. با وجود این او بیشتر اوقاتش را صرف تماشای تلویزیون کرده است.
والدین خانم O بیشتر اوقات روز وی را می دیدند. مادرش ابراز تمایل می کرد که شب را نزد دخترش بماند و زمانیکه پاسخ منفی دریافت کرد. بسیار ناراحت شد. روش های تشخیص گران قیمتی در رابطه با پیدا کردن اساس ارگانیک شکایات خانم O استفاده شده بود. وقتی مشخص شد که مسائل بیشتر جنبه روانی دارد و پیشنهاد پسیکوتراپی داده شد، خانواده با عصبانیت اعتراض کرده و از رفتن به کلینیک پزشکی ممانعت کردند. خانم O مرخص شد و به نزد والدین خود بازگشت.
رفتار خانم O نشان دهنده رفتارهای وابستگی است که اغلب رفتار تیپیک بیماران این اختلال می باشند. علائم متعدد او به وی فرصت می دهد که مورد مراقبت قرار گیرد و در عین حال از انجام تکالیف یک فرد بالغ و مسئول معاف شود. او نیازمند است که تحت مراقبت مادر باشد. لذا انگیزه کافی برای ترک علائمش نخواهد داشت. توقف های دوره ای او در بیمارستان باعث خواهد شد که مشکلاتش بصورت جدیتر بروز نماید.
نوع دیگری از اختلال سوماتوفرم، اختلال تبدیلی می باشد. در این اختلال علائمی از برخی بیماریهای فیزیکی بدون هیچ گونه علت ارگانیک، ظاهر می شود. در حقیقت علائم ارگانیک اضطراب بیمار را کاهش می دهد و معمولاً کلیدی برای حل یک تضاد و یایک تعارض می باشند. برای مثال بیماری که یک تکانه برای صدمه زدن به مادر دارد ممکن است دچار فلجی دست و یا بازو شود. هدف اولیه این است که دیگر قادر به انجام آن تکانه نباشد. همچنین ممکن است هدف دومی را نیز تجربه کند که عبارتست از جلب توجه دیگران و رهایی از مسئولیت. علائم تبدیلی ممکن است شامل موارد زیر باشد:
1- علائم حسی: مانند بی حسی، کوری یا کری.
2- علائم حرکتی: مانند فلجی، لرزش و یا لالی.
3- علائم احشایی: مانند احتباس ادرار، سردرد یا مشکل در تنفس.
سایر رفتارهای بیماران می تواند در تشخیص کمک کننده باشد. اغلب بیماران اضطراب و دلواپسی کمتری نسبت به شدت علائمشان از خود نشان می دهند که این حالت فقدان دلواپسی Labelle Indiference نامیده می شود.
هیپوکندریازیس نوع دیگری از این اختلالات است. این افراد دلواپس شدیدی نسبت به سلامتی جسمانی خود دارند که پایه واقعی و ارگانیک ندارد. آنها از بیماریهای فرضی، هراس دارند و از طریق پند و نصیحت نیز نمی توان به آنها کمکی کرد. آنها اطلاعاتی را در خصوص بیماریها پیدا می کنند تا ثابت کنند که به آن بیماری مبتلا هستند. بیماران در مورد علائمشان نگران و مضطرب میباشند. این علائم میتواند فرضی باشد و یا علامتی از یک بیماری جزئی فیزیکی باشد که بیمار آنرا بزرگ جلوه می دهد. رفتار هیپوکندریال یک رفتار هشیارانه نیست. اگر فرد آگاهانه این رفتار را داشته باشد تشخیص تمارض گذاشته خواهد شد.
درد- یک علامت پیچیده است. درد حاد یک عکس العمل بیولوژیکال نسبت به یک جراحت است. درد مزمن دردی است که حداقل شش ماه تداوم داشته باشد. اختلال درد در اختلالات سوماتوفرم به منزله احساس درد است در شرایط عدم حضور یک بیماری فیزیکی. درد بدنبال یک نقص نور و آناتومیکال ایجاد نمی شود. ممکن است یک ارتباط بین استرس و تعارض و شروع یا شدت درد وجود داشته باشد.
خواب- اختلالات خواب در افراد عادی و در میان مبتلایان به اختلالات روانی شایع می باشد. 30 درصد مردم بی خوابی دارند و در صدد رفع آن می باشند. علاوه بر کم خوابی و خواب آلودگی شدید در طول روز، کابوس شبانه و قدم زدن در خواب نیز دیده می شود. اختلالات خواب در افراد مسن شایع تر است. اختلالات خواب توسط Association of Sleep Disorders Center. (ASDC) به چهار گروه اصلی با همپوشانی قابل توجه، دسته بندی شده اند.
1- اختلال در شروع خواب یا ادامه خواب که بی خوابی نامیده می شود و اضطراب و افسردگی علل اصلی این بی خوابی می باشند.
2- اختلال خواب آلودگی شدید که پرخوابی نامیده می شود شامل نارکولپسی، آپنه خواب و اختلالات حرکتی شبانه مانند زانوی بیقرار می باشد.
3- اختلالات زمان خواب و بیداری که با خواب طبیعی اما در زمان نابجا مشخص می شود. این اختلالات موقتی هستند و همراه با تغییرات شیفت کاری و سفر با هواپیما بروز می کنند. این اختلالات معمولاً خود محدود شونده هستند و زمانی که بدن با زمان خواب و بیداری جدید تطابق پیدا می کند، رفع می شوند.
4- اختلالات همراه با مراحل خواب که پاراسومنیا نامیده می شود. این گروه شامل شرایطی مانند قدم زدن در خواب، وحشت شبانه، کابوس شبانه و شب ادراری میباشد. این اختلالات معمولاً توسط بچه ها تجربه می شوند و می توانند بر عملکرد و وضعیت بیمار تأثیر مشخص داشته باشند. بررسی بیماران با مشکلات خواب شامل یک تاریخچه دقیق آزمایشات طبی و روانپزشکی است. در مورد بعضی بیماران مطالعات خواب که شامل Polysomnography و اندازه گیری فیزیولوژیکال خواب است بطور روزانه انجام می شود.
اعتقاد بر این است که تعدادی فاکتورهای بیوپسیکولوژیکال بر واکنشهای پسیکوفیزیولوژیکال موثر هستند. آنچه در این خصوص مهم است توجه پرستار به کلیه فاکتورهای مستعد کننده است.
بیولوژیکال- بعضی معتقدند که فاکتورهای بیولوژیکال فرد را جهت ابتلا به بیماریهای فیزیوپسیکولوژیکال مستعد می سازند. اگرچه به منظور شناخت ارتباط بین سیستم های هورمونی و هیجانات تلاش بسیاری انجام شده است اما موفقیت کم بوده است. فاکتورهای ژنتیک نیز در نظر گرفته شده است. گفته می شود که تمایل بیولوژیکی خاصی که برای برخی واکنش های پسیکوفیزیولوژیکال مطرح است می تواند ارثی باشد. هر فرد یک ارگان Shock دارد که بطور ژنتیک به استرس حساس است همانطور که برخی بیماران ممکن است به بیماری قلبی، بعضی به دیسترس های گوارشی و برخی به راش های پوستی حساس باشند. افرادی که بطور مزمن مضطرب و یا افسرده هستند بنظر تمایل بیشتری در جهت ابتلا به بیماریهای پسیکوفیزیولوژیکال دارند.
ثابت شده است که واکنش های ایمنی بدن بوسیله تکنیک های Behavior Modi Fication قادر به تعادل می باشند. گزارشات نشان دهنده احتمال اصلاح واکنشهای ایمنی در درمان بیماری های اتوایمیون مثل آرتریت روماتوئید، لوپوس، میاستینی گراویس و کم خونی می باشد، انتظار می رود استرس های زیاد بویژه طولانی مدت توانایی سیستم ایمنی را در جهت تخریب رشد سلول های نئوپلاستیک کاهش دهد.
دسته بندی | علوم اجتماعی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 33 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 44 |
آسیب شناسی اجتماعی چیست ؟
آسیب شناسی اجتماعی مفهوم جدیدی است که از علوم زیستی گرفته شده و مبتنی بر تشابهی است که دانشمندان بین بیماریهای عضوی و آسیبهای اجتماعی (کجرویها ) قائل می شوند . در واقع ، با شکل گیری و رشد جامعه شناسی در قرن نوزدهم میلادی ، بهره گیری از علوم مختلف برای بیان فرایند های اجتماعی نیز معمول گردید و در نتیجه بسیاری از اصطلاحها و واژه های رایج در علوم دیگر چون زیست شناسی ، علوم پزشکی ، زمین شناسی و مانند ان در جامعه شناسی نیز به کار گرفته شد که از جمله می توان” آسیب شناسی اجتماعی” را نام برد .
هدفها و مقاصد آسیب شناسی اجتماعی
هدفها و مقاصد آسیب شناسی اجتماعی را می توان به شرح زیر طبقه بندی کرد :
1. مطالعه و شناخت آسیب های اجتماعی و علل و انگیزه های پیدایی آنها ، زیرا تشخیص درست دردها ، نخستین شرط چاره جویی و بیش از نیمی از درمان است ، درد تشخیص نا داده را درمان نتوان کرد . بی شک هرگونه ساختن بدون شناختن ، تیر در تاریکی رها کردن است .
2. پیشگیری از وقوع انحرافات اجتماعی و جرم در جامعه به منظور بهسازی محیط زندگی جمعی و خانوادگی . ازآنجا که پیشگیری همواره ساده تر ، علمی تر و کم هزینه تر از درمان است ، دارای اهمیت بسیار می باشد .
3. درمان کجروان اجتماعی با بکار گیری روشهای علمی و استفاده از شیوه های مناسب برای قطع ریشه ها و انگیزه های این کجرویها .
4. تداوم درمان برای پیشگیری و جلوگیری از بازگشت مجدد انحرافات اجتماعی وم بررسی شیوه های باز پذیری اجتماعی کجروان .
در واقع ، آسیب شناسی اجتماعی خاستگاه اختلالها ، بی نظمی ها و نا بسامانیهای اجتماعی است . اگر در جامعه ای هنجارها مراعات نشود ، کجروی پدید می آید و رفتار آسیب می بیند . مطالعه علمی این گونه نابسامانیها و ناسازیها را در جامعه انسانی آسیب شناسی اجتماعی می گویند .
فرهنگ
انسانها به کمک نیروی اندیشه ، بر خلاف دیگر جانداران خود را از تسلیم و وابستگی بی قید و شرط به طبیعت برهانند و برای مبارزه و تسلط بر آن ، راهها و روشها ومسایلی را اختراع کنند که به مجموعه آنها ”فرهنگ ” گویند . فرهنگ مجموعه پاسخهای انسان به پرسشها و نیازهای گوناگون ناشی از ضروریات زندگی در طبیعت و در جامعه است . تایلورفرهنگ را حاصل رفتار و کردار انسانهایی می داند که دار جامعه زندگی می کنند . به بیان دیگر ، فرهنگ شیوه کلی زندگی در هر جامعه است .
از آنجا که فرهنگ ، قوام دهنده و نظام بخش کارکردها و ساختارهای اجتماعی است و رفتار هر یک از افراد جامعه از آن تاثیر می پذیرد ، بنابراین باید با دقت مورد بررسی قرار گیرد تا از آن بتوان به تبیین رفتار فردی و گروهی در جامعه پرداخت .
ویژگیهای فرهنگ
فرهنگ دارای ویژگیهایی چند است :
1. انتقال پذیری : یعنی فرهنگ فرایندی است که از طریق آموزش از نسلی به نسل بعدی انتقال می یابد ، ادامه پیدا می کند و دگرگون می شود . فرهنگ با انتقال تجربه ها ، الگوها و قالبهای رفتاری را در ذهن افراد جامعه ، حک می کند و زمانی این قالبها حک شد ، آثار تجربه ها ، عمیق و مداوم و مستعمر می شوند . فرایند حک کردن ، از طریق جامعه پذیری ، فرهنگ پذیری و یاد گیری انجام می شود .
2. آموختنی : فرهنگ را می توان به عنوان مجموع ویژگیهای رفتاری و اکتسابی افراد یک جامعه تعریف کرد . واژه تعیین کننده در این تعریف ، همان واژه اکتسابی است که فرهنگ را از رفتاری که نتیجه وراثت زیست شناختی است ، متمایز می سازد
3. همگانی : بدین معنی که فرهنگ دستاورد فردی نیست ، بلکه مجموعه ای از افراد در پیدایی آن شریک و سهیمند
4. وسیله ای برای کنترل و نظم اجتماعی : از آنجا که افراد ، شیوه های رفتاری و الگوهای فرهنگی جامعه را چه به صورت سطحی ( جامعه پذیری ) و چه به صورت عمقی ( فرهنگ پذیری ) یاد می گیرند ، فرهنگ وسیله ای است که رفتار و تمایلات و کردار آنان را یکنواخت می کند و از طریق مجازاتهایی که اعمال می کند ، باعث کنترل و ایجاد نظم در جامعه می شود . فرهنگ پذیری وقتی در شرایط استعماری – هنگامی که یک فرهنگ مورد تهاجم واقع می شود و فرهنگ غالب سعی در انهدام ارزشهای اجتماعی و رد حیات سنتی داشته باشد – ( فرهنگ زدایی ) قرار بگیرد ، آسیب شناختی به خود می گیرد . ویلیام ریورس (1922) می نویسد : در اثر تضاد میان فرهنگ غربی ( فرهنگ غالب ) و فرهنگ بومی در برخی از قبایلی که در حالت بدوی زندگی می کنند ( فرهنگ مغلوب ) ، ” لذت زندگی از میان رفته است ” . به این اعتبار ” فرهنگ زدایی ” که بر اثر آن فرد فاقد هنجارهای قابل استناد برای رفتار خویش می گردد ، منجر به بروز برخی ناسازیها و دشواریهای اجتماعی مانند : الکلیسم ، اعتیاد به مواد مخدر ، رشد فحشا ، افزایش جرمهای مختلف ، خود کشی و مانند آن خواهد شد .
ضربه فرهنگی:
هنگامی که یک فرد در یک محیط فرهنگی بیگانه و در میان مردمی قرار می گیرد که در باورهای بنیادی آنها سهیم نیست ، دچار ضربه فرهنگی می شود ( کوئن ،1370 : 43). مثلا اگر یک ایرانی را به جزیره دور افتاده ای در اقیانوس آرام در میان قبیله ای ببرند ، جایی که شکار انسان برای آنها امری معمولی است ، به درستی دچار ضربه فرهنگی می شود ، زیرا زندگی این قبایل با شیوه زندگی او بسیار متفاوت است .
مفهوم وسیع و گسترده فرهنگ که شیوه های کلی زندگی مردم در هر جامعه است ، به طور مشخص از اجزا و عناصر متفاوتی که در عین حال به هم مربوطند ، تشکیل شده است . ما در اینجا برای روشنتر شدن موضوع به دو بخش مهم فرهنگ – ارزشها و هنجارها – اشاره می کنیم .
هنجارهای اجتماعی ، شیوه های رفتاری معینی هستند که بر اساس ارزشهای اجتماعی جامعه شکل می گیرند و با رعایت آنهاست که جامعه نظام پیدا می کند . در اصطلاح جامعه شناسی هنجارها را ”الگوهای استاندارد شده رفتار و کردار” می گویند ، این الگوها نشان دهنده رفتار ایده آل یا مطلوب افرادجامعه است. مقررات رسمی ، قوانین ، احکام فقهی و شرعی ، آداب و رسوم ، شیوه های قومی و نظایر آن از جمله هنجارهای جامعه به شمار می روند .
هنجارهای اجتماعی راهنماهای آشکاری هستند که به یک مردم جامعه می گویند چگونه باید در شرایط خاص رفتار کنند . در واقع ، هنجارهای اجتماعی تعیین می کنند چه باید بگوید و از گفتن چه چیزهایی اجتناب ورزد . باید چگونه بیندیشد و چگونه رفتار کند ، چه اعمالی را انجام دهد و از انجام کدام اعمال دوری گزیند و به همین دلیل هر کس می کوشد تا رفتار خود را با هنجارهای اجتماعی سازگار کند تا جامعه او را به عضویت خود بپذیرد . بنابراین ، هنجارهای اجتماعی برای اعضای جامعه مشخص می سازند که در یک موقعیت اجتماعی چه نوع رفتاری را باید در پیش گیرند و از چه نوع رفتار پرهیز کنند . به عنوان مثال : هنجارهای ممنوع ، عملی را که فرد مجاز به انجام آنها نیست مشخص می کند . مثلا” به فرد گفته می شود که دزدی ، آدمکشی و وارد آوردن خسارات مالی و جانی به دیگران اجتناب کند و هنجارهای مجاز ، رفتارهایی را مشخص می کند که از فرد انتظار می رود در موقعیت معین ، آن را انجام دهد ، مثلا از فرد انتظار می رود که به موقع مالیات خود را بپردازد ، قوانین راهنمایی و رانندگی را رعایت کند و لباس مناسبی بپوشد .
پاره ای از مهمترین هنجارهای اجتماعی را می توان به شرح زیر گروهبندی کرد :
1.هنجارهای دینی : هنجارهای دینی معلول آموزش دینی هر جامعه مفروض است . برای مثال ، فقه و شرع مقدس اسلام که ازتعالیم دینی اسلام سرچشمه گرفته است ، در طول قرنها به وسیله مجتهدان و اندیشمندان دینی تنظیم تدوین شده و تنها مرجع داوری در کارها و مهمترین هنجارها در ایران است .
آسیب شناسی را باید با توجه به هنجارهای دینی مطالعه کرد : زیرا با پژوهشهایی که به عمل آمده است ، بین نوع آسیبهای اجتماعی و باور های دینی رابطه نزدیک وجود دارد . مثلا معلوم شده است که نرخ خودکشی در کشور های اسلامی بسیار کمتر از دیگر کشور ها است ، زیرا خود کشی در این دین تحریم شده است .
2.هنجارهای رسمی : هنجارهای رسمی مشتمل بر قوانین تشکیلاتی ، اداری و مالی کشور و واحد ها و مؤسسه های تابعه است ، مانند: قانون اساسی ، قانون مدنی ، قوانین حقوقی و جزایی. هنجارهای رسمی به وسیله نمایندگان مجلس وضع می شود و بخش اعظم کارهای اجتماعی و فرهنگی و اقتصادی و اداری و سازمانی بر اساس آن انجام می گیرد و سازمانهای قضایی و نیروهای انتظامی برای نظارت بر اجرای آنها به وجود آمده اند .
3. هنجارهای سنتی (غیر رسمی ) : هنجارهایی است که بوسیله فرد یا افرادی وضع نشده ، بلکه خود به خود و به صورت تدریجی از اتفاقات روزمره زندگی سرچشمه گرفته و خاستگاهی جز کل جامعه ندارد . این هنجارها جزیی از فرهنگ عامه ( فولکلور ) است که آنها را به عنوان سنتها ، رسمها و آداب و رسوم می شناسیم . آداب و رسوم هنجارهایی است که مشخص میکند افراد در فعالیت روزانه شان به چه شیوه های مورد قبول باید فکر کنند .
هنجارها و نوع مجازات
به طور کلی ، هنجارها را بر حسب نوع مجازات آنها در سه گروه طبقه بندی می کنند :
تعریف کجروی اجتماعی
کجروی اجتماعی به مفهوم رفتاری است که به طریقی با انتظارهای مشترک اعضای یک جامعه سازگاری ندارد و بیشتر افراد آن را ناپسند و نا درست می دانند . در واقع ، هر جامعه از اعضای خود انتظار دارد از ارزشها و هنجارها تبعیت کنند . جامعه افرادی را که هماهنگ . همساز با ارزشها و هنجارها باشند ” سازگار ” یا ”همنوا ” و اشخاصی را که بر خلاف آنها رفتار کنند ” ناسازگار ”یا ”ناهمنوا” می خوانند . در واقع ، کسانی که با جامعه همنوا هستند ” بهنجار ” شمرده می شوند و آنان که همنوایی ندارند ” نابهنجار ” نام می گیرند . از میان افراد نا بهنجار ، کسی که رفتار نابهنجا ریش زودگذر نباشد و دیرگاهی دوام آورد ، کجرو یا منحرف نامیده میشود و رفتار او را ” انحراف اجتماعی”یا کجروی اجتماعی نامیده می خوانند .
به بیان دقیقتر ، مفهوم انحراف یا کجروی شامل هر گونه رفتاری می شود که به هنجارهای اجتماعی همنوایی ندارد . اگر چه در عمل همه هنجارهای اجتماعی به طور خاص دارای اهمیت یکسانی نبوده و عدم همنوایی با آنها ممکن است اغماض و یا حتی نادیده گرفته شود . بنابراین جامعه شناسی و جرم شناسی متوجه آن دسته از نقص هنجارها است که توسط عده زیادی از مردم گناه تلقی می گردد . از این رو ، انحراف یا کجروی اجتماعی عبارت است از رفتاری که هنجارهای اجتماعی را نقص کرده و در نتیجه از نظر تعداد بسیاری از مردم قابل نکوهش است .
بدین ترتیب ، جامعه شناسان ” انحراف ” را به رفتاری اطلاق می کنند که مخرب زندگی بوده ، مورد سرزنش قرار گیرد و یا موجب لکه دار شدن و جریمه گردد . غالبا ، انحراف را مترادف با قانون شکنی می دانند و در جامعه موارد آن خیلی بیشتر از ” جرم ” است .
دوب ، انحراف اجتماعی را عبارت از هر نوع وضعیت یا رفتاری می داند که اعضای قویتر یک گروه اجتماعی به طور معقول ، تلقی جدی را نسبت به ارزشها یا معیارهای مهم خود مورد توجه قرار می دهند .
آلبرت کوهن ، رذالت ، تقلب ، خدعه ، نادرستی ، جنایت ، آب زیر کاهی ، تمارض ، گوش بری ، فساد ، خیانت ، اختلاس ، تبهکاری ، بزهکاری و نظایر آن را ” انحراف ” می داند . البته باید توجه داشت ، فهرست کردن نمونه هایی از این گونه به طور دقیق رفتار خاصی را به عنوان ” انحراف ” مشخص نمی کند ، زیرا هیچ رفتاری خود به خود انحراف نیست . هنگامی که یک رفتار ، انحراف آمیز تلقی می شود که به عنوان رفتاری ” غیر عادی ” تعریف شود .
ملاکهای تشخیصی کجرویهای اجتماعی
1. ملاک آماری : یکی از روشهای متداول برای تشخیص رفتار نابهنجار ، روش توزیع فراوانی خصوصیات متوسط است که انحراف از آن، غیر عادی بودن را نشان می دهد . در روش آماری یک حد متوسط وجود دارد که افراد بهنجار را شامل می شود کسانی که بیرون از این حد قرار دارند نابهنجار محسوب می گردند . این ملاک در پزشکی ، روان شناسی و علوم اجتماعی کاربرد دارد . مثلا حرارات بدن انسان طبیعی و سالم حدود 37 درجه است . کسانی که درجه حرارت پایین تر یا بالاتر از این حد دارند ، غیر عادی به حساب می آیند یا میزان قند خون که در یک محدوده خاص قرار می گیرد . کسانی که قند خون آنها بالاتر از این حد باشند به بیماری دیابت ( مرض قند ) مبتلا می باشند و کسانی که قند خون پایین تر از حد متوسط را دارند نیز غیر طبیعی بوده و دچار هیپو گلیسمی هستند . در روان شناسی مثلا در مورد وسواس ( شستن دست ) هر فردی که در مقایسه با جمعیت کل در شستن دست افراط دارد غیر عادی به شمار می رود .
همانطور که می دانیم هنجارها یا معیارهای اجتماعی ، مواردی هستند که اکثریت افراد جامعه آنرا پذیرفته اند که این خود در واقع یک ملاک آماری است . یعنی از نطر آماری وقتی گفته می شود که لباسی مد شده یعنی اکثریت افراد جامعه آن را می پوشند . بنابراین صفتی که اکثر افراد جامعه نپذیرند ، خارج از هنجار محسوب شده و غیر طبیعی و یا نابهنجار تلقی می شود .
بر اساس تعریف آماری می توان گفت که نابهنجاری یعنی : انحراف کمی از معیار متوسط آماری ، اما این ملاک معایبی دارد . مهمترین آن این است که گاهی نمی توان مرز کاملا مشخص و قاطعی بین هنجار و نابهنجار را تعیین کرد یعنی نقطه ای را بهنجار در نظر گرفت که بالاتر یا پایین تر از آن حد یا نقطه نابهنجار شود .
مطالعه آماری دوریکم در باره خودکشی به این دلیل معروف شد که او توانست برای نخستین بار با کمک گرفتن از داده های آماری ، نظریه های روان شناختی و زیست شناختی آن زمان را زیر سوال ببرد و با دلیل و برهان و شواهد عینی ، آنها را رد کند و در نهایت به این نتیجه برسد که نمی توان هیچ عاملی را به غیر از عوامل جامعه شناختی به عنوان عامل آسیبهای اجتماعی در نظر گرفت .
برای شناخت آمارهایی که نمایشگر کجرویهای اجتماعی مختلف باشد ، باید جمعیت جامعه و کیفیت آن را دقیقا بررسی کرد . پژوهشگرانی که بخواهند معیارهایی برای مطالعه و بررسی خود بدست آورند، باید تحقیقات خود را بر اساس آمار قرار داده و کجروان را با توجه به ان بسنجند . مثلا در مورد آمار معتادان به مواد مخدر ، باید الکلیستها ، بیماران روانی و افرادی که به خودکشی گرایش دارند نیز با توجه به جمعیت جامعه یا جمعیت کجروان جامعه بررسی کرد . در اینجا ذکر این نکته ضروری است که نباید جمعیت کل را بر اساس تحقیقات آماری پاره ای از جنایتها و جرمها قرار دارد . به عنوان مثال : برای بررسی تجاوز های جنسی ( زنای به عنف ) باید زنان از 15 تا40 سال را دار نظر گرفت و یا برای تحقیق درباره مجرمان مرد ، باید سن 14 تا 40 سال و پیرامون ورود به خانه مردم به قصد ارتکاب جرم تعداد مغازه ها و خانه ها و درباره سرقتهای اتومبیل باید تعداد اتومبیلهای موجود در جامعه را در نظر گرفت .
حسن عمده این بررسی این است که مفهوم کجروی را از صرف فراوانی آماری مجزا می سازد . رفتار ، تنها هنگامی نابهنجار نامیده مخی شود که نشانگر ناهمنوایی فرد با هنجارهای اجتماعی باشد . در این بررسی یک ویژگی مثبت چون هوش بالا ، نشانه ” بهنجار ” و یا ” سالم ” بودن فرد است ، هر چند در کل جمعیت فراوانی چندانی نداشته باشد .
2- ملاک اجتماعی : انسان موجودی اجتماعی است که باید در قالب الگوهای فرهنگی و اجتماعی زندگی کند . اینکه تا چه حد رفتار فرد با هنجارها ، سنتها و انتظارات جامعه مغایرت دارد و جامعه چگونه درباره او قضاوت می کند معیار دیگری برای تشخیص رفتار غیر عادی است . بدین ترتیب رفتاری که مورد قبول جامعه نباشد نابهنجار تلقی می شود . البته این معیار نیز محدودیتها و مشکلاتی دارد . یکی ، نسبی بودن هنجارهای اجتماعی است ، یعنی رفتاری که در یک جامعه غیر عادی محسوب می شود ، ممکن است در جامعه دیگر عادی به حساب آید . به طور مثال قانون ازدواج پسران با یکدیگر سالهاست در انگلستان به تصویب رسیده و امری عادی و بهنجار است ، اما چنین رفتاری در کشور ما نابهنجار به شمار می رود .
محدودیت دوم تغییر هنجارهای اجتماعی و ارزشهای فرهنگی در شرایط مختلف است . حتی در جامعه واحد نیز معیارهای نابهنجاری در مکانها و زمانهای مختلفی تغییر می کند . آنچه در یک زمان معمول و قابل قبول است ممکن است در زمان دیگر به هیچ وجه قابل قبول نباشد . مثلا رعایت حجاب برای زنان اکنون در جامعه ما یک ارزش فرهنگی بسیار با اهمیت تلقی می شود ، در صورتیکه قبلا یک ” ضد ارزش ” محسوب می شد .
3- ملاک فردی : یکی از ملاکهای تشخیص رفتار نابهنجار درجه ناراحتی و اختلالی است که فرد احساس می کند . بر این اساس اگر انطباق با ارزشهای اجتماعی ناسازگارانه باشد یعنی به سازگاری فرد لطمه بزند ، نابهنجار تلقی می شود . اختلالاتی مانند افسردگی ، ترس
، اضطراب ، شرابخواری ، مشاغل نادرست و بی بندو باریهای جنسی و … که موجب آسیب رساندن به رفاه فرد و اجتماع می گردد ، نابهنجار به شمار می آیند . انتقادی که بر این ملاک وارد است این است که گاهی اوقات خود فرد احساس ناراحتی نمی کند و رفتار خود را نابهنجار نمی داند ، اما از سوی دیگر رفتار او غیر عادی به شمار می رود .
تاکنون انسان نتوانسته است معیار دقیقی ارایه دهد تا بر اساس آن رفتار سالم از رفتار نا سالم به طور قاطع تفکیک شود . بنابراین استفاده از یک ملاک به تنهایی می تواند ما را به اشتباه اندازد . معمولا در مورد یک رفتار نابهنجار هر سه ملاک کاربرد دارند ، مثلا فردی که رفتار نابهنجار دارد هم از نظر آماری از میانگین کل جمعیت دور است ، هم خود احساس ناراحتی می کند و خوشحال و سلامت نیست و هم با اجتماع خود ناسازگار می باشد و رفتارش بر خلاف انتظارات و ارزشهای جامعه است .
انواع کجرویهای اجتماعی
کجرویهای اجتماعی را میتوان به انواع زیر تقسیم کرد :
1- کجروی نخستین : به انحرافی گفته می شود که فرد هنجار شکن ” بر چسب ” نخورده و خود را منحرف نمی داند . این گونه کجروی گاه و بیگاه پیش می آید ، موقتی است ، همیشه تکرار نمی شود و مردم هنوز به فرد خاطی بر چسب انحراف نداده اند و برای او احترام قایلند .
مثال : فردی که گاه از مغازه ای دزدی می کند یا با اتومبیل از چراغ قرمز عبور می کند ، در واقع به نخستین صورت انحراف دچار است .
2- کجروی دومین : به رفتار انحراف آمیزی گفته می شود که فرد متجاوز ” برچسب ” خورده باشد واو نیز خود را کجرو ” بداند ” . در واقع ، اولیای امور بر او برچسب انحراف زده باشند و فرد نیز ” پایگاه منحرف بودن ” را پذیرفته باشد .
مثال : آدمکشان ، دزدان حرفه ای ، معتادان ، الکلیستها و … که پیوسته رفتار ناسازگار با هنجارهای جامعه دارند . منحرف به صورت دومین به شمار می آیند و جامعه نمی تواند رفتارش را تحمل کند و سعی می کند آنها را با مجازاتهای گوناگون مانند نگهداری در زندان یا بیمارستانهای ترک اعتیاد وادار کند تا خود را با هنجارهای جامعه انطباق دهند
3- کجروی فردی : شخصی که به تنهایی از هنجارهای اجتماعی منحرف شود و آنها را نپذیرد و اجرا نکند ، کجروی فردی نامیده می شود . یک منحرف فردی ، تنها از معیارها و مقررات مطلوب خودش پیروی می کند و به تنهایی دست به رفتار انحراف آمیز می زند .
مثال : دزدی که به تنهایی دست به سرقت می زند و حتی ممکن است در حین دزدی ، کسی را نیز به قتل برساند .
4- کجروی گروهی : گروهی از افراد که به صورت دسته جمعی ، بر خلاف هنجارهای پذیرفته شده فرهنگی جامعه عمل می کنند . ” کجروی گروهی ” را مرتکب می شوند . کجروی گروهی معمولا در داخل ” خرده فرهنگ کجرو ” جامعه انجام می گیرد . خرده فرهنگ منحرف ، گروهی از کجروان را در بر می گیرد که شیوه زندگی یکسانی دارند و پیوسته با یکدیگر در تماسند . یاریگر هم هستند ، و ضمن شرکت در فعالیتی که جامعه بزرگتر آن را انحراف آمیز می خواند به خرده فرهنگشان وفا دارند ، آنان در مواقع ضروری پشتیبان و حامی یکدیگرند و برای ارتکاب رفتارهای خلاف ، تسهیلاتی را برای هم فراهم می آورند .
مثال : روسپیان ، همجنس بازان ، معتادان ، دسته های تبهکار ، جیب برهای حرفه ای نمونه ای از این خرده فرهنگها را تشکیل می دهند . خرده فرهنگهای کجرو با حمایت از اعضای گروه خود در برابر جامعه بزرگتر و تایید رفتار و حرمت قائل شدن و نیز با آموزش دادن به آنان که چگونه بدون دستگیری مرتکب رفتارهای خلاف شوند ، اعضا را یاری می رسانند و تا حد توان در حل مسایل آنان در امر انطباق با شیوه های زندگی متفاوت گروه ، به اعضایشان کمک می کنند .
5- کجروی نا آگاهانه : اگر رفتاری ندانسته و از روی نا آگاهی و احتمالا” نیندیشیده از فردی سر زند که با هنجارهای جامعه منافات داشته باشد ، این کجروی را ” نا آگاهانه ” می گویند . چنانچه کودکان و دیوانگان مرتکب خلافی شوند ، جامعه از آن چشم پوشی می کند و آنان را مورد مجازات قرار نمی دهد ، زیرا چنین استنباط می کند که کجروی آنان از روی نا آگاهی ، ندانسته و ناخواسته صورت گرفته است .
به طور کلی ، یکی از هدفهای عمده هر نظام آموزشی اجتماعی کردن ( جامعه پذیری ) افراد جامعه است . جامعه پذیری ، یعنی همسازیی و همننوایی با ارزشها و هنجارها و نگرش های اجتماعی . در مواردی ، در قوانین اسلامی ” تکلیف شدن ” معادل با جامعه پذیری است و پیش از این دوره را باید حد غیر اجتماعی نامید زیرا اگرکودکی که هنوز به سن تکلیف نرسیده است ، مرتکب رفتار خلافی شود جامعه کجروی او را نا آگاهانه دانسته و با او مدارا می شود و از مجازاتش خودداری می گردد . این امر نه تنها در مورد کودکان صادق است بلکه دیوانگان و بیماران روانی نیز تابع چنین حکمی هستند .
6- کجروی آگاهانه : هرگاه فردی یا افرادی دانسته و از روی آگاهی و بر اساس نظام ارزشی خود به اعمالی بر خلاف ارزشها و هنجارهای جامعه دست بزنند . چنین کجروی را آگاهانه نامند . یکی از ملاکهای آگاهانه یا غیر آگاهانه بوودن کجروی اجتماعی ” عاملین ” آن می باشند . هر چند ممکن است انحرافی واقعا نا آگاهانه بوده باشد ، اما وقتی استنباط جامعه از آن” آگاهانه ” باشد و به فرد ” برچسبی ” داده شود که پیش از این نداشته است ، این گونه کجروی را آگاهانه می نامند و نسبت به مجازات او اقدام می کنند . در سال 1995 در آمریکا دختر 17 ساله ای همکلاس خود را با چاقو کشت و قاضی اغو را به حبس ابد بدون استفاده از عفو مشروط محکوم کرد . قاضی در تایید قضاوت خود ، اظهار عقیده کرد که قتل با تصمیم گیری قبلی و همراه با قساوت انجام شده و این یک عمل بزرگسالانه و آگاهانه است و نمی توان کمی سن را ملاک تخفیف مجازات قرار داد .البته باید در نظر داشت فردی که در یک مورد کجروی می کند و از هنجارهای جامعه منحرف می شود ، احتمال دارد در همنوایی با دیگر هنجارها کوشا باشد . بنابراین ، کسی که از نظر جامعه می تواند برچسب ” کجرو ” بگیرد ، بستگی به میزان و شدت انحراف او از هنجارهای پذیرفته شده فرهنگی و شرایط اجتماعی و طرز تلقی و ظرفیت تحمل جامعهدارد .
7- کجروی طبیعی : هنجارهای اجتماعی و فرهنگی هیچ گاه به طور کامل و مو به مو مراعات نمی شوند و همواره مقداری انحراف از الگوی ایده آل فرهنگی وجود دارد که چنین انحرافی را ” کجروی طبیعی ” می گویند .
به طور کلی ، رفتارهای ما در برابر دو دسته عوامل متضاد هم قرار دارد : اول طبیعت فردی و دوم فرهنگ جامعه . این دو نه هیچ گاه صد در صد یکی می شود و نه هیچ گاه صد در صد مقابل هم قرار می گیرند . در نتیجه ، رفتار ما در جامعه مطابق هیچ کدام از آنها نیست . به عبارت دیگر ، فرد به عنوان عضو جامعه ، در حالی که همیشه یک مقدار محرومیت و سر کوبی تمایلات شخصی را می پذیرد ، همان طور هم همواره مقداری از هنجارها و الگوهای فرهنگی جامعه خود فاصله می گیرد که همین حالت دوم را ” انحراف طبیعی ” می نامند ( شیخاوندی 1353: 13 )
جامعه شناسان بر این باورند که کارهای یک سازمان در ساخت غیر رسمی بهتر انجام می شود و بهره دهی آن بیشتر است و این خود نشانگر آن است که در عمل مقداری انحراف از آن منطقه ایده آل فرهنگی نه فقط طبیعی است ، بلکه گاهی لازم است .
8- کجروی سازنده : چنانچه فرد یا گروهی با اطلاع و آگاهی کامل از ارزشها و هنجارهای جامعه خودی، ارزشها و هنجارهای نوینی بیافریند که برتر از قبلی باشد و جامعه را به سوی پیشرفت و تعالی سوق دهد ، چنین انحرافی را ” کجروی سازنده ” می گویند زیرا اگر جامعه ای همواره الگوهای فرهنگی خود را مو به مو اجرا می کرد ، فرهنگ و تمئن بشری ایستا می ماند .کجرویهای سازنده یا مثبت ممکن است در تمام جنبه های زندگی اجتماعی اعم از سیاسی ، نظامی ، فرهنگی ، دینی ، اقتصادی و … پدید آید . چنانچه در شرح حال پیامبران و مردان بزرگ تاریخ آمده است که همه آنها از بزرگترین ” کجروان ” جامعه زمان بوده اند . مثلا مقدسان در نظام ارزشهای دینی ، قهرمانان در نظام جنگی ، رهبران در نظام هنری ، مدیران و رییسان کارخانه ها در نظام تولیدی در پی نو آوریهایی بر می آیند و با کارهای خارق العاده خود نظام ارزشی نویی را به جامعه ارزانی می دارند . انقلابها ، جنبشها ، نهضتها و نو آوریهای بزرگ همه نمونه هایی از انحراف سازنده اند . بدین ترتیب ، جامعه شناسان ، نو آوران اجتماعی ، اقلیتهای سیاسی و انقلابیون را که رفتاری ظاهرا” ناسازگار با هنجارهای جامعه دارند الزاما” نابهنجار نمی نامند زیرا که این خود بستگی تام به سازندگی و موثر بودن عقاید و فعالیتهای آنان در دراز مدت دارد .
دسته بندی | روانشناسی و علوم تربیتی |
فرمت فایل | doc |
حجم فایل | 61 کیلو بایت |
تعداد صفحات فایل | 92 |
مقدمه
آسیب ناشی از خشونت شوهران از فشارهایی است که بر زنان وارد می شود . نگاهی سریع و گذار به به تاریخ نشان دهندة عظمت آلام و مصائبی است که به واسطه خشونت مردانه ایجاد شده است . اینگونه خشونت در جنگها ، شکنجه ها و ارتکاب ضرب و شتم مردان در حق مردان زنان ، و کودکان نمود دارد . ضرب و شتم زنان در عین ارزش تلقی شدن در جوامع متداولترین شکل خشونت فیزیکی ، خشونت روانی ، خشونت اجتماعی ، خشونت اقتصادی و خشونت جنسی ، برداشتهای خشونت آمیز نسبت به زن بازتابی است از ارزشها و عقاید اعضا اجتماع که اغلب چندین نسل را در بر می گیرد . و محصول سنتها ، آداب و رسوم : عقاید مذهبی ، قوانین حقوقی و به عبارتی دیگر محصول فرهنگ جامعه است . از عواملی که تبیینهای خشونت مردانه مورد توجه قرار گرفته است . اقتصاد ، مذهب ، خانواده عوامل شخصی بیولوژیکی می باشد .
الگوهای فرهنگی تاریخی نه تنها خشونت مردان را تحریم نکرده بلکه آن را تشویق نموده است هر چه از نظر فرهنگی خشونت پذیرفته تر باشد و مورد تشویق قرار گیرد در نتیجه این نگرش در مردان برای اعمال خشونت تقویت می شود و نتیجه آن اعمال خشونت توسط مردان در انواع گوناگون علیه زنان می باشد . تا زمانی که فرهنگ جامعه تغییر نکند و نگرش مردان نسبت بر خشونت علیه زنان تغییر نکند پدیدة خشونت علیه زنان ادامه خواهد داشت .
متأسفانه در جامعه کنونی ما هنوز خشونت علیه زنان به وسیلة آداب و رسوم ، نگرشهای سنتی و تفاسیر مذهبی توجیه می شود تا حد زیادی این واقعیت پنهان نگه داشته می شود . حتی خود زنان نیز بر اثر فشارهای سنتی هزاران ساله این واقعیت را به عنوان سرنوشت گریز ناپذیر خود پذیرفته اند و برای بسیاری از زنان این مسئله عادی تقلی می شود .
بنابراین در درجة اول باید فرهنگ ما تغییر کند و بالتبع آن نگرش افراد نسبت به خشونت علیه زنان تغییر کند .
در این تحقیق به این سؤال پرداخته شده است که نگرش مردان معلم شاغل شهر تویسرکان نسبت به خشونت علیه زنان چگونه است ؟
بیان مسئله
پدیدة خشونت علیه زنان در خانواده بخشی از مجموعه عناصری است که در جامعه شناسی تحت عنوان رویة تاریک زندگی خانوادگی مورد بحث قرار می گیرد . از واژه تاریک دو مفهوم مستفاد می شود . اول مجموعه عناصری نامطلوب در این نهاد بنیادی جامعة بشری که در مقابل مزایای بی شمار خانواده قرار می گیرند و متأسفانه آنها نیز بی شمارند ، به همین علت یک رویة سکّة درخشان خانواده را تاریک می کنند . مواردی چون تبعیضهای ناشی از جنسیت بالحاظ کردن جنبه های فیزیولوژیک ، بیولوژیک ، فرهنگی ، اجتماعی شامل بی مهری ، پیمان شکنی ، مشاجرات مزمن ، اعمال خشونت به طرق مختلف من جمله ضرب و شتم فیزیکی زنان در این زمره اند . مفهوم دوم واژة تاریک در سایه قرار گرفتن و دور از دید واقع شدن این پدیده های نامطلوب است . به طور نسبی از خانواده به عنوان حریم مقدس و کانون گرم یاد می شود که پاسخگوی بسیاری از نیازهای اساسی بشر است و شاید به سبب همین ویژگیها « حرمت و تقدس » جنبه های آزار دهندة آن در مقایسه با دیگر معضلات بشری کمتر بیان شده است و در نتیجه کمتر مورد بحث قرار گرفته است .
عوامل گوناگون به خشونت علیه زنان دامن می زند .
بسیاری از بدرفتاریها نه برای مردان و نه برای زنان و نه حتی برای قانون گذاران ، بدرفتاری محسوب نمی شود . بلکه حق مرد بر زن به حساب می آید . از جمله اجازه کار زن و تحصیل و ازدواج بیرون رفتن از خانه و … که چنین نگرشی از عوامل موثر در گسترش بدرفتاری و خشونت علیه زنان می باشد . چرا که بر اساس چنین نگرشی مرد حق دارد که مانع از کار تحصیل رفت و آمد زن با سایرین شود و زن حق مخالفت با مرد را ندارد چرا که تصمیم گیرنده اصلی مرد خانواده ا ست . هر چه او بگوید باید اجرا شود و اگر به حرفهایش گوش داده نشود و از اوامر او سرپیچی شود مرد حق دارد اعمال خشونت کند . و هیچ کس او را از این کار منع نمی کند چرا که از دید دیگران زن مقصر است . زن باعث عصبانیت شوهر شده و مجازات او اشکالی ندارد . چنین نگرشی در طی قرنها به مردان اجازه داده است که بر سونوشت زن حاکم باشند و اگر زن خلاف ارادة او رفتار کرد مستحق کتک است و باید آن را متحمل کند و دم بر نیاورد و آبروی شوهر را حفظ کند و به حرفهای شوهر اگر چه ظالمانه باشد گوش دهد . تقویت نگرشهای سوختن و ساختن و تقبیح مقابله زن با شرایط تحمیلی زندگی و نافرمانی در برابر مرد باعث افزایش قدرت مرد و تشویق و تأیید او برای اعمال خشونت می باشد که ریشه این نگرشها را باید در فرهنگ جامعه جستجو کرد . فرهنگها از جمله عواملی هستند که در تقویت این نگرشها مؤثرند .
در این تحقیق به بررسی نگرش مردان نسبت به خشونت علیه زنان پرداخته شده است تا مشخص شود که آیا نگرش مردان جامعه آماری ( معلمان ) نگرشی خشونت آمیز است یا خیر . به این دلیل جامعه آماری معلمان را در نظر گرفته ایم چرا که معلّمان قشر تحصیل کرده جامعه می باشند و انتظار می رود که نگرش آنان نسبت به خشونت نگرشی منفی باشد یا دست کم نگرشی معتدل باشد .
از آنجا که خانواده هسته اصلی تشکیل دهندة جامعه می باشد و از آنجائی که سلامت و بقاء جامعه بستگی به سلامت و بقاء خانواده دارد . پس محیط خانواده باید محیطی سالم و عاری از خشونت نسبت به زنان و کودکان باشد چرا که زنان پایه و بقای زندگی خانوادگی می باشند و آسیب رساندن به آنان به معنای تقویت پایة خانواده و بالتبع جامعه خواهد بود خشونت نسبت به زنان ناشی از نگرشهای سنتی و اقتدار گرایانه می باشد و تا زمانی که این پدیده ناشناخته باشد نمی توان به حل خشونت علیه زنان کمک کرد . شناخت و آگاهی نسبت به نگرش مردان دربارة خشونت علیه زنان به ما کمک می کند که بفهمیم که آیا هنوز جامعه ما فرهنگ ما ساختار اقتصادی و آموزش و پرورش ما این نگرش را در مردان تقویت می کنند و تأیید می کنند یا این نگرش را تعدیل
کرده اند .
شناخت پیدا کردن نسبت به نگرش مردان در مورد خشونت نسبت به زنان
آگاهی از نگرش مردان در مورد خشونت علیه زنان به ما تصویری از نگرش فرهنگی حاکم بر جامعه می دهد که در واقع نگرش حاصل اعتقادات و ارزشها ، آداب و رسوم و عرفهایی هستند از نسلی به نسل دیگر منتقل شده اند . بنابراین با شناخت نگرش مردان در جهت ارائه الگوهای جدید فرهنگی به ایجاد نگرشهای مثبت نسبت به زنان و از بین بردن پدیدة خشونت می توان کمک کرد .
تاریخچه موضوع در جهان
تاریخچه موضوع در ایران
تحقیقات خارجی
تحقیقات و مطالعات داخلی و نتیجه گیری از مطالعات داخلی
نظریات مربوط به موضوع
چهار چوب نظری
تاریخچه خشونت علیه زنان در جهان
این واقعیت تلخ ریشه در اعماق تاریخ بشریت دارد . تاریخ زندگی انسان گویای آن است که در طی قرون و اعصار متمادی ، زنان همواره قربانیان اندیشة « پست نگری » در همة ادوار و در نزد ملل و جوامع مختلف بوده اند و همیشه تلاش بر این بوده است که با انکار نقش محوری زنان در جامعه و ارزیابی نادرست از تواناییها و قابلیتهای او ، با تقسیم کار ناعادلانه و ساختاری ، زنان را به سوی مشاغل پست یا درجه دوم سوق دهند . بدون تردید ریشه تمام این تبعیضها و سنتها، عقاید قالبی و پیشداوریهای نادرست را باید در تکوین جوامع اولیه جستجو کرد که متکی بر قاهریت توان جسمی و نوعاً عاری از تفکر و ظرافت و احساس بوده است . بدیهی است که در این روند ، زنان با ویژگیهای خاص جسمی ، رفتاری و عاطفی از جایگاه چندان مستحکمی برخوردارنبودهاند . [1]
تحقیر و کوچک شمری زن که داستانی دراز دارد ، منحصر به منطقه فرهنگ خاص نیست و بسیارند جوامع پدرسالار که زن را شرّی می دانند که از بخت بد قابل اجتناب نیست و به همین علت که نمی توان از او گذشت مردان می کوشند تا حوزة اقتدار ویرا هر چه تنگتر کنند و از زن تصویری معکوس تصویر خود بسازند تا آنجا که مرد ، آفریدة خداوند و تجسّم خیر می شود و زن مخلوق شیطان معرفی می شود . [2]
در ادوار گذشته همواره این اصل مطرح بوده است که زن موجب شقاوت و بدبختی است و هیچ نقش مثبتی در جامعه ندارد . ارسطو را ناقص می دانست و معتقد بود آنجا که طبیعت از آفریدن مرد ناتوان است ، زن را می آفریند و زنان و بندگان از روی طبیعت ، محکوم به اسارت هستند .
اقوام یهود نیز زن را مایه بدبختی و مصیبت می دانستند و وجود او فقط از آن رو قابل تحمل بود که یگانه منبع تولید سرباز به شمار می رفت . یهودیان قدیم به هنگام تولد دختر شمع روشن نمی کردند و مادری که دختری به دنیا می آورد ، می بایست دو بار غسل کند ، اما پسر که به عهد خود با یهود ( که آفریننده تصوّر و خیال قوم یهود بود ) می بالید ، همیشه در نماز خود تکرار می کرد : « خدایا ترا سپاسگزارم که مرا زن و کافر نیافریده ای » . در سرتا سر شرق زنان تا پسری نزاده بودند منفور بودند و اگر پسری می زادند ، تا در میدان جنگ کشته نمی شد ، مورد احترام واقع نمی شدند حتی افلاطون که با جدیّت و تهوّر فراوان از ورود زن به هر کاری و از برابری زن و مرد در همة موقعیتها پشتیبانی می کرد ، خدا را شکر می کرد که مرد آفریده شده است . » [3]
در شریعت بودا زن موجودی شریر معرفی شده است که برای فاسد ساختن مرد در درون وی نیرویی تعبیه گردیده است و در آیین هندو ، زن ملک افراد مذکر بوده و پس از مرگ شوهر نیز همواره سوزانیده می شده است . [4]
زن در نظر یونانیها پست ترین موجود به شمار می آمد به طوری که آقای گوستاولوبون فرانسوی در کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب به آن اشاره می کند : « یونانیان عموماً زن را موجودی پست می دانستند که تنها برای ادامه نسل و کارهای خانه به درد می خورد زن در قوانین یونان اصلا از خود اختیار نداشت در کوچکی مطیع پدر و در نوجوانی مطیع شوهر و در بیوگی مطیع پسران و اگر پسری نداشته باشد باید مطیع خویشان باشد یعنی نمی شود اختیارش را به دست خودش واگذار نمود . در قوانین یونان هیچ گونه حق وارثی برای زن منظور نشده است . وی در مورد مظلومیت زن در طول تاریخ و حقوق مدنی زوجین این طور می نویسد : زن به هیچ وجه شریک زندگی مرد محسوب نمی شد چون او را دارای قوای کامل بشری نمی دانستند و بیشتر متفکران یونانی معتقد بودند که زن دارای روح جاوید انسانی نیست و بدین جهت حق ندارد بعد از وفات شوهر زندگی کند . [5]
در جامعه اسپانیایی ها زن به قدری مورد تنفر بود که دست اندرکاران تحریف تورات معنی یهودیان بین المللی آن روز برای رسمی کردن و موّجه جلوه دادن آن این سخنان را در تورات به عنوان آیات خداوند همانند دیگر تحریفات نوشتند به طوری که آقای گوستاولوبون فرانسوی آن را در کتاب تاریخ تمدن اسلام و عرب در صفحه 507 آورده است می نویسد : « نظر تورات نظر نسبت به زن بهتر از نظریه هندیها نیست . از آن جمله در سفر جامعه آمده است : « زن تلختر از مرگ است » [6]
جایگاه زن در میان اعراب ( خشونت علیه زنان )
زن در نزد اعراب مانند کالای خرید و فروش می شد و از هر گونه حقوق فردی اجتماعی و حق ارث محروم بود . غالباً از بیم قحطی و احیاناً ترس از آلودگی، دختران خود را در روز اول تولد سر می بریدند و یا از بالای کوه پرتاب می کردند و گاهی در میان آب غرق می کردند . أسف بارتر از همه نظام ازدواج آنان بود که روی هیچ حساب و اساسی نبود مثلاً برای خالی کردن شانه از زیر بار مهریه زنان را اذیت می کردند و چنانکه زنی بر خلاف عفّت رفتار می نمود مهریه او تعلق نمی گرفت. خداوند در قرآن کریم در سوره نحل آیات 60 ـ 58 اینطور وضعیت اعراب را بیان می کند:
« و چون به یکیشان مژدة دختر دهند ، سیه روی و خشمگین گردد و از شرم این مژده از مردم پنهان می شود که آیا با خواری نگاهش دارد و یا در خاک نهانش کند آگاه باشید که بد داوری می کنند . » آقای گوستاولوبون ضمن تأیید موضوع دخترکشی اعراب می نویسد : « پیش از آمدن اسلام مردها زن را موجودی می دانستند متوسط ، میان حیوان و انسان یعنی او را فقط وسیله ای برای پیدایش نسل و خدمتکاری می دانستند . دختردار شدن را برای خود نیک می دانستند ، رسم دختر کشی شایع شده بود و دخترها را زنده به گور می کردند . [7]
بقایای باستان شناسی از ده هزار سال پیش گویای پرستش الهه های زن و نمایانگر این واقعیت است که در جوامع آن روزی زنها از نظر اجتماعی و رفاهی در موقعیتی مساوی زندگی می کردند . از چهار هزار سال قبل از میلاد مسیح به بعد بود که مردان شروع به پدرسالاری و برتری فروشی با توسل به زور کردند . مردان ادعا می کردند که بزرگ مرد هستند و به همین دلیل منابع و حاصل زحمات دیگران را تصاحب می نمودند . از آن زمان تاکنون زنها سیر نزولی طی کرده اند . زنها احتمالاً اولین برده ها بودند و با آنکه زنان نخبگان در دولتهای اولیه قدرت زیادی داشتند ، با وجود این تابع مردان هم طبقه خود بودند . [8]
حدود 2000 سال قبل از میلاد مسیح سرزمینهایی که اروپا را تشکیل می دادند بی خدا بودند . خدا مؤنث بود انواع اسطوره های آفرینش بر حول الهه ای می گشت که قدرتمند بود و خداوند مادر علاقه ای به مجازات مخلوقات نداشت . وقتی زنان عهده دار همه امور بودند مردها را کتک نمی زدند و هرگز به ذهنشان نمی رسید که روزی از مردها کتک بخورند اصولاً کتک زدن را درست نمی دانستند . مردان موظف به شکار و ماهیگیری و جمع آوری آذوقه بودند و از حدود و ثغور مرزهایشان در برابر متجاوزین دفاع می کردند مشروط بر اینکه اصل حکومت مادر شاهی را زیر پا نگذارند ، در آن مقطع از تاریخ برای مردان نقشی در آفرینش قایل نبودند . مردها معشوق به شمار می آمدند . مردها اسباب خشنودی زنان بودند . آنها پدر محسوب نمی شدند ، تنها زنان بودند که فرزند می زاییدند مردان قبیله به زنان احترام می گذاشتند و از آنها می ترسیدند و از قوانین مادر شاهی اطاعت می کردند . اما وقتی که مرد از نقش خود در مقاربت جنسی آگاه شد ، نقش مرد به تدریج بالا گرفت و نقش زنان فروکش کرد . [9]
در اسطوره یونانیها الهة همه چیز یک زن بود « اوری نوم »، او از چائوس برخاست و تصمیم به آفرینش باد شمال گرفت و آن را به میان دستانش مالش داد و از این عمل او مار بزرگی صورت خارجی پیدا کرد . افیون الهه به رقص پرداخت و آنقدر به این کار ادامه داد تا مار به حرکت درآمد تا با او جفت شد در این زمان الهه تخم جهان را بر زمین گذاشت و در انتظار ماند تا مار روی تخم بخوابد . از این تخم تمام عالم هستی بیرون آمد . در اینجا خدای مار نمایانگر پدر است . این پدر به شکلی که در کتب عهد عتیق آمده است متفاوت است، او آنقدرها مهم نیست . قدرت اندکی دارد در حالیکه زن و شوهر در کوه المپ زندگی می کنند افیون مدعی می شود که جهان او را آفریده و این ادعا به قدری اوری نوم را ناراحت می کند که با پاشنه پا بر فرق سرش می کوبد و او را به غارهای تاریک زیر زمین تبعید می کند .
قرنها بعد نویسندگان عبرانی اسطوره آفرینش خود را ساختند . در اسطوره آنها نیز مار چهرة شاخصی است . در اسطوره آنها نیز مار به دست جهووا مجازات می شود . زن در این جا البته حواست . خداوند سختگیر برای او مجازاتی در نظر گرفته بود : اندوه آنها را زیاد می کنم ، باید باردار شوند و با درد بچه بزایند و مردان بر آنها حکومت کنند و برای اطمینان خاطر از اینکه مردان می دانستند که به خاطر وسوسة زن به خوردن میوة ممنوعه به این جهان فرستاده شده اند سطوری به مجازات آدم اضافه کردند « چون به سخن گوش ندادی و از میوه ممنوعه خوردی نفرین و مجازات می شوی و بدین ترتیب ماجرای آدم و حواست مستمسکی شد تا در دنیای غرب و در دنیایی مسیحیّت زنان را مورد ظلم و جور قرار بدهند. در این میان زن ذاتاً شیطان معرفی می شود این گونه بود که مقامات کلیسا در روزگاران قدیم خشونت در ازدواج را توصیه می کردند . یکهزار سال بعد از میلاد مسیح ، موضوع مقام و موقعیت زنان یکبار و برای همیشه حل و فصل گردید و این زمانی بود که «گرایتان ژوری » اهل بلونا اولین قانون پردوام و پایای کلیسا را گذاشت. بر اساس این قانون زنان باید از شوهران خود اطلاعات کنند . تصویر خداوند تنها در مردان است و زنها در تصویر خداوند آفریده شده اند . آدم حوا را راهنمایی کرد . از این رو درست این است که زن تحت کنترل مرد قرار گیرد تا با راهنمایی و هدایت مرد دیگر اقدام به خطا نکند . حکمرانان کلیسا به این نکته توجه نکردند که بسیاری از مطالبی که آنها درس می دادند گفته ها و تعالیم مسیح نبود . آنها روحیه مهر انگیز عیسی را به تدریج به شکل دیگری تفسیر کردند و اصولاً می توان گفت که مسیحیّت پایه گذار کتک زدن به زنان شد . در کتابی مربوط به دوران قرون وسطی که هم اکنون در موزه بریتانیا نگهداری می شود . «جی . جی کولتون » مورّخ با توجه به شرایط موجود توضیح داده است که مرد برای اصلاح زنش را باید کتک بزند .
در فرانسه یکی از با نفوذ ترین شخصیتهایی که تا به حال وجود داشته است ناپلئون بناپارت بوده است که قانون مدنی فرانسه را نوشته است . گر چه قانون و مرامنامة مدنی ناپلئون آزادیهای را برای جمعی از محرومان آن زمان در پی داشت ، برای زنان و به ویژه زنان شوهردار محدودیتهایی را قائل گردید . در دوران آریستو کراسی قدیم زنها از آزادی عمل بیشتری برخوردار بودند و تاثیر قابل ملاحظه ای بر شرایط اجتماعی خود داشتند و به موجب قانون حق مالکیت و دارائی داشتند . انقلاب فرانسه ( 99 ـ 1789 ) بر حقوق آنان افزود اما وقتی ناپلئون به قدرت رسید ، شرایطی ایجاد شد که زنان تا قبل از ازدواج در مالکیت پدر و بعد از ازدواج در مالکیت شوهر خود قرار گرفتند . به اعتقاد ناپلئون تنها در سه مورد زن حق داشت از شوهر خود تقاضای طلاق کند. (زنای محصنه، اقدام برای به قتل رساندن همسر ناتوانی جنسی مرد) کتک خوردن زن دلیل کافی برای طلاق نبود . ناپلئون در تعیین حقوق زنان و مردان به تورات اشاره می کند . وقتی کسی از او پرسید ، این قانون را از کجا آورده ای ؟ ناپلئون به راحتی جواب داد و مگر نشنیده ای که فرشته به زن دستور دارد که از شوهرش اطاعت کند . [10]
در واقع تا سده نوزدهم در انگلستان مسئله به این صورت مطرح می شد که مرد تا چه اندازه می تواند زنش را بزند ، نه این که اصلاً مجاز به زدن او هست یا نیست . اصطلاح « قاعده انگشت » ( که در زبان انگلیسی به معنای قاعده کلی است ) برخاسته از یک رویّة قضایی است که به مرد اجازه می داد همسرش را با چوب بزند مشروط بر این که چوب از انگشت شست او ضخیم تر نباشد . تنها در اواخر سده نوزدهم بود که این شکل از ضرب و جرح زنان غیر قانونی اعلام شد . [11]
در عصر روشنگری « جان استورات میل یکی از فیلسوفانی بود که در جانبداری از حقوق زنان مباحث فراوانی را برانگیخت و همچنین مقالاتی را در این زمینه نوشت :
« از بدو شکل گیری جوامع انسانی زنان در اسارت مردان بوده اند چه پرشمارند مردان در یک کشور بزرگ که تنها اندکی از جانوران بالاترند کسانی که به کمک قوانین ازدواج در هر لحظه ای می توانند قربانیان خود را انتخاب کنند . هر مرد زنی را پایبند به خود دارد که جز کشتن او هر کاری را بخواهد با او می کند و حتی اگر این کار را هم بکند مجازات سنگین انتظارش را نمی کشد . [12]
در دهة هفتاد ( 1970 ) تنها واکنش مهم دولت درباره مشکل زنان کتک خورده طرح پاره ای اصلاحات قانونی بود که زنان را در برابر خشونت مردان از حمایت بیشتری برخوردار کند و ترک این گونه مردان را برای آنان آسان تر کند . در اواخر دهه هفتاد سه قانون از تصویب گذشت که هر سه به منظور کمک به زنان کتک خورده وضع شده بود: قانون خشونت خانگی و رسیدگی به امور زناشویی در سال 1976، قانون رسیدگی به امور خانگی در سال 1987 و قانون مسکن برای افراد بی خانمان در سال 1977 . [13]
اما درباره سرزمین آمریکا که در آن سوی اقیانوسها واقع است چه می توان گفت : در سال 1776 که جان آدامز روی پیش نویس اعلامیه استقلال آمریکا کار می کرد همسرش «ایاگیل آدامز» در نامه ای به او نوشت که امیدوار است شرایط زنان در قانون جدید بهتر از شرایط زنان در انگلستان باشد مردی که دومین رئیس جمهور آمریکا شد این تقاضا را رد کرد . جان آدامز در جواب همسرش نوشت « بستگی به شرایط دارد ، ما بهتر می دانیم که نباید قانون مردانه کشور را لغو کنیم و قوانین آمریکا مبنی بر قوانین عرفی انگلیس شکل گرفت ـ به گفتة بلاک استون نخستین ایالت آمریکا قانون کتک زدن زن را تصویب کرد ( 1824 )
بر طبق این قانون کتک خوردن زن به دست شوهرش را نه تنها اقدامی خلاف قانون نمی داند بلکه آن را مجاز می شمارد قبل از سال 1871 شوهر می توانست بی آنکه مجازات شود زنش را با چوب کتک بزند . این یکی از حقوقی بود که در جریان عقد ازدواج بر او داده می شد . [14]
پیش از ورود اقوام آریایی به ایران ، اقوام بومی مذهب مادر خدائی داشتند و در نواحی مختلف پرستش الهه مادر رایج بود . اقوام آریایی پس از مهاجرت خود به سوی غرب روش پدر شاهی و به همراه آن مذهب پدر خدایی را در سرزمینهای مفتوحه رواج دادند . اساس خانواده از این دوران به بعد حفظ عائله و حکومت پدر بر خانواده و اطاعت زن و فرزند از شوهر و پدر بود . به اعتراف تاریخ موقعیت زن از حیث اطاعت محض نسبت به شوهر و استقلال داخلی در خانة در دورة مادها ، پارسها و ساسانیان تفاوت چندانی نداشته است . طی این دوران زنان تحت تحکّم و زیر دست بوده اند و سران خانواده های پدرسالار در ایران در مورد اعضای خانواده های خود در واقع چون برده داران عمل می کرده اند ، خانواده بر اقتدار پدر یا پدر بزرگ خانواده تشکیل می شد و زن اختیاراتی نسبت به شوهر نداشت . اولاد نیز تابع محض پدر بودند تنها مرد مجاز بود که هر گونه بخواهد دستور بدهد . زن به مثابه سایر اعضای خانواده یعنی کودکان بردگان به اطاعت بدون چون و چرا محکوم بود . مرد حق داشت که زن خود را به مرد دیگری به طور موقت به همسری دهد در اینجا اعتراض زن نسبت به او بی اثر بود . [15]
از ویژگیهای ممیزه خانواده بعد از ورود آریاییها به ایران اقتدار مسلّم مرد و قاطعیت حکم او در فیصله امور در خانواده بوده است . بنابراین خانواده از این دوران به بعد خانوادة پدرسالار بوده است که قدرت اداره خانواده با پدر است . در ایران باستان زن به حکم نظام پدرسالاری که خواه نا خواه شوهرسالاری را به دنبال داشت دارای اختیارات بسیار محدودی از نظر مادی و معنوی بوده است . خانواده به عنوان اولّین و کوچکترین اجتماع مبتنی بر روابط عادلانه و متعادل میان زن و مرد نبوده است و همین مسأله زمینه ساز اصلی پدرسالاری مبتنی بر برداشتی است که زن را مقامی حقیر و کوته بین و احساساتی و بی وفا و … می دهد و به مرد مقامی فاتح و والا می دهد .
بعد از ورود اسلام : اگر چه با ورود اسلام به ایران تحولاتی در زمینه حقوق زنان بوجود آمد امّا با نگاهی به ادبیّات فارسی اعمّ از رسمی و یا فرهنگ توده ای به عنوان منعکس کنندة تاریخ و فرهنگ اجتماعی ایران ، در می یابیم که نگاه شاعر و بالتبع نگاه جامعه به زن یا به عنوان دلبر و معشوقه و از سر هوسبازی است و با دید تحقیر آمیز و نگاه به موجودی است ضعیف و ناتوان که سزاوار ترحّم و شفقت است . تحقیر زن را در ادبیات ما اعمّ از عامه و رسمی به جدّی است که مردان بد را همیشه به زن تشبیه کرده اند و زنان خردمند و کاردان را به مرد . با دقّت در اشعار و امثال شاید بتوان به این نتیجه ابتدایی رسید. که پایه استبداد و اقتدارگرایی در خانواده در روابط زن و مرد گذاشته شده و بعد به حوزه های دیگری تسرّی یافته و تعابیری از قبیل:
زنان مانند ریحان و سـفالند درون سوخبث و بیرون سوجمالند
یـکی گـفت کـس را زن مباد دگر گفـت زن در جهان خود مباد
زنان چون ناقصان عقل و دین اند چــرا مــردان ره آنــان گــزینند
زنـان در آفریــنش ناتمامند زیرا خویش کـام و زشـت نامنـد
نشانگر آن است که برداشت منفی از زن می تواند به توجیهی برای تحمیل الگوی اقتدارگرا در خانواده بر اساس حاکمیت مرد تبدیل شود زیرا : « دیوار مرد بلند است . »
در نتیجه این برتر تلقی کردن مرد و حقیر شمردن زن ، مرد در رأس خانواده قرار می گیرد و در مقابل زن جایگاه برتر و غیر قابل سؤالی می یابد . هر آنچه که او گوید حجت تلقی می شود و حق پیدا می کند که در سطح خانواده سرکوب گر باشد به عنوان نمونه : زن یعنی بزن .
شوهر خدای کوچک زن است .
به گفتار زنـان هـرگز مکن کار زنان را تـا توانی مرده انگـار
گر کند سرکشی هــلاکش کـن آب رخ می برد به خاکش کن
زن از پهلوی چپ گویند برخاست نیاید هرگز از چپ راستی راست
زن از غازه سرخرو شود و مرد از غزا
در مقابل اشعاری که درباره مردان سروده شده است : « مرد به هنر نام گیرد » .
مرد سَر دهد و سِرّ نمی دهد مرد را کار و کار را مردان
قول مردان جان دارد .
آنچه که در بالا آمد گوشه ای از فرهنگ و ادب فارسی است که در آثار مختلف به طور مستقیم و یا غیر مستقیم به زن و مرد و مقایسه آن دو می پردازد . [16]
آرین پور در توضیح وضع زن در ادبیات فارسی می نویسد : « اصولا زن ایرانی در ادبیات فارسی مقام شایسته ای نداشته است . شعر کلاسیک ایران زن را به صفت یار و دلدار و دلبر شناخته و غالب از او بی وفایی و مکر و خیانت یاد کرده است . در حقیقت همان گونه که براهنی بدرستی می گوید: این نویسنده یا شاعر یا مورخ تصویری نه فقط از خود اجتماع می دهند بلکه تصویری از عقاید و آراء حاکم بر اجتماع نیز ارائه می دهند . موقعی که روابط اجتماعی ناقص باشد آنها تحت تاثیر همین اجتماع از روابط ناقص عکس می گیرند . تاریخ ما نیز تاریخی است که تمام توجه خود را متوجه تجلیل از مرد و یا کوبیدن زن کرده است و معلوم است که تاریخی که بر آن عطوفت و زیبایی و شکوفایی زن حاکم نباشد، تاریخی ظالم و قاهر خواهد بود و تاریخ گذشته ایران واقعاً تاریخی مذکر است تاریخی است که در بستر عطوفت زنانه ، هرگز جاری نشده و به همین دلیل از شقاوت و خشونت بهره برده است. [17]
در واقع نهادی شدن روحیه مستبدانه پدرسالاری و روحیه فعل پذیری و تمکین زن ایرانی یک سنت دیر پای اجتماعی و محصول قرنها آموزه های اخلاقی در منع آزادی و استقلال زن و اقناع وی به پذیرش جایگاه محدود خویش است . نهادینه شدن یک عادت و سنت اجتماعی پیش از هر چیز محصول شبکه ای در هم تنیده از رفتارهای فرهنگی و ویژگیهایی اخلاقی و تاریخی است که معمولاً تداوم سیطره خود را بر اذهان از نحوه عملکرد و چگونگی نفوذ اقناعی خویش به دست می آورد . از این رو عادت به تمکین و اطاعت و به قول بعضی کسان بردباری زن ایرانی نه خصلتی فردی و یا رفتاری فیزیولوژیکی بلکه تابعی از فرهنگ کهنسال مرید پرور حاکم بر جامعه است . فرهنگی که در سراسر طول تاریخ این مرز و بوم پدیده اطاعت و تمکین را به عنوان یک فضیلت حسنه و هنجار اخلاقی قلمداد کرده است .
منطبق بر این فضای مطیع پرور جامعه سنتی ایران زن را به عنوان ضعیف ترین لایه اجتماعی به اطاعت واداشته و الگوی زن شایسته را به زنی خاموش و منقاد تنزّل داده است به طوری که که عنصرالمعالی در قابوسنامه دو باب بیست و هشتم در مورد زن خواستن چنین اندرز می دهند . « ای پسر ، زنان باید شرمناک و پارسا باشند و کوتاه زبان و کوتاه دست و چیز نگاهدارنده از دست زن دراز زبان بگریز». یا خواجه نصیر الدین طوسی در کتاب اخلاق ناصری توصیه می کنند. «شوهر باید در مصالح کلی با زن خود مشورت نکند و او را بر اسرار خویش واقف نگرداند ،مقدار مال و و مایة خویش را از او پوشیده نگه دارد و بهترین زنان زنی بود که در عقل و دیانت و عفت و حیا و کوتاه زبانی و اطاعت شوهر و بذل نفس در خدمت او باشد ، بدین ترتیب در جای جای کتب قدیم به نصایحی می رسیم که زن را نه به عنوان چهره انسانی ، بلکه همچون موجودی مطیع که باید در یک سری استانداردهای مشخص جای گیرد مطرح می کند و در آداب زن گرفتن به این توصیه ها بسیار بر می خوریم که بهترین زنان ، زنی است که فرزند بسیار آورد و شوهر دوست و صاحب عفت باشد و میان خویشان خود عزیز و نزد شوهر ذلیل باشد و مطیع شوهر باشد . در واقع جامعه سنت گرای مادر ادوار تاریخ عموماً هرگونه تشخصّ مستقل را برای زن بر نمی تابیده و همواره ارزشها حول محور یکدستی همگانی بوده است . از این رو برای گسترش این فضا ارزشهایی همچون مطیع بودن ، ناتوانی ، مصلحت اندیشی ، تقیه و تعبّد و پنهان سازی به انواع گوناگون تبلیغ و در هیئت فرهنگ بازدارنده متجلّی شده است . واضح است که چنین فرهنگی به عنوان مانع سترگی در راه پرورش شهامت و استقلال زنان ایستادگی کرده است ، از سویی زنان در تقسیم بندی هرم قدرت در جامعه همواره ضعیف ترین حلقه اند و تحمل سنگین فرهنگی امر به اطاعت عمدتاً بر دوش زنان قرار گرفته است . فشارها و بندهای اخلاقی و سنتی همواره بر پای لایه های عقب مانده و ناتوان جامعه زنجیر می شود . پدیده ، مرد سالاری و نگرش خاص مرد ایرانی به زن بر بستر آموزه های اخلاقی از طریق دیگری به عنوان فشاری مضاعف سبب تهی شدن زن از هویت انسانی اش شده و از این منظر او را با تمکین و اطاعت فزون تر وا می دارد . نگاه تمام خواه مرد ایرانی نسبت به زن نگاهی کاملاً مالکانه اما، مضطرب و بی ثبات است . در نگاه مرد ایرانی عدم اطمینان موج می زند این نگاه ریشه در قرون و اعصار گذشته دارد و هنوز از سابقه تاریخی اش مستقل نشده و اقناع نشده و نمیخواهد بپذیرد که جامعه تغییر کرده است ، که ساختار جامعه بنیاد در حال تحوّل است هنوز تصوّر می کند که امکان دارد زنش ربوده شود فریب بخورد ، بنابراین می ترسد. غیر از چهار دیواری منزل به جامعه و بیرون از خانه اعتماد ندارد و تجارب تلخ و حسّ اندوهبار به یغما رفتن زن سینه به سینه به او منتقل شده است . داغ این ننگ از نگاه پدر بزرگ ، از خشم فرو خوردة پدر از اضطراب و تعصّب مردان کهنسال خانواده ، از لابه لای حکایتهای تاریخی منظوم و منثور به وی منتقل شده است : « زن چو بیرون رود بزن سختش، خود نمایی کند بکن رختش » .
و از این نصایح که در ادبیات ما بسیار است القا شده که باید مواظب این موجود ناتوان باشی وظیفه داری از مایملک خود محافظت کنی . انتقال این تفکر مرد سالارانه از نسلی به نسل دیگر و از قضا بیشتر توسط خود مادران و بانوان صورت می گیرد . آری از دوران کودکی به مرد تفهیم می شود که مسئولیت سرپرستی و قیمومیّت زن و خواهر و مادر به عهده توست ، تو قیّم و ولّی هستی غیر از تو پناهی ندارد و اگر غفلت کنی ربوده می شد چقدر عار و ننگ است که مردی زنش را از دست بدهد زیرا مرد به عنوان صاحب ابزار و اموال در تاریخ مطرح است، ولی زن فاقد هر گونه امکانات و قدرت مادی و اختیار ابزارهای اجرایی و حتی فاقد هویّت بوده است نگرش مرد محور از طریق شریانهای گوناگون فرهنگی ، هنری ، اخلاقی و ادبی در جامعه باز تولید و تقویت می شود و تفوّق این باور کهن را که از زمانهای خیلی دور آغاز شده تداوم می بخشد اما روشن است که فرهنگی چنین سلطه گر فقط با ضعف امکاناتی و فقر مادی زنان می تواند آنان را به تمکین وادار کند . عامل بی ثباتی تاریخی کشور در کنار ناتوانی جامعه در برقراری عدالت و تامین اجتماعی وحراست از حقوق همة شهروندان باعث شده که زنان و مردان به ویژه چنین آموزه های فرهنگی را بپذیرند .